part 4

1K 219 74
                                    

*******

صدای قدم هاشون طلسم سکوت رو میشکست
حتی جرات نداشتن سرشون رو بالا بیارن چه برسه به اینکه صدایی ازشون خارج شه

رایحه های عمیقی که حس میکردن اختیار رو ازشون گرفته بود حتی آلفاها هم احساس گیجی میکردن و این اتفاق طبیعی بود
صدای نفس های تند ناشی از ترسشون نیشخند رو لباشون می نشوند
از کنار بادیگاردهایی که کل عمارت رو پوشش میدادن گذشتن و وارد سالن اصلی شدن

بعد عبور مسیر کوتاهی رو به روی در سیاه رنگی ایستادن بادیگار قد بلند کنار در تعظیمی کرد و در رو باز کرد و بعد ورود الفا ها به ارومی در رو بست .

چند روز دیگه قرار بود معامله مهمی صورت بگیره و اونها حسابی سرشون شلوغ بود

جانگکوک که برعکس برادر دوقلوش صبور تر بود پاکت سیگارش رو از جیبش خارج کرد و بعد از روشن کردنش با فندک روی کاناپه چرمی سیاه رنگ وسط سالن نشست ...

جونگ کوک: فقط یک هفته فاکی به این معامله مونده

جانگ کوک: درسته حداقل تو این یه هفته زمانی که داریم میتونیم امگاهای دیگه ای هم به تعدادشون اضافه کنیم

*******
ده دقیقه به کلاس آخرش مونده بود همونطور که لب های قرمزش رو دور نی صورتی رنگش حلقه میکرد و با ولع شیر توت فرنگیش و میخورد

گوشیش رو از جیبش خارج کرد و بعد از زدن پسورد وارد صفحه چتش با جین هیونگش شد

امروز اصلا جین هیونگشو ندیده بود و کلا تنها بود
کمی دیگ از شیر توفرنگیشو خورد و شروع به تایپ کردن کرد

_ یاا جین هیونگ امروز نیومدی مدرسه؟!

و بعد پیامشو سند کرد چند لحضه به صفحه چتشون خیره شد و بعد با لب هایی که کمی به سمت پایین مایل شده بودن اسکرین گوشی رو‌خاموش کرد و اون رو روی پاهاش گذاشت..

برای اینکه از نگاه های بقیه در امان باشه یه گوشه دور از بقبه جایی که زیاد دید نداشت زیر یه درخت نشسته بود خوشبختانه اونقدر مدرسشون بزرگ بود که بتونه به راحتی کمی از دید بقیه دور بمونه

با لزرش ریز روی پاش نگاهشو از اطراف به گوشیش منتقل کرد حین هیونگش جواب پیامشو داده بود

سریع وارد صفحه چتشون شد ولی با دیدن متن پیامو لباشو با نارحتی به پایین خم کرد

هیونگش پیام داده بود و کفته امروز هیتش شرو شده بود و عذر خواهی کرد که نتونست روز اول رو‌ در کنارش باشه

به سرعت شرو به تاپ کرد

_اوه هیونگ مشکلی نیست امیدوارم حالت خوب باشه مراقب خودت باش...

پیامشو سند کرد و ساعت و‌چک‌کرد چند دقیقه بیشتر فرصت نداشت تا خودشو به کلاسش برسونه با عجله از جاش بلند شد و بعد از پرت کردن پاکت شیر توت فرنگیش تو سطل زباله به سمت کلاسش رفت ...

Holy Lotus Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang