✨Ep_10✨

125 28 21
                                    

* وانگ ییبو *

با احساس خارش گلوش از خواب بیدار شد و طبق معمول به دنبال پارچ آبی که همیشه کنار تخت روی میز می گذاشت گشت.
وقتی چیزی که می خواست رو پیدا نکرد آروم لای پلک هاش رو باز کرد و اولین چیزی که به چشمش خورد، یادش آورد که قرار هم نیس پیداش کنه، چون اون توی اتاق ژان بود.
به آرومی آب گلوش رو قورت داد و سعی کرد بلند شه
ولی با دردی که توی کمرش پیچید سر جاش خشک شد و لبش رو گاز گرفت.

-فاک.

زیر لبی فحشی فرستاد که خودش هم نمی دونست مخاطبش کیه! خودش که دیشب عقلش رو گذاشته بود پشت در اتاق و اومد بود تو؟! یا ژانی که مسبب این درد بود!
سرش رو تکون آرومی داد و با چشم دنبال ساعت گشت.

+ساعت نه و نیمه...

با شنیدن تایم دست از گشتن دنبالش کشید ولی با فکر کردن به اینکه صدایی که شنید چقدر آشنا بود با شوک به سمت صاحبش برگشت.
چشم هاش باز بود و با یه پوزخند داشت به ییبو نگاه می کرد.
خوب به معنای کامل کلمه خشک شد.

-ب..بیداری؟

نه با چشم باز می خوابه! جاش بود یکی میزد تو سر خودش.

+بلند شو باید بریم دوش بگیریم قبل صبحانه.

بریم؟؟!!
ژان نگاهی به صورتش انداخت که برعکس دیشب به جای گر گرفتن هی رنگ تعجب به خودش می گرفت و بعد خنده ای کرد و ابروش رو بالا انداخت:

+یکم فکر کن! شک ندارم به کمکم نیاز داری.

ییبو هم ازش تقلید کرد و ابرو بالا انداخت:

-شک نکن چون ندارم.

ژان کمی نگاهش کرد و بعد پلکی زد و لب هاش رو به هم فشرد و باحالت تمسخر آمیزی تاییدش کرد:

+عاااا باشه پس پایین منتظرتم.

بعدش هم پتو رو کنار زد و به سمت لباس هاش رفت و اون هارو پوشید، این مابین هم ییبو به طور خیلی دقیقی بدنش رو دید زد.

"چه بازو هایی داره! اوه شت سیکس پک، واو چقدر عضله هاش سفت و محکمن!! آدم دلش میخواد بره گاز گازش کنه..."

زبونش رو روی لبش کشید و اون رو خیس کرد و به دندون گرفت.
بعد از بیرون رفتن ژان از اتاق آهی کشید و به سختی بلند شد و جلوی آیینه ایستاد:

-با کمی اختلاف اعم از سیس پک و اون قد چنارش قبوله..

پوزخند هیستریکی زد.

The Depth of Ur heart ❤Where stories live. Discover now