فصل بیست و نهم : عادت کردن

214 29 19
                                    

یک هفته بعد ...

.
.
.

دریکو به دیوار تکیه داده بود و به خالش نگاه میکرد در حالی که آندرومدا تلاش میکرد اشک هاش رو پس بزنه.

آندرومدا بهشون گفته بود که تد مجبوره فرار کنه. از طرف محفل یه نامه براشون اومد که از طرف وزارت خونه دنبال تد میگردن.

تئو خیلی عصبانی بود و دائم میپرسید که چرا تد نمیتونه همراه اونا توی خونه امن بمونه. تد هم قبل رفتن آرومش کرد و براش توضیح داد که اگه مرگخوار ها پیداش نکنن همه جارو میگردن و این شرایط برای همه اونا یه ریسک خطرناکه.

در اصل تد داشت زندگی خودشو فدا میکرد برای چند تا جوون که حتی درست حسابی اونارو نمیشناخت. تئو راست میگفت، تد زیادی خوب و مهربون بود.

و حالا دریکو برای شوهر خالش احترام زیادی قائل بود. اون دومین ماگل زاده روی زمین بود که ازش متنفر نبود. و دقیقا مثل هرماینی این شخص هم داشت خیلی سریع از زندگیش بیرون میرفت.

دریکو به شوهر خالش که داشت بچه های دیگه رو آروم میکرد نگاه کرد. کنار دریکو، تئو وایستاده بود که خیلی عصبانی بود و مشتش رو سفت کرده بود و توی همون حالت خشکش زده بود.

چشم های دریکو به طرف بلِیز و لونا برگشت. از زاویه ای که وایستاده بود میدید که بلِیز دست لاوگود رو گرفته و با حرکات آروم و دایره وار روی دستش سعی داره آرومش کنه. وقتی تد بهشون نزدیک شد دستاشون جدا شد و لاوگود با همون لبخند همیشگی بغلش کرد.

لونا از بغل تد بیرون اومد :"یادت باشه از بلوبری های نارَس و داروش ها دوری کنی، ممکنه باعث اذیت نارگل ها بشی."

تد سر تکون داد :"حتما اینکارو میکنم‌،" برگشت و دست بلِیز رو فشرد :"به آندرومدا کمک کن شرایط رو هندل کنه وقتی نیستم."

بلِیز سر تکون داد و اخمی کرد :"حتما ... مراقب خودت باش رفیق."

دریکو کمرش رو صاف کرد وقتی تد با نگاه جدی ای به طرفش اومد که باعث میشد دریکو به شدت معذب بشه.

تد آروم سرش رو خم کرد و حرف زد جوری که فقط خودشون دوتا بشنون :"مراقب همسرم باش‌ ..‌ مراقب خالت باش، باشه؟"

حتی نمیدونست چه جوابی باید بده و فقط به تکون دادن سرش بسنده کرد. وقتی تد روشو به طرف تئو برگردنو کمی اون حس معذب بودن دریکو از بین رفت و سعی کرد صدای تد رو وقتی با تئو حرف میزنه بشنوه.

+"... قبل از اینکه عصبانی بشی تا ۱۰ بشمر‌. و قبل از حرف زدن اولش فکر کن‌."

تئو سر تکون داد :"خیلی خب باشه،" و بهش چشم غره رفت :"لابد میخوای مثل یه هافلپافی بغلت کنم و این چیزا-

+"تو پسر خوبی هستی تئو ... و اینو من، درومدا و هر کسی که اینجا هست متوجه میشه. باید به خودت بیشتر باور داشته باشی."

isolation (persian translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora