جیسونگ با جدا شدن لبهاش از دختر روبهروش، پشت دستش رو به لبهاش کشید تا آثار رژ و بزاق رو از لباش پاک کنه. به سمت مینهو برگشت و نگاه کلافهای بهش انداخت.
"چیه؟"
"چان گفت برای بازی صدات کنم. فکر نکن دلم میخواست بیام اینجا. میتونی به خوردن صورت اون دختره ادامه بدی، به من چه."
جیسونگ گونهی دختر رو بوسید و بهش چشمکی زد. به سمت مینهو برگشت و بعد از زدن ضربهای روی شونهاش، همراهش راه افتاد.
"نظرت چیه فقط قبول کنی که حسودی کردی؟ قول میدم وقتی حقیقت رو قبول کنی بار روی شونهات سبکتر شه."
مینهو لب باز کرد تا جواب پسر کوچیکتر رو بده ولی قبل از این که بتونه چیزی بگه، جیسونگ توی جمعیت گم شد. وقتی به گروه دوستاشون رسید، تونست اون پسر رو ببینه که بین چان و هیونجین روی زمین نشسته و چشماش مشتاقانه بطری رو دنبال میکنن.
این چیزی بود که مینهو ازش متنفر بود. جوری که جیسونگ بهش تیکه مینداخت و قبل از اینکه بتونه جوابش رو بده، غیب میشد و این یعنی اون بحث رو جیسونگ میبرد. این روی اعصابش بود. به شدت.
پسر بزرگتر بین چانگبین و یه دختر غریبه نشست و به لیسا لبخند زد. لیسا چند جا اونور تر بود و اون هم متقابلا لبخند زد، ولی بعد تمرکزش رو روی بطری در حال چرخش گذاشت.
همشون به متوقف شدن بطری نگاه کردن، که سرش به یه دختر بلوند افتاد و بعد از چرخش دوم رو به هیونجین متوقف شد. اون دختر و هیونجین بلافاصله بعد از شنیدن جرئتی که چان براشون در نظر گرفته بود، از جاشون بلند شدن.
۷ دقیقه در بهشت.
هیونجین به اون دختر چشمکی زد و همراه یه دختر دیگه که قرار بود تایم بگیره، به سمت کمد بالای پلهها رفتن.
"خب الان که داره به هیونجین خوش میگذره، هان هم که یه دختر تور کرده، من اینجا چیکار میکنم دقیقا؟" مینهو غر زد و در جواب یه ضربهی آروم روی کمرش از چانگبین دریافت کرد.
"کی میدونه، تازه سر شبه، یکم آروم بگیر فاکر هورنی."
"نفر بعدی بطری رو بچرخونه!" چان قلپی از نوشیدنیش خورد و هیچی نشده هیجان زده بود. "اینبار یه شجاعت دیگه میخوام بدم!"
وقتی فلیکس دید سر بطری به سمتشه، چشماش درشت شد و ضربان قلبش بالا رفت. و واقعا وقتی بطری بعد دومین چرخش سرش به سمت چانگبین رفت، میخواست خودش رو از پنجره بندازه بیرون. چون این یعنی باید جرئتش رو با چانگبین انجام میداد و مشخص بود که چان خوابای خوبی براشون ندیده.
"خب من میخوام که شما..." چان قهقهه زد و تقریبا از شدت خنده تعادلش رو از دست داد. "همدیگه رو ببوسین."
YOU ARE READING
꩜شرط بندی꩜
Fanfiction[کار ترجمه] "فاک یو." "خب به فاکم بده، بزدل." جیسونگ و مینهو از بچگی سر همه چیز دعوا و رقابت داشتن. کی نمرهی بهتری میگیره، کی دخترای بیشتری به فاک میده، کی از اکیپ دوستاشون توجه بیشتری میگیره. روزی که یه دختر جدید وارد مدرسشون میشه، با هم شرط می...