سلاااممم پشمکای من.
این سری با لری اسمات در خدمتتون هستم😀
خواستم یه تصویر زمینه ای برای این حرکت هری و لویی تو تور داشته باشیم پس تصمیم گرفتم یه اسماتی ازش بسازم😂🙂
لذت ببرید دلقک ها:)💛بر اساس هواشناسی، هوای فاکی اونروز تو کله سال گرمترین بود و از شانس ما باید امروز با یه اتوبوس داغون و قرازه به استیج میرفتیم.
با کلی غر و زر زر از جام بلند شدم و دست و صورتمو شستم.
صبونه رو آماده کردم و رفتم سمت بچه ها که بیدارشون کنم.-هری.... هری پاشو صب شده...
+اوممم لووو.. نمیخوام...
هری برگشت و دستشو محکم برگردوند و خورد تو صورت نایل.
-وحشیییی... چیکا میکنی.. خر
هری پتو رو کشید و پوفی کرد.
+خببب توعما حالا انگار مرد....لیام داداش اون گوشی منو از شارژ بکش بده بهم بینیم چه خبره.
لیام به کونشونم نبود و صدای خر و پوفش تا سرکوچه داشت میرفت.
دیدم از اینا هیچی برنمیاد.
رفتم و یه لگد به زین زدم و بیدارش کردم.خلاصه بعد کلی عر زدن و دعوا همشون پاشدن و با قیافه هایی متشابه به قورباغه جلوم نشستن.
صبونشونو خوردن و نوبتی یه دور دوش گرفتن.
قبل من هری توی حموم بود و منم سریع تا در نیومده بود رفتم تو.
+فاکک لو چیکا داری میکنی.. هیشش برو بیرون.... برو بیرون باید....
سریع لبمو روی لبش گزاشتم و کمرشو محکم گرفتم.
+لو.. توروخدا وایسا..آه... وایسا... دیره عجله داریم... اون سایمون خر اون بیرون وایساده توروخدا الان وقتش نیس.. شر درست نکن.
یه فاکی زیر لب گفتم و از هری فاصله گرفتم.
رومو برگردوندمو لباسامو درووردم.
وقتی برگشتم هری حوله رو دورش پیچید و از حموم بیرون رفت.از حرص نمیدونستم چیکار باید بکنم. بعد یه دوش کوفتی، لباسامو پوشیدم و از پله ها رفتیم پایین.
وقتی رسیدیم سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم.
هنوز وسطای راه نشده بود که من خیس عرق شده بودم.بچه ها اونور اتوبوس نشسته بودن و منم تنهایی اینور و اخمامو کرده بودم تو هم.
شاید دیرمون بود اما هری نباید اونجوری منو ایگنور میکرد. از دستش عصبانی بودم.
۳ ساعت از راه مونده بود و تازه ۱ ساعت گزشته بود. من کمکم داشتم ذوب میشدم تا اینکه اتوبوس یه جا وایساد و بهمون گفتن که بریم برای دسشویی و اینا و نیم ساعت دیگه برگردیم.
YOU ARE READING
Love is Love🌈🫐
Romanceاسمااتتتتت هاممممم😂😐 همه ی شیپ ها هستن اگه شیپ خاصی خواسین بهم بگید میزنم براتون🥲