46. Bowling alley (MarkJae)

59 6 0
                                    

یونگجه تازگیا زیاد به باشگاه بولینگ میرفت. اما فقط برای بازی؟ یا دیدن پسر جذابی که اونجا کار میکرد؟

قطره های بارون به شیشه میخورد و مسیر ناهمواری پرواز بالا به پایین روی شیشه طی میکرد. صدای خانم هان که درس رو توضیح میداد کل کلاس رو میگرفت و با صدای بارون تلفیق میشد.

یونگجه که دیشب خوب نخوابیده بود به سختی خودش رو هوشیار نگه میداشت و در برابر خواب آلودگی مقاومت میکرد.

دیشب دوست صمیمیش جه بوم قبل از خوابیدن توی ویدیو کال بهش گفته بود"آخرش از بس شبا دیر وقت میخوابی ازین کارت پشیمون میشی" ولی یونگجه اهمیتی نداد و حالا هر پنج دقیقه یکبار داشت چرت میزد.

توی هوای بارونی خستگی بیشتر بهش معلوم میشد، به ارومی سفری که قطرات بارون روی پنجره ی کلاس طی میکردن نگاه کرد. با خودش فکر کرد که اگر یه قطره ی آب بود و تنها دغدغش سر خوردن روی شیشه، زندگی چقدر ساده تر میشد.

به فضای سبز اطراف مدرسه فکر کرد که در آخر قطرات آب از اونجا سر در میارن و چند قطر روی هم انباشته میشن تا بالاخره یه چاله ی اب-

"یونگجه " صدای بلند خانم هان توی کلاس پیچید و با چشای بی روحش به یونگجه زل زد و همه سرشونو برگردوندن تا نگاهش کنن.

"ببخشید حرفای من پرید توی تصوراتت ؟!"

"نه خانم هان، معذرت میخوام حواسم پرت شد" صاف شد و به جای پنجره به جلوی کلاس خیره شد.

امروز قرار بود یه روز طولانی باشه.

پس از فریاد های معلم برای حواس پرتی و تست سختی که ساعت بعد داشتن

یونگجه بالاخره میتونست به خونه برگرده.

یا اینطور فکر میکرد؟

"یونگجه! ما میخوایم بریم بولینگ توام میای؟ " جکسون جلوی اون ایستاد و راهش رو سد کرد.

یونگجه کمی مکث کرد، کاری خاصی برای انجام دادن نداشت شاید اونجا حداقل بهش خوش بگذره"باشه میام" لبخندی زد به دنبال بقیه پسرا راه افتاد.

هر 6 پسر با ماشین جه بوم به سالن بولینگ رفتن که 5 دقیقه با مدرسشون فاصله داشت.

جه بوم ، جکسون، یوگیوم، بم بم، جینیونگ و یونگجه تا رسیدن به اونجا گرم صحبت شدن.

یونگجه از همه ساکت تر بود ، اونقدر خسته بود که نمیتونست با پنج پسر دیگه صحبت کنه. اونها هم به نظر می رسید اهمیتی نمیدن.

سرانجام به سالن بولینگ رسیدند، لامپ بنفش نئونی روی صورتشون میتابید و در ورودی رو روشن میکرد. به سرعت برای اینکه زیر بارون خیس نشن به داخل دویدن.

در طول تابستون ، اونا همیشه به اینجا می اومدن تا ناچو بخورند و با هم وقت بگذرونن، خاطراتی زیادی ازینجا داشتن که به سادگی فراموش نمیشد.

GOT7 Oneshots (Boy x Boy)Where stories live. Discover now