من گفتم همه چیز قراره سخت بشه اما کسی گوش نداد
همه چیز سخت شد ...
همه گفتن تموم میشه ... ولی خیلی طول کشید ...
گفتم تموم نمیشه ... گفتن تو بد بینی ...
همه تنها به دنیا میان ... اما فقط بعضیا تنها میمونن ...
بعضیا رو هیچکس باور نداره ...
اما نمیدونم چیشد وقتی گفتم ... خرگوش توی خونه امو
کشتم همه باور کردن ... بیشتر تنهام گذاشتن ...
اما من که خرگوش نداشتم ...
شاید چون دست هام خونی بود ...
اون خون خرگوش نبود ... خون من بود ... با چاقویی که از
یک راهگذر گرفته بودم ...
من تنها موندم بدون اینکه کسی متوجه بشه
YOU ARE READING
Book Shop
Short Storyهمه چیز از تولد یک داستان شروع شد ... 🌃 یک شروع سخت با پایانی غمگین ...🌌 ●این کتاب مجموعه از اولین نوشته های من ... شاید خوشتون بیاد شاید هم خوب نباشند من فقط میخوام بدونم در این زمینه استعدادی دارم یا نه ... کمکم کنید بفهمم🎭🌙