...شیائوژان...
دستش رو روی سرش گذاشت این لعنتی دست از سرش بر نمی داشت، کشوی کنار تخت رو بیرون کشید و بسته ی قرص رو در آورد.
-لعنتی!
با عصبانیت بسته ی قرص خالی رو به گوشه اتاق پرت کرد؛ گوشی رو بدستش گرفت تا با چنگ تماس بگیره امروز دیگه طاقت اعصاب خوردی بیشتر رو نداشت... بعد از چند تا بوق برداشت.
ژوچنگ:
+نه بابا تو زنگ زدن هم بلدی!!
-شر رو ور نگو تو رو جدت که اصلا حال و حوصله ندارم.
+چیه باز وسط خوردن گاز گرفته سگ شدی؟
می تونست قسم بخوره تنها کسی که جرات داشت با ژان اینطوری حرف بزنه دقیقا خود چنگه.
-خفه میشی یا قصد داری سر من رو بترکونی!؟
+اخه تو باید هر دفعه به فاک بری بشر!! چرا زود تر قرصات رو چک نکردی؟؟!
-ژو~!
+اوکی بیب فهمیدم برات میفرستم دم عمارت. عام لازمه که خودم بیام یا قرص کافیته؟؟
-فکر کردی قیافت تسلی بخشی چیزیه!
+اخرش ساعقه میزنه تاکسی درمی میشی من می دونم.
-مسیح اگه می خواست تو رو اجابت کنه...
"خندید"
-قیافت الان این نبود.
+گمشو نکبت قیافم از تو بهتره!
-آفرین همیشه آرزو هاتو توهم بزن.
+حیف وقت گران بهای من که صرف تو بشه!
کمی از قطع شدن تماس گذشته بود که در اتاقش به صدا در اومد:
-بیا تو
+قربان قرص هاتون.
خدمتکار بسته ی قرص ها رو روی کشو گذاشت.
+امری با من ندارید؟
-نه برو.
بعد از خوردن قرص ها سعی کرد کمی بخوابه.
...چند ساعت بعد...
با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شد
-بگو!
+قربان ما پیداش کردیم
-می تونستی بیایی عمارت گزارش خلاص شدنش و بدی!!
+معذرت می خوام قربان؛ ولی مشکلی هست.
-چیشده؟؟
+امروز صبح از بیمارستان خارج شده.
-الان کجاست؟؟
+خونۀ مستر چنگ!.
بلند شد و روی تخت نشست.
-منظورت چیه؟؟ چرا باید اونجا باشه؟؟
+مثل اینکه ایشون تو مدتی که ما دنبالش بودیم، سرپرستی اون بچه رو قبول کرده.
YOU ARE READING
The Depth of Ur heart ❤
FanfictionGenre: Romance _ Smut _ Action ❤ Writer: Armati ❤ به نظرت چه حسی داره؟! اگه یه روز یکی پیدا بشه... یکی که با لمس نگاهاش روی تنت، به آتیش بکشونتت.. یکی که نامرده.. مرحمه.. زخمه.. دواس.. کشندهاس.. میخوایش دیگه نمیتونی که نخوایش.. و یهو تو میشی یه ما...