* وانگ ییبو *
با احساس خارش گلوش از خواب بیدار شد و طبق معمول به دنبال پارچ آبی که همیشه کنار تخت روی میز می گذاشت گشت.
وقتی چیزی که می خواست رو پیدا نکرد آروم لای پلک هاش رو باز کرد و اولین چیزی که به چشمش خورد، یادش آورد که قرار هم نیس پیداش کنه، چون اون توی اتاق ژان بود.
به آرومی آب گلوش رو قورت داد و سعی کرد بلند شه
ولی با دردی که توی کمرش پیچید سر جاش خشک شد و لبش رو گاز گرفت.-فاک.
زیر لبی فحشی فرستاد که خودش هم نمی دونست مخاطبش کیه! خودش که دیشب عقلش رو گذاشته بود پشت در اتاق و اومد بود تو؟! یا ژانی که مسبب این درد بود!
سرش رو تکون آرومی داد و با چشم دنبال ساعت گشت.+ساعت نه و نیمه...
با شنیدن تایم دست از گشتن دنبالش کشید ولی با فکر کردن به اینکه صدایی که شنید چقدر آشنا بود با شوک به سمت صاحبش برگشت.
چشم هاش باز بود و با یه پوزخند داشت به ییبو نگاه می کرد.
خوب به معنای کامل کلمه خشک شد.-ب..بیداری؟
نه با چشم باز می خوابه! جاش بود یکی میزد تو سر خودش.
+بلند شو باید بریم دوش بگیریم قبل صبحانه.
بریم؟؟!!
ژان نگاهی به صورتش انداخت که برعکس دیشب به جای گر گرفتن هی رنگ تعجب به خودش می گرفت و بعد خنده ای کرد و ابروش رو بالا انداخت:+یکم فکر کن! شک ندارم به کمکم نیاز داری.
ییبو هم ازش تقلید کرد و ابرو بالا انداخت:
-شک نکن چون ندارم.
ژان کمی نگاهش کرد و بعد پلکی زد و لب هاش رو به هم فشرد و باحالت تمسخر آمیزی تاییدش کرد:
+عاااا باشه پس پایین منتظرتم.
بعدش هم پتو رو کنار زد و به سمت لباس هاش رفت و اون هارو پوشید، این مابین هم ییبو به طور خیلی دقیقی بدنش رو دید زد.
"چه بازو هایی داره! اوه شت سیکس پک، واو چقدر عضله هاش سفت و محکمن!! آدم دلش میخواد بره گاز گازش کنه..."
زبونش رو روی لبش کشید و اون رو خیس کرد و به دندون گرفت.
بعد از بیرون رفتن ژان از اتاق آهی کشید و به سختی بلند شد و جلوی آیینه ایستاد:-با کمی اختلاف اعم از سیس پک و اون قد چنارش قبوله..
پوزخند هیستریکی زد.
YOU ARE READING
The Depth of Ur heart ❤
Fiksi PenggemarGenre: Romance _ Smut _ Action ❤ Writer: Armati ❤ به نظرت چه حسی داره؟! اگه یه روز یکی پیدا بشه... یکی که با لمس نگاهاش روی تنت، به آتیش بکشونتت.. یکی که نامرده.. مرحمه.. زخمه.. دواس.. کشندهاس.. میخوایش دیگه نمیتونی که نخوایش.. و یهو تو میشی یه ما...