part4

381 101 21
                                    

( اسم مادر ییبولیسا هست ولی نه اون لیسا ، اری )

لیسا با خشم به طرف بادیگاردش برگشت و سیلی محکمی به پسر زد

پسر بدون حرکتی جلوی لیسا ایستاد

- معذرت میخوام خانم

+ بهت گفته بودم همشون رو بکش و تنها کاری که ازت براومد رسوندن من به این خونه بود

- معذرت میخوام

+ خفه شو ... ماشین رو بیار فعلا میریم هتل

- بله

●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●

ییبو دست ژان رو که محکم گرفته بود به لب هاش نزدیک تر کرد و بوسه ی محکمی روی دست ژان گذاشت .

خنده ی اروم شیائو ژان داخل اتاق پخش شد

+ کی انقدر رمانتیک شدی

- فقط برای تو رمانتیکم

+یعنی بقیه رو ادم حساب نمیکنی ؟

- نه ، مگه ادم اند ؟؟

+ هه هه ییبو

-دوست دارم

+منم

-بوسم کن

+سواستفاده گر ... باشه

ژان نیم خیز شد و چشم های ییبو رو اروم ولی طولانی بوسید

+دوسشون دارم

-از من بیشتر ؟

+ییبو ؟ تو به چشم هات حسودی میکنی ؟

-هوم ... میشه بغلم کنی تا خوابم ببره

+باشه

-بوسم هم بکن

+هی بیشتر میشه درخواست هات

-بوووس

+باشه

شیائو ژان ییبو رو در آغوش کشید و صورتش رو هر سی ثانیه می بوسید

و البته که هردوشون از این بوسه ها لذت میبردند ... این برای هردو لازم بود ... این ارامش ... بعد از طوفانی که به پا شد و قبل از طوفانی که قراره به پا بشه ... واقعا نیاز بود

●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○

اقای وانگ کنار همسرش روی تخت نشست ... از نگاه کردن به چشم های همسرش میترسید نه شرمنده بود ... به همسرش قول داده بود گذشته قرار نیست وارد زندگیشون بشه و الان شده بود به بدترین روش ممکن و در بدترین زمان

خانم وانگ دست همسرش رو نوازش کرد

+بهش فکر نکن ... هردومون باهم از پسش براومدیم الان هم دوباره درستش میکنیم تازه ییبو و هایکوان دیگه بچه نیستند که راجب سلامتیشون نگران باشیم ... همه چی درست میشه فقط هردومون میدونیم این درست شدن بها و زمان زیادی میبره

-شرمندم

+ بیا بخوابیم

خواب ؟! مگه آقای وانگ بعد از یاداوری تمام اتفاقات گذشته ، خواب هم به سراغش می امد ؟؟ اصلا چیزی هم بود که بتونه یکم از سردردی که الان داشت رو کم کنه ؟؟ نه ! بی شک جوابش منفی بود ... روح و جسمش درد بدی رو تحمل میکردند ... میترسید از از دست دادن از نابود شدن هرچیزی که براش مهمه میترسید .

چشم هاش رو بست که گذشته باز هم شروع به پخش کرد

《《 فلش بک 》》

آقای وانگ با ارائه ی مدارکی که بدون اطلاع لیسا از وضعیت روانش داشت همراه با وکیل جدیدی موفق شده بود حضانت ییبو رو بدست بیاره ... کارهای طلاق و حضانت کامل انجام شده بودند و البته که این میان ییبو کوچولو به هایکوان پسر وکیل وابسته شده بود و اقای وانگ هم گویا از نبودن خانم وکیل کنارش حس بدی پیدا می ‌کرد

وقتی از وکیل خواستگاری کرد سکوت داخل خونه حکم فرما بود ولی تنها تا زمانی که جیغ ییبو از خوشحالی کل خونه رو پر کرد و بعد محکم هایکوان رو بغل کرد و مدام میگفت " دیگه داداش خودمی "

برای اولین بار بعد از مدت ها آقای وانگ و ییبو طعم داشتن یک خانواده ی چهار نفره ی خوشحال رو چشیدند

شیرینی خاصی که اگر نبود ، دلت براش تنگ میشد و هرگز هم ازش زده نمیشی

( ولی نویسنده کرم داره و پارت ها نباید کم باشند یاح یاح )

لیسا دختر مردی تاجر که بیشتر از هر فردی در سیاست هم نقش داشت و مادرش وارث بزرگ ترین شرکت کشور بود .

شکست خوردن لیسا مساوی با اتفاقات فوق عجیب و غیر ممکن در دنیا هست

لیسا مرگ پسرش رو به خاطر ییبو میدونست ... درسته تقصیر فقط و فقط خودش بود اما وقتی دنبال مقصری و خودت رو استثنا میدونی ... قرار نیست قبول کنی اون فرد مقصر نیست

بدترین اتفاق برای یک الفا که پسر خانواده ای مهم هست اینه که مجبور بشه نقش امگایی رو بازی کنه که معلوم نیست چه زمانی و در چه حالی نقشی که بازی میکنه با خاک یکسان میشه

لیسا دقیقا همین کار رو کرد ... وانگ ییبو امگاست .... شد خبری که لیسا پخش کرد و اتشی شد که دیر شعله ور میشه ولی وقتی شعله ور بشه ... خاموش نمیشه

هر روز پارت هاش آپ میشن
( منو بشناسین میدونید چه موقعی پشت سرهم هی اپ میکنم ،بگید میدونید 🥲😂)
بگگگگگییییید میدووووونیییید من چه موقعی تند تند اپ میکنم 😂
از بادیگارد لیسا بدتون نیاد ، دوستش داشته باشید بچه ی به شدت خوبیه
( رد دادم ، فشار زندگی زیاده )
فردا شب میبنمتون 👋

نویسنده: amaneyurinago

کانال: windflowerfiction

این فیک به همراه تمامی فیک ها در کانال قرار گرفت

IM ALFA S2 (bjyx)✔️Onde histórias criam vida. Descubra agora