3 years!!

2.1K 55 1
                                    

سیلاااممم جوجه هام:)))
دومین لری اسماتتتتت برید لذتتت ببرید😂🙂کندال جنده هم تو داستان هستن بریددد حال کنید باهاش.

ترم جدید شروع شد و همه ی بچه ها با اعصابای داغون و سر وضع وحشتناک میومدن دانشگاه.
انگار نه انگار۲ ماه تعطیل بودیم، مثه برق و باد گذشت.
کله پارسال منتظر بودم تا حسی که بهش داشتمو بگم ولی اون همیشه ازم فاصله میگرفت و میترسید.
تا اینکه امسال تصمیم گرفتم انجامش بدم و نتیجش برام اصلا مهم نبود.
پس با قدرت برای اولین روز آماده شدم و رفتم دانشگاه.
وقتی رسیدم دانشگاه چشمام میچرخید تا پیداش کنم، اما خبری نبود. و جالب اینجاس که خبری از برادرش هم نبود.
با خودم گفتم نکنه دانشگاهشونو عوض کردن یا نکنه نخوان ادامه تحصیل بدن.
لویی چقدر تو خری که همون پارسال بهش حستو نگفتی...ای خدا.
همینجوری با خودم داشتم حرف میزدم و به خودم فحش میدادم تا اینکه یکی از پشت زد بهم و از خاطرات داغونم اومدم بیرون.
اره درسته اون لیام بود، حداقل لیام عقلش کار کرد و پارسال حسش رو به پسر خالم زین گفت و الان هر شب باید با فرغون از خونه ی همدیگه جمعشون کنیم.
+ چیکار میکنی لویی... دیر اومدی یه ذره. منتظر کسی بودی؟ چیه نکنه باز منتظر النوری..
زین همونجور داشت بهم میخندید و موهاشو تو شیشه در درست میکرد.
+ نه لیام بیبی، النور وقتی فهمید لویی گی اونو ترک کرد.
لیام خندید و دسشو گذاشت رو شونمو و دهنشو اوورد در گوشم.
+شایدم منتظر داداش نایله..
برگشتم و دست لیام و گرفتم و کشیدمش جلو.
- اگه یه بار دیگه اسم هری و تو اون دهن کثیفت بشنوم زنده نمیزامت.
- هع.. مگه من اسمی از هری...
نزاشتم جملشو تموم کنه، دستشو ول کردم و سریع از پله ها بالا رفتم و رفتم سر کلاس.
هری شاگرد زرنگ دانشگاه بود و برادرش نایل هم درسش خوب بود.
پارسال برای آزمون ها میرفتم خونشون تا توی درسا کمکم کنن.
البته دروغ نگم همیشه برای درس نمیرفتم، بیشتر میرفتم تا هری و ببینم حتی اگه درس و بلد بودم و خونده بودم.
پنج دقیقه گزشت که هری و نایل با یه دختر قد بلند، باخنده وارد کلاس شدن.
راستش نمیدونستم دختره کیه ولی از بچه ها شنیده بودم تازه دانشگاهشو عوض کرده و خیلی گستاخه.
ولی هری با اون خوشحال بود و این منو خوشحال میکرد ولی خب، اون روی حسادتمم داشت گُر میگرفت.
همونجور که میگفتن و میخندیدن نگاه هری به من افتاد و لبخند از رو لبش رفت و پایینو نگاه کرد.
تا میخواستم صداش کنم تا باهاش حرف بزنم استاد وارد کلاس شد و همه ی بچه ها سر جاهاشون نشستن.
هری و نایل خیلی از من عقب تر نشسته بودن و اون دختره هم دوتا صندلی پشت من بود.
کله ساعت حواسم از جلو به هری بود و کاری که  کرد ذهنمو درگیر کرده بود.
وقتی کلاس تموم شد سریع کیفمو برداشتم و کلاس و ترک کردم.
شاید هری بخاطر اینکه من تو کلاسش بودم راحت نبود، شاید من کار بدی کردم، نکنه اون از من خوشش نمیاد، شاید من خیلی سیریشم... وای خدا...
با خودم کلی فکرای بد میکردم تا اینکه رسیدم جلوی کلاس یکی از دوستام که اسمش دیوید بود. باباش یکی از استاد های خوب دانشگاه بود و همه ازش تعریف میکردن.
جلوی در منتظرش موندم تا بیاد و ازش درمورد دختر جدیده بپرسم.
وقتی علفای زیر پام کمکم داشتن درمیومدن در کلاس باز شد و استاد از کلاس خارج شد.
همین که دیوید و از دور دیدم صداش کردم و رفتم سمتش.
اولش پشماش ریخته بود که من کجا، اینجا کجا و با خودش فک میکرد شاید بازم ازش پول میخوام.
تا رسیدم بهش دستشو گرفتم و تو چشاش نگاه کردم.
- سلام... عام...
چجوری بگم.. راستش.....خب این سری چیز زیادی ازت نمیخوام فقط میخوام ....درمورد یکی که تازه اومده بهم بگی.
تا اینو گفتم یه نیشخند زد و شروع کرد جمع کردن کتاباش از روی میز.
+ فهمیدم کیو میخوای. اونی که دنبالشی اسمش کندال جنر، دوست دختر جدید کسی که سال هاس تلاش میکنی به دستش بیاری.
پدر کندال کارخونه داشت و خیلی وضعشون توپ بود، تا اینکه پارسال خیلی عجیب سرمایه ی باباش کم شد و کارخونه رو فروخت. اوناعم دیگه نتونستن هزینه ی دانشگاه کندال رو که توی هاروارد درس میخوند رو بدن، برای همین به دانشگاه ما اووردنش.
من که دهنم بسته شده بود و چیزی نمیتونستم بگم همونجور نشستم روی زمین.
- یعنی چی؟ یعنی اون دختره.... درواقع.... دوست .... دوست دختر هریه؟؟
وقتی دیوید سرشو به نشونه ی تایید تکون داد احساس کردم دنیا روی سرم خراب شد و چشمام سیاهی میرفت.
+ بهتره زیاد دور و بر هری آفتابی نشی لو، اگه واقعا دوسش داری.
اینجوری هم برای خودت بهتره هم برای هری.
سرمو تکون دادم و با بدبختی از روی زمین بلند شدم و از دیوید تشکر کردم.
اما من چجوری میتونستم هری و فراموش کنم و دور و برش آفتابی نشم.
یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم برای یه چند وقت خودمو مشغول درس کنم. خیلی دوران سختی و گذروندم. زندگیم بدون هری هیچ رنگ و بویی نداشت.
۲ ترم گذشتو من شاگرد دوم دانشگاه شده بودم. شاید بپرسید شاگرد اول کلاس کی بود.
نه... هری نبود.
اون دختره ی گستاخ و عوضی بود.
راستش هری این چند وقت اصن خوب به نظر نمیرسید.
انگار یه چیزی خیلی نارحتش کرده بود و هی حمله ی عصبی میگرفت و میرفت خونه.
خیلی نگرانش بودم، ولی همونجور که به خودم قول داده بودم، نمیخواستم نزدیکش بشم.
ما هر سال گروه های چند نفره تشکیل میدادیم تا اونایی که درساشون خوبه و رتبه ی برتر شدن با بچه های ضعیف کار کنن.
این اولین سالی بود که من توی گروه نفرات برتر بودم و هری توی گروه بچه ها ضعیف. هر روز گودی و سیاهی زیر چشم هری بیشتر میشد و هر روز لاغر تر و ضعیف تر میشد. نمیتونستم تو این وضعیت ببینمش ولی چاره ای نداشتم باید بخاطر خودشم که شده امسال و تحمل کنم تا سال بعد برم یه دانشگاه دیگه.
استاد اسم های بچه های برتر رو صدا زد و ردیفی کنار هم وایسادیم.
اول کندل خانم جنده، بعد من، بعد نایل و ......
استاد گفت ۵ نفر دستاشونو بیارن بالا برای گروه کندل.
با خودم فک میکردم که الان هری حتما میره توی گروه کندل.
اما مثه اینکه اشتباه میکردم، کندل خودش هم شوکه شد وقتی دید هری دستشو بالا نبرده و توی چشاش زل زده.
گروه کندل پر شد و استاد رای بچه هارو برای گروه من خواست.
استاد از وضع روحی و جسمی هری باخبر بود و از افت تحصیلیش خیلی ناراحت بود. خب منم همین حسو داشتم.
من با بیشتر بچه های کلاس اوکی بودم و خیلی ها منو میشناختن. نصف بچه ها دستشونو برای گروه من بردن بالا و استاد با دقت به همه شون نگاه میکرد.
تا اینکه هری از جاش بلند شد و به استاد نگاه کرد.
+ استاد... من.. من اجازه ی دارم با آقا تاملینسون یک گروه دو نفره تشکیل بدم.
اینو که گفت سرمو بالا اووردم و نگاهش کردم. قلبم داشت از جاش درمیومد، هیچ وقت تصور همچین چیزیو نداشتم. باورم نمیشد.
دیگه وقتی که استاد با سرش حرف هری رو تایید کرد و بهم نگاه کرد و لبخند زد، احساس میکردم رو هوا پرواز میکنم و کنترل خودمو از دست دادم.
سریع معذرت خواهی کردمو رفتم از کلاس بیرون.
بدو بدو رفتم تو حیاط تا دست و صورتمو آب بزنم. نمیتونستم اتفاقایی رو که همین چندثانیه پیش افتادن رو هضم کنم. همینجور توی فضا خودم بودم.یعنی واقعا هری منو از بین نایل و کندل و اون همه بچه برداشت؟
چرا باید همچین کار بکنه وای خدا دارم دیوونه میشم.
همینجوری داشتم با خودم حرف میزدم که شنیدم یکی از پشت داره صدام میکنه.
چشامو باز کردم و برگشتم.
اون هری بود، با اون چشمای تیله ایه سبز و لبای قرمز و موهای بلندش داشت به من نگاه میکرد.
استرس کله وجودمو گرفته بود و قلبم داشت از جاش درمیومد.
سریع معذرت خواهی کردم و از کنارش رد شدم.
چند قدم که ازش فاصله گرفتم، دستم و محکم گرفت و کشید به سمت خودش ( شما فک کنید توالت دانشگاه های خارجی دوربین ندارن😂🙂)دستمو محکم گرفتو سریع رفت توی یکی از دسشوییا و درو قفل کرد. منی که گیج شدم بودم و هنوز توی فضا میچرخیدم، وقتی گرمای لب هری و روی لب خودم احساس کردم بیشتر غرق توی تفکراتم شدم و کاملا روحم از بدنم جدا شد.
نمیدونستم دارم چیکار میکنم.
شونه های هری رو گرفتمو کشیدمش عقب و به چشاش نگاه کردم.
- چی... چیکار داری میکنی؟
+خواهش میکنم لویی الان وقت این چرت و پرتا نیس. خودت میدونی تو بیشتر از من منتظر این لحظه بودی.
و شروع کرد به لیس زدن گردنم دقیقا جای حساس بدنم. خب راس میگفت. من زودتر از اینا هریو میخواستم ولی هنوزم میترسم که بهش نزدیک بشم. پاهام شل شده بودن دستمو گذاشتم دور گردن هری و بالا کشیدمش و لبشو محکم چسبیدم.
تصمیم گرفتم اهمیت ندم قراره چیکار کنیم و چی بشه.
فقط میخواستم از اون حالی که داشتم و باهاش بودم لذت ببرم.
دستشو از روی شلوار کشید روی دک سفت شدم که الانا بود دکمه ی شلوارمو بکنه. شروع کرد به مالیدن دکم. دستاش بزرگ بودن و با حرکات دستش بهترین حس و داشتم تجربه میکردم.
- استاد چی... جواب ... آه اونو چی میخوای بدی...
هری یه نیشخند زد و شروع کرد به بوس کردن فکم.
+ لو... از کی تاحالا به درس انقدر اهمیت میدی...نگران نباش.. حال مادر استاد بد شد، رفت بیمارستان. بچه هاهم الان رفتن تو حیاط دانشگاه دارن فوتبال بازی میکنن.
وقتی اینو گفت یه ذره خیالم راحت تر شد و با آرامش بیشتری رو کار هایی که میکرد تمرکز کردم.
دکمه ی لباسمو باز کرد و چندتا بوس روی ترقوه هام گزاشت و به سمت نیپل هام رفت.
نیپل سمت چپم رو با دستش گرفتم و نیپل سمت راستم رو شروع به مکیدن کرد.
اه فاک اون تو این کار بهترین بود. دوتا از انگشتاشو توی دهنم کرد و شروع به چرخوندن کرد.
چی؟؟ یعنی من قراره باتم باشم. اما اما این....
..این چیزی نبود که قرار بود بشه.
هری انگشت سومم کرد تو دهنمو و نیپل راستم و محکم گاز گرفت و مک زد.
انگشتای تو دهنم باعث شدن آروم تر ناله کنم تا صدا نپیچه تو مدرسه، هری باهوش من:)
بلند شد لبشو محکم چسبوند به لبم و دکمه های شلوارمو باز کرد. با ناله کردن من فرصتی پیدا کرد و سریع زبونشو داخل دهنم کرد و کنترل و دست خودش گرفت.
دکمو از شلوارم دروورد و شروع کرد دستشو رو دکم حلقه کردن و هند جاب دادن.
+آه هزا...اوفف..مطمعنی این کار درستیه؟؟..
- شیشش بیب تو خیالت راحت.. هر اتفاقی بیفته گردن من... تو فقط لذت ببر.
نمیتونستم خودمو کنترل کنم. نزدیک شده بودم. شونه ی هریو گرفتم و جامونو عوض کردم. هریو برگردوندم به سمت دیوار و سینمو چسبیوندم به پشتش.
شروع کردم روی گردنش بوس های خیس گزاشتم. شلوارشو از پشت گرفتم و با باکسرش کشیدم پایین.
گردنشو گرفتم و انگشت فاک و اشارمو کردم تو دهنش. اونم با قدرت انگشتامو میمکید و لیس میزد. فاک اون از پشت خیلی خوشگل بود. فقط دلم میخواست این بدن ماله من باشه و هر موقع میخوام لمسش کنم و ببینمش.
وقتی انگشتام کاملا خیس شدن دستمو بردم پایینو گزاشتم روی سوراخ هری و یه ذره ماساژ دادم.
برای این که ناله هارو خفه کنم سر هری و برگردوندمو و لبشو شروع کردم مک زدن.
- لو.... آه... آروم تر...آه....من.... راستش...
+ هزا تو یه با کره ای؟؟
هری سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و ناله هاشو خفه تر کرد.
باورم نمیشد هری باکره باشه بوسه های کوچیک و خیسی روی گردنش گزاشتم و سوراخشو بیشتر مالیدم.
+ حالا هزا مطمعنی میخوای با من انجامش بدی؟
- اره.... لویی... آه ... توروخدا بدو... میخوامت
لویی... زود باش.
+ حله بیبی بوی، حواتو دارم:)
منی که از ذوق نمیدونستم چیکا کنم انگشت فاکم و وارد سوراخ هری کردم و ناله های هری بودن که شروع شدن‌.
بعد چند دقیقه انگشت بعدی و وارد کردم و بعدش انگشت سوم و وارد کردم و قیچی زدم.
- آه لو... بسه.....بسه... زود تر... آه انجامش .. بده
سریع انگشتامو درووردم و هری برگردوندم سمت خودم. دوست دارم موقع این کار قیافشو ببینم.
شروع کردم لبشو محکم بوسیدنو با یه دستم دکمو کنترل میکردم سمت سوراخ هری.
وقتی رون راست هریو محکم گرفتم متوجه شد که پاهاشو باید دورم حلقه کنه.
بعد از اینکه از پایین باسنش گرفتم پاهاشو دورم انداختو از گردنم گرفت و به دیوار تکیه داد.
منم دیکمو آروم آروم وارد سوراخ هری کردم، سعی کردم آروم رفتار کنم، چون اولین باری بود که با یه باکره رابطه داشتم و این برام جذاب بود که اون هیشکی نباشه جز هری استایلز.
هری پشتشو تکیه داد به دیوار شروع کرد به آه و ناله کردن.
- آه... آه لو..... این... این پوزیشن خیلی عمیقه...آه
+ میخوای پوزیشنو عوض کنیم بیب اگه راحت نیستی؟
- آه نه نه ادامه بده.. واینستا.. خیلی..... آه.. خوبه...
وقتی ناله های هریو میشنیدم سفت تر میشدم و محکم تر ضربه میزدم.
با ضربه ی آخر هری پاهاشو جمع کرد و سرشو برگردوند عقب و داد بلندی زد.
تا اینکه فهمیدم به جای حساس و جذاب هری زدم. حرکاتم رو محکم تر کردم و مسقیم به پروستات هری میزدم.
+لو...لو..لویی
-ه..هز
+آخخ لویی... این عالیهه.. آه..محکمتر.....
حرکاتم رو محکم تر کردم و با ضربه ی شیشم بدن هری لرزید سرشو برد عقب.
چشاش و بست و کامشو روی شکممو لباسش خالی کرد.
منم با دومین ضربه بعد اینکه هری تنگ تر شد خودمو توی هری خالی کردم و سرمو گزاشتم‌ روی شونه ی هری.
- هزا تو فوق العاده ای
+ اه لویی.. من نمیتونم بدون تو زندگی کنم.. توروخدا منو ببخش... با من سرد رفتار نکن...تو این چند وقت که نمیومدی خونمون اون دختره خیلی اذیتم کرده توروخدا منو ترک نکن..
اولین باری بود که هری رو انقدر ناراحت و با گریه میدیدم. و برام خیلی سخت بود.
با دستم اشکشو پاک کردم و سرشو گرفتم بالا.
-شیششششش بیبی اروم باش.. من هیچ جا نمیرم.. من باهاتم تا آخرش:)
حالاعم تا کسی نیومده بیا بریم یه آب به لباسامون بزنیم کلا سفید شدن.
هری خندید و سرشو به نشونه ی تایید تکون داد.
دکمو ازش کشیدم بیرون و اووردمش پایین.
کمکش کردم خودشو تمیز کنه و باهم رفتیم بیرون.
خداروشکر کسی تو راهرو دسشویی نبود. سریع آب و باز کردم و بدن خودمو و لباس هریو تمیز کردم و بعد بدو بدو دکمه هامو بستم.
دست هریو گرفتم و از دسشویی خارج شدیم.
تا اومدیم بیرون یکی دستشو گزاشت پشتم و اسممو صدا زد.
با کلی استرس و اضطراب آروم آروم برگشتمو  چشام یه دفعه ده تا شد.
+او نایل...عم تویی.. اهم..
- نگران نباش، اینجا وایساده بودم کسی نیاد تو، کارتون تموم شد هری؟؟
صداتون تا کوچه بغلی داشت میرفت.
هری خندید و زد روی شونه ی برادرش و بهم نگاه کرد.
+نایل دیگه باید با اون دختره ی جنده خدافظی کنیم، یکی بهتر از اونو من دارم.
لبخند زد و لبشو گزاشت روی لبم و تو چشام نگاه کرد.
+ لویی دوست پسر من میشی؟
- هزا،
بهت بگم من ۳ ساله منتظر همین لحظه بودم باورت میشه؟:)
+ اره میشه، چون خودمم از همون اول میخواستمت:)

Love is Love🌈🫐Where stories live. Discover now