دو ساعتی بود که جیسونگ داشت با کمک چانی که مستی از سرش پریده بود، دنبال فلیکس میگشت. نزدیک چهار صبح بود و به جز چندتا اکیپ و کسایی که قصد موندن و خوابیدن کرده بودن، کس دیگهای توی پارتی باقی نمونده بود.
"فقط نگرانم که یهو کار احمقانهای بکنه." جیسونگ شروع به بالا رفتن از پلهها کرد و با استرس با انگشتاش به لیوان پلاستیکی تو دستش ضربه میزد.
"چرا باید کاری کنه؟" پسر بزرگتر پرسید، با حرف جیسونگ کاملا گیج شده بود.
"احتمالا ناراحت و در حد مرگ مسته، اون پسر دیوونهاس. واقعا دیوونهاس."
چان سرش رو تکون داد، و نپرسید که چی اون سان شاین استرالیایی رو ناراحت کرده.
اصلا لازم نبود بپرسه.
چان احمق نبود. معلومه که متوجه جوری که پسر کک مکی به چانگبین نگاه میکرد شده بود؛ جوری که وقتی توجه پسر بزرگتر رو داشت، لبخند درخشانش اتاق رو روشن میکرد. همینطور دیده بود که بوسه بیشتر از چیزی که باید، پیش رفته بود. جوری که جفتشون از مرزهاشون برای مدتی جلوتر رفتن.
"فلیکس؟" جیسونگ به در دستشویی کوبید. در بلافاصله باز شد و پسری که دنبالش میگشتن خودش رو بین دستهای جیسونگ انداخت، سرش رو توی سینهی دوستش فرو کرد و متوجه وجود چان نشد.
"هی، اشکالی نداره. من اینجام لیکس."
فلکیس تیشرتش رو توی چنگ گرفت و اشکهای درشت از روی صورتش پایین اومدن. چان فقط اون دوتا دوست رو نگاه کرد تا وقتی که صدای زمزمه مانند چانگبین رو از پشت سرش شنید.
چانگبین از پلهها بالا اومده بود و اولین چیزی که میدید، پسری بود که توی بغل جیسونگ افتاده و به پهنای صورت اشک میریزه و دماغش از شدت گریه قرمز رنگ شده.
"فـ-فلیکس؟"
ثانیهای که فلیکس سرش رو بالا آورد تمام چیزی بود که چان نیاز داشت تا هر دوتا پسر رو توی دستشویی هل بده و در رو پشت سرشون ببنده. کنار فلیکس روی زمین نشست و شروع به ماساژ دادن کمرش کرد.
"هی، لیکس." به انگلیسی گفت تا بتونه توجهش رو جلب کنه. جیسونگ روبروی فلیکس نشست و دستای کوچیکش رو بین دستهای خودش گرفت. "خوبی رفیق؟"
پسر کک مکی اشکاشو با آستیناش پاک کرد و دستشو به سمت دستمال توالت برد و به اینکه ممکن بود اونجا چه اتفاقایی افتاده باشه فکر نکرد.
"م-متاسفم..."
"لازم نیست عذرخواهی کنی احمق." چان خندهای کرد و موهای پسر کوچیکتر رو بهم ریخت. "این که آسیب دیده باشی اشکالی نداره."
"ولی دلیلش احمقانهاس چان."
"فلیکس." پسر بزرگتر مجبورش کرد به چشماش نگاه کنه. با گره خوردن نگاهاشون قلبش با دیدن چشمای قرمز کسی که مثل برادر دوستش داشت، شکست. "هیچ اشکالی نداره که عاشق بشی و به خاطرش آسیب ببینی." به چشمای درشت شدهی پسر روبروش خندید.
YOU ARE READING
꩜شرط بندی꩜
Fanfiction[کار ترجمه] "فاک یو." "خب به فاکم بده، بزدل." جیسونگ و مینهو از بچگی سر همه چیز دعوا و رقابت داشتن. کی نمرهی بهتری میگیره، کی دخترای بیشتری به فاک میده، کی از اکیپ دوستاشون توجه بیشتری میگیره. روزی که یه دختر جدید وارد مدرسشون میشه، با هم شرط می...