💫Chapter 3💫

160 53 4
                                    

بکهیون داشت اذیت می شد.
نمی تونست روی دنبال کردن اخبار کریس ووی بزرگ تمرکز کنه چون بهترین دوست هرزه‌ش، بی وقفه داشت توی اتاقشون عقب و جلو میرفت، با اضطراب و درست مثل یک آدم امل که تازه بکارتشو از دست داده و الان منتظر نتیجه ی تست بارداریشه.

حرکات سریع و تکرارشونده ی کنارش داشت به اندازه‌ی جهنم خسته ش می کرد و می تونست قسم بخوره بی‌قراری کیونگسو هر لحظه ممکن بود روانیش کنه.
جناب هرزه به خوردن ناخن هاش ادامه می داد و ناخن هاش هم به صورت زشتی گردتر می شدند. بکهیون از روی آزردگی و انزجار یک آه بلند کشید و لپ تاپشو بست.

" فاک، من خیلی چاقم نمی تونم جلوش لخت شم!"
حالا داشت گریه و زاری می کرد.
" شکممو ببین سه تا لایه چربی داره!"
" ببین داره بالا پایین میره!"
" و عوووق ، زیربغلام بوی گند می دن و پاهام بوی گند میدن و دهنم بوی گند میده نکنه منو نبوسه؟!"
" خدایا من هیچ لباس زیر گرون قیمتی ندارم اینجا، آماده نیستم!"
" اوه خدای من نکنه تو ذهنش منو مسخره کنه؟؟! "

بالاخره بیون بکهیون منفجر شد.
کیونگسو از روی شوک پرید، چشم های بزرگش به چشم‌های کوچیک بکهیون افتادند.
" این فقط یه رابطه ی یه شبه ی کوفتیه!و تو چاق نیستی! و تو بوی گند نمیدی! و فقط برای اینکه سکس داشته باشی به یه شورت گرون احتیاج نداری!"
کیونگسو لب هاش رو آویزون کرد. " ولی من تا حالا با یه پسر سوپر هات مثل اون سکس نداشتم، شاید انتظاراتش بالاتره "

بکهیون چشم هاشو چرخوند و بدتر از کوره در رفت.
" مگه اون یه مدیر عاملِ سکسه که به صلاحیت و کیفیت نیاز داشته باشه؟!"
" اما... "
" به خودت بیا کیونگسون؛ حتی اگه تو زشت ترین دختر روی زمینم باشی اون قراره تو رو بکنه چون یه دیک شهوتی فقط به یه کلوچه ی جیبی که شهوتشو خالی کنه
اهمیت می ده!"
" پس تو اعتراف می کنی که من زشتم!"
" وای خدا تو خیلی احمقی!"

از الان چند ساعتی تا قرارشون مونده بود، ولی کیونگسو باید اضطرابشو در مورد معامله‌ش با راننده ، تسکین میداد. اگه از نزدیک به گذشته نگاه کنیم، کیونگسو هیچ وقت رابطه ی یه شبه نداشت مگر اینکه مست بود؛ و درواقع وقتی که دختر بود ، تجربه ی زیادی توی سکس نداشت. بیشتر مواقع قضیه کاملا برعکسه. (یعنی بیشتر تجربه ش مال وقتیه که پسره.)

تردید و دودلیِ کیونگسو ، سیل لباسایی که همه جای اتاق پخش و پلا بودن رو بدتر جلوه می داد. اون معمولا این جوری نبود، اما اعتماد به نفسش به خاطر نارضایتی از جوری که جلوی آینه به نظر می رسید، بیشتر و بیشتر به صفر نزدیک می شد. و حتی نمی تونست این که چندبار لباساشو عوض کرده رو بشمره. به سختی داشت تلاش میکرد که به چشم کای خوب به نظر بیاد، حتی سکسی؛ ولی تنها چیزی که می دید یه دختر کوچولوی کیوت بود.

اما در آخر، بعد از انکار و جنگ با خودش، شهوت بهش پیروز شد. همونطور که اون متوجهش شد، به هرحال لباس هاش چه اهمیتی داشتن، وقتی لازمه ی کاری که اون‌ها قرار بود بکنند خلاص شدن از لباس ها بود؟ آروم شد و پیراهن ساتنی رو که بیشتر از همه باهاش راحت بود پوشید. اصلا کردنی (!) به نظر نمی رسید، اما لعنت بهش، آخرین چیزی که الان میخواست این بود که استرسی به نظر بیاد.

•⊱ Summer Falter ⊰• (KaiSoo) Persian TranslationWhere stories live. Discover now