فصل چهاردهم : اشتیاق

330 33 23
                                    

+"نه" تانکس سرش رو به طرفین تکون داد :" نامه ای که پسرها برای ریموس فرستادن هم چیز زیادی نگفته بود ولی مگه مهمه تا وقتی که اون هورکراکس نابود شده؟"

هرماینی تایید کرد :" کاش میتونستم یکم بیشتر کمک کنم یا حداقل میدونستم چطور گردن اویز رو نابود کردن."

+"تو به اندازه کافی داری کمک میکنی، شرایط خوبه، وزارت سحر و جادو هنوز پا برجاست و یه هورکراکس دیگه نابود شده، البته نمیخوام منظورمو اشتباه متوجه بشی میتونستیم بهتر از اینم عمل کنیم."

-" خیلی بهتر از این میتونستیم عمل کنیم." هرماینی اینو گفت و دستش رو توی موهای فرش کشید :" من باید باهاشون میرفتم."

+"‌ توانایی های تو برای این خوبه که به مک گونگال کمک کنی، پسر هام شرایطشون خوبه ک دارن خوب عمل میکنن و محفل میخواد یکی از شما همین اطراف باشه که بشه بهش دسترسی داشت."

هرماینی با خستگی اخم کرد :"میدونم، فقط نمیدونم که من اینجا چقدر فایده دارم، تمام کاری که دارم انجام میدم تنظیم برنامه ی رقص کریسمس یا وظایف سرپرستی دانش آموزاست که هیچ کدوم واقعا واجب نیستن."

+" تو نمیتونی مک‌گونگال رو بخاطر اینکه میخواد یکم شادی توی دل بچه ها به وجود بیاره مقصر بدونی."

تانکس شونه ای بالا انداخت :" مراسم رقص کریسمس میتونه خیلی بهت کمک کنه، خودت گفتی چقدر بهت توی مراسم رقص سال چهارم خوش گذشت، این دفعه یه بلغارستانی معروف ازت درخواست نکرده؟"

هرماینی لبخند زد :" نه این دفعه بلغارستانی درکار نیست، مایکل ازم خواست که باهاش برم."

+"مایکل کیه؟"

-"مایکل کورنر؛ البته فکر میکنم اینو گفت بخاطر اینکه ما هردومون سرپرست دانش آموزهاییم، حداقل امیدوارم این تنها دلیلش بوده باشه."

+"چرا؟" تانکس ابروش رو بالا داد :" نکنه یکم خل و چل میزنه؟"

-"نه اون آدم خوبیه، فقط..."

+"فقط تو یکی دیگه رو دوست داری."

'دریکو ...'

هرماینی سرش رو بالا آورد تا به تانکس نگاه کنه :"چی؟ منظورت چیه؟"

+"رون،" تانکس پوزخند زد :" ما هممون دیدیم که چقدر بهم نزدیک بودید توی عروسی. خودت هم بهم گفته بودی که ازش خوشت میاد."

هرماینی نفس عمیقی کشید :" اوه رون،" یه نفس دیگه کشید تا کمی اروم تر بشه :" آره حق با توعه."

+"حالت خوبه هرماینی؟" تانکس با نگرانی پرسید.

-"خوبم خیلی با تخت غریبه راحت نیستم قبلش هم خیلی خوب نخوابیدم."

چیزی که گفت در اصل دروغ نبود بیشتر شب ها بیدار بود با ناامیدی دوباره به ساعتش نگاه کرد امیدوار بود که زنگ بزنه. خیلی براش سخت بود که روی تختی دراز بکشه ک بدونه دریکو توی اتاق بغلی نخوابیده.

isolation (persian translation)Where stories live. Discover now