PART No 1.

989 55 26
                                    

⚪باعرض سلام خدمت شما دوستان عزیز⚪
اگر به این شیپ علاقه مندید خیلی خوشحال میشم بخونید و منو با کامنت هاتون ذوق زده کنید

لطفا اگر علاقه ای ندارید‌نخونید!! واقعا اجباری در کارنیست

💜این داستان کاملا توسط خودم نوشته شده
هیچ قسمتی براساس واقعیت نیست و صرفا برای فن ها نوشتمش💜

لطفاجنبشو داشته باشیم وبه چشم ‌یک‌ داستان نگاهش کنیم
تا مشکلی برای کسی پیش نیاد

🍭فداتون بشم🍭


ا

ول از همه هم برید فصل دو رو هم سیو کنید😍😘

اگه دوست داشتید

*********

دستشو توی موهاش فرو کرد و با حرص ؛ درِ ماشینو کوبید و ازش پیاده شد
توی یک ثانیه تموم خاطراتو از ذهنش گذروند

به سمت مسئولی که داشت با محسن و سیروس (کارگردان سریال پایتخت) حرف میزد رفت و روشو کرد بهش...

"آقای محترم من چندبار به شما بگم...
درسته کاره ای نیستم ولی اینو بدونید به هردلیلی ما ساخت این سریال رو متوقف کنیم مردم ناراحت میشن صداشون درمیاد"

محسن سعی کرد احمد رو کنترل کنه و برگشت ادامه ی حرفِ احمد گفت

"احمد جان ما که‌نمیذاریم پایتخت اینجا تموم بشه...
به هر شکلی بشه من این اجازه رو نمیدم حتی اگه ایشون هم بگه نه!!

"اصلا بیا بریم اقای مقدم
احمد جان بیاید بریم ازاینجا"...

محسن دستشو توی هوا از عصبانیت تکون میداد و با حرص از همه فاصله گرفت و رفت توی ماشین نشست

کمی بعدش احمد و سیروس هم سوار شدن...

احمد کلافه شده بود و حس میکرد سکوت کنه بهتره ...چون ممکن بود جوش بیاره

سکوت تلخی ماشینو گرفته بود

انگار همه میدونستن... که دیگ فصل ۶ پایان راهشونه...

همه چی تموم شده...قرار نیست بازهم کنارهم باشن
توی جنگل های شیرگاه فیلم برداری کنن
و و و....

این غم و ناراحتی داشت اشک همشون رو درمیاورد

                      **************

یعنی تموم شد؟؟؟؟چی میخواد بشه؟😭

بزودی میفهمید:)

💜
عزیزای دلم
امیدوارم خوشتون اومده باشه

من تند تند پارت هارو مینویسم و میذارم
اما خوشحال میشم یکم کمک بدید تا انگیزه ی بیشتری داشته باشم

Saba💜

"snowman" for  narastooOnde histórias criam vida. Descubra agora