ساید استوری « سهون »

125 44 16
                                    

سهون نفس نفس زنون خودش رو توی کمد قایم کرد و دستش رو روی دهانش گذاشت. قطره های عرق روی پیشانیش سر میخوردند و با نگرانی از لای دری که کمی باز مونده بود به هیوجین نگاه میکرد.

مثل همیشه لباس بلند آبی رنگی به تن داشت و موهای قهوه‌ایش رو با گیره‌ی کوچیکی بالای سرش بسته بود. اما چیزی که نگرانی سهون رو بیشتر میکرد نگاه دلواپس جی هیون  بود که هرازگاهی به سمت کمد میچرخید و بعد از اون لباسش رو توی دستش میفشرد. این نشون می‌داد که خواهر بزرگ ترش هم درست مثل اون ترسیده بود. 

- کجایی؟ کجایی سهون؟

با صدای پدرش ناخوادگاه دستش رو بیشتر فشار داد که حتی صدای نفس هاش هم بیرون نیاد، چون میدونست  فقط یک صدای کوچیک گوش های تیز پدرش رو تحریک می‌کرد.

- این آخرین فرصتته سهون بیا بیرون...

صدای پدرش آروم شده بود اما لحن ترسناکش پاهاش رو سست کرد. بی اراده دستش رو برداشت و خواست در رو باز کنه اما با دیدن خواهرش که با لبخند سرش رو تکون داد عقب کشید.

- اتفاقی افتاده پ... آلفا؟

جی هیون واژه‌ایی که مدت ها بود ازش استفاده نمیکرد رو خورد و به مردی که با خشم جلوی در ایستاده بود، نگاه کرد. چشم های تیره رنگش طلایی شده بودند و ابرو هاش کاملا گره خورده بودند. رگ های گردن و دستش بیرون زده بود و لب هاش بین دندوناش گزیده میشد. وقتی اون رو تینطور عصبانی می‌دید دوست داشت مثل سهون گوشه‌ایی پیدا کنه و خودش رو پنهان کنه اما می‌دونست اینطوری سهون اذیت میشه پس شجاعتش رو جمع کرد و با تمام قدرتش به چشم هاش نگاه کرد.

- سهون کجاست؟

جی هیون جوابی نداد که مرد قدم دیگه‌ایی به سمتش برداشت و پوزخند زد:

- البته حالا که فکر میکنم همه‌اش باید زیر سر تو باشه
مکثی کرد و با دقت اطراف رو نگاه کرد:
- تو اون رو بردی به منطقه دورگه ها؟

جی هیون نگاهش کرد. از نگاهش میخوند اگر این بار سکوت کنه، حتما بلایی سرش میاره پس زمزمه کرد: اره، من بردم

مرد کمی به چهره‌ایی که سعی میکرد خودش رو قوی نشون بده خیره شد و بعد بی اراده خندید. خنده‌ی بلندش بدن جی‌هیون رو لرزوند و چشم های سهون رو تر کرد اما باز هم باعث نشد جی هیون از جایی که ایستاده بود کنار بره.

- شوخی قشنگی بود...
مکثی کرد و لبخندش رو جمع کرد کمی سرش رو کج کرد و این بار با چشم های قهوه‌ایی رنگش که زیرش گود شده بود پرسید:
- کی سهون رو از اتاقش خارج کرد و اون رو به منطقه گرگینه ها برد؟

جی هیون دستاش رو مشت کرد. اونقدری بغض کرده بود که دوست داشت توی اون لحظه بلند گریه کنه اما باز هم نگاه مشکی رنگ بچه‌ایی که معصومانه میخندید اون رو وادار میکرد قوی باشه، برای همین دهانش رو باز کرد:

Hai finito le parti pubblicate.

⏰ Ultimo aggiornamento: Oct 07, 2021 ⏰

Aggiungi questa storia alla tua Biblioteca per ricevere una notifica quando verrà pubblicata la prossima parte!

mirror border " side story"Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora