comeout live!

1.9K 60 0
                                    

خب خب خب!!
سلام لیتل شتای من🥲
خدمتتون عارضم که به علت فشار زندگی و درسی چند وقت نبودم ولی اومدم با یک لری اسمات:)
بوص بتون✨🌈












*تلفن زنگ میخورد*
+بله
-های لویی چیکار میکنی؟
+اوه سلام زین خوبی؟ هیچی تلویزیون میبینم.
-اهان..ام...هری خونه نیس؟
+نه رفته سر فیلم برداری ام وی لایتس آپ
-او خب چه خوب، پس آماده شو داریم با لیام میایم دنبالت.
+وات د فاک... کجا؟؟
-کاردی بی پارتی گرفته گفته همه بیان داشتیم میرفتیم گفتیم به تو و هری هم بگیم. خب اگه هری ناراحت نمیشه تو بیا باهامون.
+ها نه بابا واسه چی ناراحت بشه. من الان اماده میشم رسیدید زنگ بزن بیام پایین.
-حله
تلفن و قط کردم و از جام بلند شدم.
انقدر نشسته بودم خشک شده بودم و راه رفتن واسم خیلی سخت بود.
رفتم طبقه بالا و کمد لباسامونو باز کردم.
یه نگاه کلی انداختم به لباسا انداختم و نتیجه گرفتم هیچی واسه پوشیدن ندارم:)
کمد بغلی کمد هری بود. کلیدشو چرخوندم و در و باز کردم.
یعنی هری ناراحت میشه اگه من هودیاشو بپوشم؟؟؟
یه ذره با خودم فک کردم و آخر یکی از هودیاشو ورداشتم و پوشیدم.
خیلی واسم گشاد بود ولی حس آزادی توش داشتم، حداقل از هودیای خودم خیلی بهتر بود.
وقتی داشتم موهامو درست میکردم گوشیم زنگ خورد و صدای بوق ماشین از پایین اومد.
سریع کفشامو پوشیدم و از پله ها پایین رفتم.
سریع یه اسپری توی آسانسور به خودم زدم و رفتم سمت حیاط.
در و باز کردم و سریع رفتم توی ماشین.
+: لویی      _: زین     -: لیام
+ های گایز.
- سلام لو
_های لویی.
- چه خبرا چقدر لاغر شدی.
با تعجب بهش نگاه کردم و خندیدم.
+ او نبابا تازه چاق شدم. این هودیه یه ذره واسم بزرگه.
زین سرشو برگرندود و بهم نگاه کرد.
_فاک لویی اون هودیه هری نی؟
با خنده دستمو گزاشتم رو شونشو فشار دادم.
+چرا برای هریه، هودیای خودمو انقدر پوشیدم دیگه حالم ازشون بهم میخوره،
خب حالا میگم چرا کاردی جشن گرفته؟
_والا نمیدونم تا جایی که من میدونم مثه اینکه تولدشه... لویی یادت باشه الان بت میگم زیاد نخوریا.. دوباره مثه سری پیش شر درست نکن.
+ نه بابا حواسم هست خیالت راحت.
زین خیلی نگرانم بود.
و خب حق داشت.
با کاری که اون سری تو بار کردم منو استیپرارو باهم بردن زندان. باور نمیکردن که مست بودم.
شانس اووردم هری پول داد ولم کردن وگرنه باید ۵ سال زندانی میشدم.
ولی نه این سری فرق داره.
البته سعی میکنم فرق داشته باشه.
داشتم به هری فکر میکردم که یعنی الان داره چیکار میکنه؟ شام خورده؟ حالش خوبه؟
خیلی نگرانش بودم.
میخواستم‌ زنگ بزنم بهش ولی یادم افتاد که قرار بود تا ساعت ۱۰ به هم زنگ نزنیم، تا ۱۰ خود هری بهم زنگ بزنه.
به نگاهی به ساعت کردم و دیدم هنو ۱ ساعت تا ۱۰ مونده. خیلی زمان طولانی بود، واقعا میخواستم حالشو بدونم.
وقتی خواستم زنگ بزنم یه نفر درماشینو باز کرد و با صدای ملایمی بهم اشاره کرد.
*از این طرف لطفا، آقای ملیک و آقا پین شماهم پیاده بشید تا خدمتکارای ما ماشین رو براتون پارک کنن.
زین از این همه ادب و کلاس خندش گرفته بود و منم بدتر از اون نمیتونستم خودمو کنترل کنم.
وقتی از ماشین پیاده شدیم لیام داشت اداشونو در میوورد و ما میخندیدیم.
-وایی مرتیکه اسکل، کم مونده بود بگه آقای ملیک لطفا برگردید من شمارو انگشت کنم، احمق نفهم اون چه وضعشه، سیبیل پروفوسوری و اون صدا این خدا.....
انقدر خندیده بودم که کم مونده بود معدم بریزه بیرون.
با روی خندون وارد شدیم و کاردی و خانوادش برای سلام و احوال اومدن استقبالمون.
بعد کلی چرت و پرت اولیه رفتیم و نشستیم دور یکی از میز ها.
کاپل های زیادی اومده بودن که من اصن نمیدونستم کین. ولی هرچی بود نصفشون گی و لز بودن.
هی با خودم میگفتم کاش هری هم بود.
کاش بهش میگفتم میومد.
چی میشد الان زنگ میزدم که بعد کارش بیاد؟
ولی تازه ساعت ۹ و نیم بود.
نیم ساعت دیگه خودش زنگ میزد. پس صبر کردم.
زین روی پاهای لیام نشسته بودم و لبشو محکم داشت مک میزد.
منم مثه بدبختای مطلقه نشسته بودم و نگاه میکردم.
تا اینکه مایکل با دوتا شیشه وودکا اومد سمتم.
+ های لویی.... خوشحالم که میبینمت
- هی، منم خوشحالم میبینمت.
یکی از شیشه هارو بهم داد و خودش یکی دیگرو سر کشید.
زین برگشت و بهم نگاه کرد.
با یه اشاره بهم فهموند که زیاد نخورم.
منم به کون زیبا و قلمبم نگرفتم و شیشه رو سر کشیدم.
با همون شیشه اول مست شدم و نفهمیدم چندتا شیشه بعد اون خوردم.
بعد نیم یاعت دیدم حال و وضعم واس خودم نیست و فقط میتونستم جیغ و داد های زین و بشنوم که میگفت لویی اونکار و نکن لویی بشین لویی نرو لویی مگه نگفتم کم بخور لویی....
خسته شده بودم
دمای بدنم بالا رفته بود و فق الان تنها کسی که بهش فکر میکردم و نیاز داشتم هری بود.
زین منو بزور از وسط مردم کشید و برد توی اتاق و در و روم بست.
در گوشم گفت همینجا بمون تا مهمونا برن بعد میریم خونه.
یه دونه ام محکم زد پس کلم.
اما من نمیخواستم اینجا بمونم، میخواستم برم.
میخواستم برم پیش هری. بغلش کنم. گرمای وجودم داشت خفم میکرد.
در و از پشت قفل کردم و پنجره هارو باز کردم و روی تخت دراز کشیدم.
گوشیمو از جیبم درووردم و دیدم ساعت۱۰ و نیمه و ۳۷ تا تماس بی پاسخ داشتم و همشون هری بود.
نت گوشیمو وصل کردم و رفتم تو اینستا.
رفتم توی دوربین و زدم لایو گرفتم.
۸ میلیون نفر داشتن لایو و میدیدن.
منم با ذوق داشتم بهشون تعریف میکردم که اومدم تولد و هیچچ نمیفهمید دارم چیکار میکنم.
داشتم حرف میزدم و چرت پرت میگفتم که دیدم صدای در میاد.
-لوییی...لویی داری چه گوهی میخوری لایو و قطع کن خنگ نفهم... داری چیکار میکنی... در و باز کن لویی .... در و باز کن
یه نیشخند زدم و یادم افتاد وقتی اومدم تو اتاق در و از پشت خودمم قفل کردم.
چشم به گوشیم افتاد و دیدم هری اومده توی لایو.
شروع کردم به جیغ جیغ کردن
+هرییی هریی من اینجاعم هری بیا هری توروخدا زودتر بیا. خسته شدم... اینا منو زندانی کردن اینجا.. هری دلم میخواد بغلم کنی... هری توروخدا زود باش...بیا پیشم...بیا پی بیبی بویت...بیا لبتو بزار رو لبم...
زین با لگد در و شیکوند و اومد تو.
محکم گوشیو ازم گرفت و لایو و قط کرد.
برگشت سمتم و یه دونه محکم زد تو صورتم.
_خر نفهم، میدونی داری چه غلطی میکنی، اصننن حالیت نی، عقلت کم شده... هزار بار به لیام گفتم اووردن تو اینجا اشتباهه میدونستم قراره باز مسخره بازی در بیاری....
زین و تار میدیدم و صداشو خیلی بد میشنیدم.
سرمو چرخوندم دیدم یه مرد قد بلند و جذاب جلوی در وایساده.
بدو بدو اومد و زین و هول داد اونور.
-با چه حقی سر لویی داد میزنی؟؟
+هر هر هری تو اینجا... تو کی اومدی؟؟
-خفه شو و برو ماشینو بیار..من بهتون گفته بودم نزارید زیاد بخوره عوضیا برید گمشید ماشینو بیارید.
هری بود:) شوهرم.
هنوز لباسای ام وی تنش بود و موهاش و تنش خیس بودن.
بهم نزدیک شد و تو چشام نگاه کرد.
محکم بغلش کردم.
+هری منو تنها نزار.. توروخدا بریم خونه.. دلم میخواد تنها باشیم.
-کیتن واس امروز خیلی شیطونی کردی باید یه تنبیه درست حسابی بشی.
تو چشاش عصبانیت و خشم رو میدیدم.
زین سریع ماشینو اوورد و هری منو خوابوند پشت ماشین رو صندلیا.
سریع سوار شد و رفت سمت خونه.
ماشین و پارک کرد جلوی در و بغلم کرد.
سوار آسانسور شدیم و زود رفتیم بالا.
رفتیم سمت اتاق و منو گزاشت رو تخت.
سرش و اوورد جلو و از صورتم رد کرد.
اما....
از جاش بلند شد و لباساشو عوض کرد.
دمای بدنم هنوز بالا بود.
صداش زدم اونم بهم نزدیک شد.
+نمیخوای بازی کنیم؟؟
نیشخند تیزی زد و دستشو گزاشت رو صورتم.
+الان یه ذره عصبانیم بزار آروم بشم، نمیخوام کاری کنم که بعدا پشیمون بشم.
-اما من همین عصبانیتت و جذبتو دوس.....
نزاشت حرفمو تموم کنم.
محکم دستامو داد بالا و لبش و چسبوند به لبم.
با تمام وجود مک میزد. طوری که حس میکردم هر لحظه خون میزنه بیرون.
لبای پف شدمو ول کرد و رفت سمت گوشام.
+هی کیتن.. یادت باشه خودت خواستی...
با این حرفش شلوارمو با باکسرم محکم کشید پایین و دستشو از لای پام رد کرد و به سوراخم نزدیک کرد.
با حس سردی دستاش و گرمای لباش روی گردنم تعادلم و از دست داده بودم.
از قبل شهوتی تر شده بودم، حتی میتونستم دیک سفت شده ی هری رو حس کنم.
+ هودی میدزدی؟
-آه.. فقط میخواستم یه چیز جدید پوشیده باشم..
+باشه بیبی بوی باشه... ولی باید اجازه بگیری...فکر نمیکنی؟؟... پس دوتا تنبیه داریم یکی واس کاری که کردی.... یکی واس دزدی..
با سرم تایید کردم و دستمو دور گردنش انداختم. سرشو نزدیک کردم و لباشو خیلی دیوونه وار مک زدم.
با حس دوتا انگشتاش داخل سوراخم یه ناله ریزی کردم ولی بین بوسمون خفه شد...
سرشو کشید عقب و دستامو گرفت. با یه حرکت برگردوندم روی زانو و سرمو خوابوند.(پوزیشن داگی... جررر)
از جاش بلند شد تا رینگاشو در بیاره، اما با صدای نازک من وایساد و به سمتم برگشت.
-هری... نه... با همونا.. درشون نیار..
یکی از دستاشو گزاشت روی کمرم و بهم نگاه کرد.
+خیلی خب کیتن ۲ تا خطا هر کدوم ۴ تا اسپنک اما چون رینگ دارم هر کدوم ۳ تا
میشه ۶ تا...
اگه باهام نشمری از اول میزنم، فهمیدی؟
به نشونه ی تایید سرم و تکون دادم و سرمو کردم تو متکا.
با اسپنک اول جیغم هوا رفت و به اوج لذت رسیدم.
با داد هری از جام پریدم و به خودم اومدم.
+بشمار
-ی..ی..یک
-آهه آره... دد..و..دو
-فاککک آره...سس...سه
کم مونده بود که از حال برم که به آخرین اسپنک رسید.
-آههههه فاککک... ششش..یییی....ش....شییش
هری که خودش و نمیتونستم بیشتر کنترل کنه سریع برم گردوند و شلوار و باکسرشو کشید پایین.
باکسرش با پریکامش خیس شده بود.. حداقل میتونستم بفهمم که اونم لذت میبرده این همه مدت.
کمرمو گرفت و دیکشو روی سوراخم تنظیم کرد.
با ناله ی بلند کل دیکشو وارد سوراخم کرد و باعث شد یه شوک بهم وارد بشه.
- فاککک.. هری... آه... آرر...آروم تر...فاک
+هی کیتن هنوز تنبیهتت تموم نشده...هوف...آره
ضربه هاشو عمیق تر و محکم تر میکرد و منم اوج لذت و میبردم.
-آههه. هریی..آرهه..آره همونجا...آره...فاک
هری وقتی فهمید به جای شیرین من داره ضربه میزنه، سریع تر حرکت کرد.
هودیشو از تنم کشید بیرون و با نیپل هام بازی کرد.
منم زیر لب ناله میکردم
-آه آره هری... واینستا..
+فاک لو چرا انقدر شهوتی شدی....
-چون .. آه... فک کنم نزدیک... آههه...۷ تا شیشه وودکا خوردم...
با عصبانیت بهم نگاه کرد و دستشو گزاشت روی دکم.
بهم هندجاب میداد طوری که تو چشام زل زده بود.
بعد حرکات وحشیانه و ضربه های محکم هری با یه لرزش کوچیک روی شکمم اومدم و هری هم خودشو توی من خالی کرد.
- اه... هری باز تو سوراخم اومدی...باید خودت کمک کنی تمیز کنم... آه
هری یه نگاه بهم کردو انگشتشو سمت سوراخم برد.
دوتا از انگشتاشو وارد کرد و شروع کرد به عقب جلو کردن.
-فاککک.. اهه. هز.. منظورم..منظورم الان نبود.. آهه آره...
+فاک لوو کارمون همین الان تموم شد تو چرا هنوز تنگی..
-فاککک آرهه هری.. آره..  
بیشتر کام هری خالی شد و ریخت روی تخت.. یه ذره که احساس خالی بودن کردم. برگشتم و بغل هری خوابیدم.
اونم با یه آغوش گرم ازم استقبال کرد.
+لیتل بوی...الان بخواب که فردا باید گوهی که امروز زدیو جمع کنیم.
-دیگه هیچی واسم مهم نی هری بزار بهفمن من واسه توعم.. تو واس من...
هری با یه لبخند پر از غم بهم نگاه کرد و پیشونیم و بوس کرد.
با یه شب بخیر سرمو گزاشتم رو بازوشو به خواب رفتم.
+دوست دارم سوییت کریچرز:)

هی میدونم کوتاه بود ولی خداوکیلی مردم و زنده شدم تا تمومش کنم🥲
امیدوارم دوس داشته باشین
لاو یو آل
بوص🤍🦋✨

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Feb 11, 2022 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Love is Love🌈🫐Donde viven las historias. Descúbrelo ahora