#قفنوس
حالا که به طرز غیر منتظره ای پیشگوی حرفه ایشون ، بچه ای به بلوغ نرسیده ای بیش نبود، جو سنگینی بینشون سایه انداخته بود!
دنیل که حس می کرد تمام تعریف هایی که شنیده سرکاری بوده و الان به اندازه ی کافی مثل دلقک سیرک مایه خنده ی بقیه شدن، پشت گوشش خودش رو لمس کرد و مصنوعی خندید:
-خب بازی بسه بچه جون، شوخی بامزه ای بود برو تو ماهم بهتره بریم خونمون!
بچه با این که چشم بینایی برای دیدن نداشت به ناخون هاش جوری که انگار می بینه، نگاه کرد:
-ولی رفیقت دیگه خونه ای برای رفتن نداره!
وویونگ با صدایی آهسته زیر گوش دنیل زمزمه کرد:
-الان می تونستم با خیال راحت لم بدم و کمیکم و بخونم جای این که به این اراجیف مسخره گوش بدم!
بچه ناگهان شروع به خندیدن کرد!
دنیل بازوهای خودش رو فوری چند باری نوازش کرد:
-خنده اش فقط باعث مور مور شدن من میشه؟
وویونگ چند باری پشت سر هم پلک زد:
-نه منم حس خوبی بهش ندارم!
واقعا صدای خنده ی اون بچه کمی گوش خراش به نظر می رسید اما به طرز عجیبی بیش تر از این که گوش رو آزار بده روی روح و روان خش مینداخت، انگار که اون بچه یه اکسیت سوار حرفه ای بود که می دونست چه طوری روی خطوط اعصاب سر بخوره...
وقتی دست از خندیدن برداشت دنیل و وویونگ همزمان نفسی ناشی از آسودگی از سینه اشون بیرون فرستاده شد.
بچه که از خنده ی زیاد قطرات اشکی گوشه ی چشم هاش ظاهر شده بودند، با نوک انگشت اون ها رو محو ساخت و گفت:
-حرفت بامزه بود اگه الان خونت بودی خودت و کمیکت باهم مثل هیزمی می شدید که آتیش افتاده به جونِ خونه ازتون برای شعله ور تر شدن تغذیه می کرد.
دنیل سرش رو خاروند و گفت:
-قد سن خودت حرف نمیزنی حداقل قد سن ما حرف بزن منظورت و بفهمیم ، این حدود سنی رعایت بشه تو نطق بعدی لطفا!
بچه سرش رو به نشونه ی تاسف تکون داد و سر گربه اش که حتی از ذغال هم سیاه تر و درخشنده تر به نظر می رسید رو نوازش کرد:
-فقط بدون که هر قفنونسی از دل آتیش زنده میشه و جونِ دوباره می گیره! اون زندگیش تموم شده بود، ولی با عوض کردن تایم زمانی برای خودش جونی دوباره خریده، بازی با زمان شوخی بردار نیست، اتفاقات شومی رو به دنبال خودش میاره، پیامد بهم زدن چرخه ی زمانی سنگین تاوانش دامن گیر همه اتون میشه!
وویونگ به سر خودش ضربه ای زد:
-حس می کنم اوردیم پیش یه بچه ی با استعداد که ما سوژه ی تمرین دیالوگ های نمایشنامه ای که قراره بازی کنه باشیم!
YOU ARE READING
Cloudy Weather
Fanfictionژانر : فانتزی، رمنس،تاریخی کاپل: ووسان خلاصه : سان با تلگراف قدیمی پدربزرگش نامهای برای وداع با اون می نویسه ولی نامه به دست وویونگ تو دهه هشتاد می رسه چون تلگراف جزئی از چهار وسیله ای که قابلیتِ شکاف ایجاد کردن تو زمان رو داره، سان و وویونگ با ای...