✨Ep_4✨

130 37 2
                                    

قبل از اینکه بتونه خودش رو جمع و جور کنه، لگد محکمی نثار پهلوش شد.

×لعنتیی فکر کردی خیلی زرنگی؟ یا اینکه قراره به همین راحتی فرار کنی؟!

مرد خندۀ عصبی سر داد و در ادامۀ حرفش گفت:

×خودم همین جا چالت می کنم.

ژان سعی کرد مرد رو به زمین بزنه ولی موفق نشد.

×خیلی برای مردن عجله داری نه؟

-عوضی... آخخخ.

درد بدی بخاطر لگد مال شدن زخم پاش تو بدنش پیچید
سرش رو بالا آورد و نگاه خشمگینی به مرد کرد.
با وجود دردی که داشت محکم مرد رو به زمین انداخت و مشغولِ مشت زدن به سر وسینۀ مرد شد.

×بگیریدش!

دستی که به سمتش اومده بود رو پیچوند و مرد رو محکم به زمین کوبید چرخی زد و چند نفر دیگه رو با لگد به اطراف پرت کرد.

-لعنتی! با این وضعیتم زیاد دووم نمیارم.

دستش رو روی زخم خونی پهلوش فشرد و تا جایی که می تونست دوید؛ افرادی که سر راهش قرار می گرفتن رو به اطراف هول می داد.

*ونهان*

-پس چرا خبری نمیشه؟!

عجیب بود! اون اطلاعات و ساعت تقریبی رسیدن ژان رو براشون جور کرده بود، پس حتما تا الان تونسته بودن بگیرنش مگه اینکه بیخیال شده باشن!!

-نه امکان نداره کلی وقت صرف نقشه ریختن کرده بودیم؟!!

کلافه دستی توی موهاش کشید.. اگه اشتباهی رخ داده باشه جون خودش توی خطر بود.

×چه مرگته؟ چی چی هی با خودت زمزمه می کنی؟! سرم گیج رفت یه لحظه بتمرگ.

نگاهی به هم اتاقیش انداخت:

-اره خوب من رو هم بکشن برای تو فرقی نمی کنه که..

پسر بلند شد و با نگرانی توی چشم های دوست و سوهان مغز جدیدش نگاهی انداخت:

×باز چه گندی زدی؟! راستش رو بگو؟؟

-هیچی فقط یه تلاش کوچولو برای به فاک دادن لولو خان کردم.

پوزخندی کنار لبش نشست.

×لولو خان؟ چه قصه ی جدیدی داری سرهم می کنی ونهان؟!!

-یه داستان جذاب با مضوع یه زیر دست شجاع، که آقا هیولاهه رو با یه نقشه دقیق به فاک می ده!

×حس می کنم اون شجاعه خودش به صد و هشتاد روش سامورایی به فاک میره!

قیافش توی هم جمع شد:

-بنظرت درد داره!

×نه اصلا؛ حس نوازش بهت دست میده.

بعد از حرفش نگاه چپ چپی به ونهان انداخت.

... چند هفته بعد ...

*وانگ ییبو*

The Depth of Ur heart ❤Where stories live. Discover now