part6

392 91 32
                                    

لیسا با رضایت به صفحه ی گوشیش خیره بود
همه چیز همانطور که میخواست پیش رفته بود ....

نفس عمیقی کشید و دفتر کوچک صورتی رنگی رو از کیفش دراورد ... دوباره از صفحه ی اول شروع به خواندن کرد ... انگار این مرور بهش اجازه ی انجام هر کاری رو میداد

" مگه من میخواستم به دنیا بیام ؟ اگه به من بود میگفتم نمیخوام حتی لحظه ای این دنیا را ببینم "

با هر جمله به گذشته برده میشد

( فلش بک )

دختر بچه با ترس پشت کاناپه قایم شد ، نمی دونست باید به کجا فرار کنه ... قلبش مدام محکم خودش رو به سینش میزد ... صدای قلبش رو میشنید صدای نفس هاش که از روی ترس تند تند شده بودند

و در آخر صدای مادرش با کفش های پاشنه بلندش ، همون کفش هایی که هر وقت مست بود تن دختر بچه ضربه های انها رو تحمل میکرد

زن با موهای پریشان بالای سر بچه ای که هنوز متوجه حضورش نشده بود ایستاد .. لبخند بزرگی زد

+لیییسااااا ... نمیخوای با مامانی بازی کنی ؟ مامان دلش برات تنگ شده

دختر بچه سرش رو بالا آورد ... سرش رو اروم به نشانه ی منفی تکان داد ... هنوز بدنش از کتک هایی که خورده بود کوفته بود ... صورتش پر از کبودی بود ... نمیتونست کتک های دیگه ای رو تحمل کنه

زن عصبانی موهای بچه رو محکم کشید و به صورت از درد جمع شده ی بچه نگاه کرد و تمام جملاتی که پر از درد بود رو با داد برای دخترش بازگو کرد

+تووو اگه تو نبودی پدرت به من خیانت نمیکرد اگه به جای تو یه پسر الفا یا دختر الفا داشتم الان اون مرد به من خیانت نکرده بود و اینطوری با این حال رهام نمیکرد ... اگه وجود نداشتی زندگی من و اون مرد عالی بوووود

موهای دختر بچه رو رها کرد و مشتی محکمی به شکم بچه زد

( پایان فلش بک )

لیسا خط دوم در صفحه ی بعدی رو خوند

" مگه امگا بودن چه مشکلی داره ، من از کجا میدونستم دوران هیتم زودتر شروع میشه تا قرص بخورم چرا هیچکس کمکم نکرد چرا اون این کار را با من کرد ؟ مگه من چه بلایی سرش اوردم "

( فلش بک )

دختر با حس درد زیر شکمش هیسی کشید و دستش رو به شکمش رساند ... از درد و حالت هایی که داشت مطمئن بود هیت شده ... اما یک هفته زودتر از زمانش ... مادرش قرص هایی که داخل کیفش برای جلوگیری گذاشته بود رو ازش گرفته بود و الان تنها امیدش این بود که داخل کلاس فقط خودش هست و معلمی که مثل پدر براش بود .... نگاهی به مرد که حواسش نبود کرد ... اگه ازش میخواست براش قرص بخره که مشکلی نبود ... بود ؟ اون مرد همیشه مراقبش بود ...‌ چشم های مهربانی داشت

IM ALFA S2 (bjyx)✔️Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang