سلام بچه ها خوبین؟
میدونم خیلی و وقته من پارتی نذاشتم اینجا و اینستاگرام
دلیلش هم چند نفری پرسیده بودن و گفته بودم، گفتم اینجا هم بگم چون همچنان ازم سوال میشه
واقعیتش با توجه به شرایط بد کشور منم که درسم تموم شده بود سریع تر تصمیم به مهاجرت گرفتم و الانم همچنان توی پروسه اش هستم و همزمان مجبورم کار هم بکنم تا یکمی بتونم برای هزینه هاش کمک کنم به خانوادم
و با توجه به این شرایط واقعیتش اصلا نمیرسم که ادامه داستان رو بزارم
ولی خب این داستان درسته که خیلی قشنگه ولی متاسفانه نویسنده واقعا داستان رو کش داده و این برای من اذیت کننده بود چه تو ترجمه چه حتی برای خوندن
(من توی پاراگراف های بعدی توضیح میدم که داستان چجوری تموم میشه اگه دوست داشتید بخونید، و اگه نخواستید پیام های بعد از 🗯 پایان اسپویل 🗯 رو بخونید ❤)
از این فصل ۳۹ به بعد خیلی اتفاقات با کتاب و داستان اصلی هری پاتر فرقی نداره ... تانکس میره تدی رو به آندرومدا میسپره و وقتی میخواد به هاگوارتز بره با اصرار زیاد دریکو و بلیز و تئو باهاش میرن ...
دریکو فرِد رو نجات میده ولی متاسفانه آخر داستان تئو میمیره 😭😭😭 (تئو پدر خودش رو میکشه چون خیلی تئو رو اذیت کرده و لوسیوس مالفوی هم بعد دیدن این صحنه تئو رو میکشه و بعد دریکو انتقام میگیره ... پدرش رو نمیکشه ولی باهاش دوئل میکنه و شکستش میده و تقریبا تا دم مرگ میبرتش و آخرش هم تحویلش میده تا به آزکابان ببرنش)
نارسیسا هم که به خاطر پسرش طرفدار محفلی ها میشه و همراه مالی بلاتریکس رو میکشه ... یکم پدر کشی و خواهر کشی اینا داشتیم آخر داستان خشن شدن همه ... :/
و همه میفهمن که دریکو و هرماینی با همن و دریکو تهدیدی براشون محسوب نمیشه چون وقتی که ولدمورت هم دریکو رو صدا میکنه نمیره پیشش 🙃
تنها تفاوت های داستان همین چند تا پاراگراف بود که واقعیتش به نظرم نه ارزش زمان من رو برای ترجمه داره نه وقت شما برای خوندن چون حدودا ۱۷ فصل دیگه مونده بود تموم شه :| ... البته این نظر منه ولی حس کردم بهتره اینارو بزارم برای کسایی که زبانشون خیلی خوب نیست و نمیتونن داستان واقعی رو بخونن
🗯پایان اسپویل داستان🗯
در کل مرسی از حمایت هاتون ... خیلی با همتون گفتم و خندیدم و واقعا ببخشید که نشد داستانو تموم کنم ... بوس به کله همتون 😘😘
.
.
.
.
.
.
.
.و در آخر اگه زبانتون خوبه من چند فن فیکشن دراماینی قشنگ که خوندم براتون میذارم که اگه وقتشو دارید حتما بخونید چون عالین (فن فیکشن فارسی به خوبی اینا نخوندم که معرفی کنم)
YOU ARE READING
isolation (persian translation)
Fanfictionهری و رون برای پیدا کردن هورکراس ها میرن و هرماینی برای کمک به پروفسور مک گوناگل توی هاگوارتز میمونه تا به محفل کمک کنه و هاگوارتز رو به یه جای امن تبدیل کنه اسنیپ برای حفاظت از جون خودش دریکو رو مجبور به موندن توی هاگوارتز میکنه ولی دریکو نمیتونه...