پارت ششم: اندازه تک تک ثانیه هایی که ازت دور بودم دلتنگتم

268 74 99
                                    

دلم براتون تنگ شده بود🤩 شماها چی😁...شرمنده نتونستم هفته پیش بزارم🥲
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
*میو*

دست گالف دور گردنم حلقه کردم تمام وزن بدنش رو خودم انداختم تا رو تخت اتاق هدایتش کردم اما برای یه لحظه تعادلمو از دست دادم و روش افتادم ، به خاطر مستی بی اراده از دهنش آخی بیرون اومد ازش فاصله ای گرفتم
لای چشمشو باز کرد با دیدن چشمای من خمار اسممو به زبون آورد: می..وو
میخواستم از روش کامل بلندشم که با قرار گرفتن دستاش پشت گردنم قرار گرفتن لبای
خواستنیش رو لبای بیتابم تو همون موقعیت موندم
یکی از دستامو رو تخت گذاشتم اون یکیو کنار سرش رو بالشت گذاشتم
از داغی لباش رو لبام پلکم روهم افتاد بوسه‌ی پر حرارت پر از دلتنگیمونو رو لب های همدیگه میزدیم
منم مثل اون دلم برای لباشُ اون حسی که وقتی همدیگه رو عاشقانه میبوسیم تنگ شده بود
از بوسیدن همدیگه نفس کم آورده بودیم
بوسه ای رو پیشونیش کاشتم رو گلوشو بوسیدم
دستاش پشت سرم کم کم شل شدن کنار بدنش افتاد
- می..وو...منو... ببخش...حرفای...امروزم...

تو عالم مستی پشت هم داشت هذیون میگفت بعضی هاشو نمیفهمیدم اما همونطور که حدس زده بودم اون حرفا حقیقت نداشتن
باید هر طور که شده بفهمم چه اتفاقی افتاده و چرا مجبور به گفتن این حرفا شدی
برای اینکه شاید فردا بتونم تحت فشارش بزارم تا بلکه حرفی بزنه به سمت گردنش حجوم بردم اول با بوسه های پی در پی حالشو دگرگون کردم... با گذاشتن دوتا مارک رو نقطه های قابل دید گردنش نشونه گذاشتم

بدنش زیر بدنم از حس بوسه ها مک هام رو نقطه های حساس بدنش، تکون میخورد... ملافه رو تو دستاش مچاله میکرد... از میون لب های نیمه بازش آه و ناله بیرون میومد که چقد دلم برای این صداهاش تنگ شده بود.
،،
با درآوردن لباساش از تنش... دیدن بدن شکلاتیش بوسه ای وسط قفسه سینش زدم
پیراهن سفیدی که قبلا براش خریده بودم تنش کردم
با کشیدن پتو روی بدن بی حالش از اتاق زدم بیرون...رو کاناپهِ تو حال نشستم... به جای جای این خونه که طبق خواسته گالف چیده بودم نگاه کردم هر وقت دلم براش بیش از حد تنگ میشد میومدم به نقطه نقطه این خونه خیره میشدم با مرور خاطراتمون گالف کنارم تصور می‌کردم
،،،
با تابیدن نور خورشید به چشمم از خواب بلند شدم نمیدونم کی تو جای همیشگیم تو این خونه به خواب رفتم اما اینبار حس متفاوتی نسبت به دفعات قبل داشتم چون گالف به خونه
ای که متعلق بهشه آوردم
بلند شدم یواشی از لای در دیدم هنوز عمیق خوابیده
با حاضر کردن صبحانه مورد علاقش به سمت اتاق لباس رفتم دو دست بلوز شلوار مشکی برداشتم برای گالفُ رو کاناپه نزدیک میز صبحانه همراه تلفنش گذاشتم
با گذاشتن یادداشتی رو میز صبحانه که بتونم باهاش از زیر زبونش حرفای حقیقیشو بفهمم از پارکینگ خونه زدم بیرون... از اونجایی که میدونستم از همسایه ها نمیتونه بفهمه اون شخصی که رو بدنش مارک گذاشته منم... تا بیشتر بتونم کلافش کنم
رسیدم شرکت سریع خودمو به اتاقم رسوندم با
روشن کردن لبتاب... آوردن صفحه دوربین مداربسته داخل حالِ خونه گالفُ دیدم که روبه روی میز صبحانه ایستاده بود... دستاش با خوندن یادداشتی که براش گذاشته بودم میلرزید
با سر خوردنش روی زمین شنیدن صدای ناباورش وقتی که داشت میگفت این امکان نداره از اینکه داشتم به هدفم می‌رسیدم احساس رضایت میکردم

Lover designerNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ