Part⁹

239 73 56
                                    

جیسونگ و مینهو 'باز هم' داشتن دعوا می‌کردن. این‌بار درباره‌ی یه خودکار بود که گویا برای مینهو به اندازه‌ی کل دنیا ارزش داشت، یا حداقل این چیزی بود که چان از دعوا متوجه شده بود.

"پدربزرگم اینو بهم داده بود!" مینهو تو صورت جیسونگی که دیگه تحملش داشت تموم میشد داد زد و پاش رو روی زمین کوبید.

"من احمق نیستم لی، تو هیچوقت پدربزرگت رو ندیدی."

"خیلی هم احمقی ولی از کجا می‌دونی که هیچوقت ندیدمش؟"

جیسونگ آهی کشید.

"متاسفانه من قیافه‌ی نحس تو رو حدودا ۱۸ ساله که هر روز می‌بینم، پس به جز اینکه یه احمق تمام عیاری چیزای دیگه‌ای هم درباره‌ت می‌دونم."

مینهو زیر لب از حرص غرغری کرد، دوباره سر جاش نشست و با عصبانیت شروع به تکه کردن غذاش کرد.

"اون گوشت همین الانش هم مرده مینهو." چان با اخم رو به پسر کوچیک‌تر گفت.

"دارم تصور می‌کنم که این صورت هانه."

"می‌تونی فقط اعتراف کنی که دوست داری صورتم رو بخوری، اشکالی نداره لی خجالت نکش." جیسونگ موقع حرف زدن حتی سرش رو از توی گوشیش در نیاورد.

"به خدا می‌گیرم لهت-"

"فلیکس، هیونجین، سلام!" چان برای دوتا پسری که وارد کافه تریا شدن دست تکون داد و سعی کرد با این کار بحث رو عوض کنه. چانگبین که از اول ناهار نسبت به همه چیز بی‌تفاوت بود، بالاخره نگاهش رو از بشقابش گرفت. لبش رو گاز گرفت و آماده شد تا چیزی به پسر کک مکی بگه، ولی فلیکس سریعاً سمت دیگه‌ی میز و کنار چان نشست و جای خالی کنار چانگبین رو برای هیونجین باقی گذاشت. پسر کوتاه‌تر حس کرد که قلبش شکسته، سعی کرد به چشم‌های فلیکس نگاه کنه ولی پسر کوچیک‌تر تمام سعی خودش رو می‌کرد تا نادیده‌اش بگیره.

  و این درد داشت.

  خیلی زیاد.

"پارتی لیسا رو همتون میاین، درسته؟" هیونجین پرسید و سعی داشت همه رو از اون مود افتضاح در بیاره.

"معلومه که میام، هیچوقت پارتی‌ای رو از دست ندادم و قرار هم نیست از دست بدم." مینهو با دهن پر جواب داد.

بقیه هم با سر تاییدش کردن و دوباره تو سکوت به غذا خوردنشون ادامه دادن.

هیونجین آهی کشید و به غذا خوردنش ادامه داد، احتمالا برای امروز باید از گروهشون قطع امید می‌کرد.

_______________________

"چرا امروز اینقدر ناراحتی؟ انگار حتی دلت نمی‌خواد بازی کنی." جیسونگ لب پایینش رو بیرون داد و با نگرانی صورت فلیکس رو بین دستاش قاب گرفت.

"من خوبم، نگرا-"

"چرت و پرت تحویلم نده، فقط بگو باید کی رو بکشم؟"

فلیکس کمی خندید و روی مبل چرخید، چهارزانو نشست و به جیسونگ لبخند زد.

تمام بعد از ظهر رو پیش هم بودن چون فلیکس زیادی برای آماده شدن واسه‌ی پارتی تنبل بود.

"موضوع چانگبینه."

جیسونگ اخم کرد.

"چیکار کرده؟ فکر کردم قراره خوشحال باشی چون رابطه‌اش با چین شکرآبه. منظورم اینه که هنوز بهم نزدن ولی-"

"می‌دونم. فقط دعوا کردیم. نمی‌دونم ولی وضعیت عجیبیه."

جیسونگ سری تکون داد تا نشون بده متوجه موضوع شده.

"پس تو هم از دستش عصبانی‌ای؟ خب فکر کنم به خاطر همین امروز اینقدر حالش بد بود." فلیکس نگاه گیجی بهش انداخت. "نمی‌دونم فقط انگار حالش خوب نبود. همش به اطراف نگاه می‌کرد و حواسش پرت بود. اولش فکر کردم به خاطر چین این جوریه ولی اونا دو روزه که قهر کردن و چانگبین فقط امروز حالش گرفته بود. فکر کنم الان فهمیدم دلیل رفتارش چی بوده."

فلیکس شونه‌ای بالا انداخت و سعی کرد نشون نده چقدر از این موضوع خوشش اومده.

"دعوامون سر یه چیز احمقانه بود، ولی من یه جورایی ازش عصبانی‌ام."

  احمقانه نبود.

  به هیچ وجه احمقانه نبود.

"کاری از دستمون بر میاد؟ دعواتون سر کراشی بود که روش داری؟ می‌تونیم جلوش میک اوت کنیم تا حسودیش بشه."

فلیکس از خنده منفجر شد.

"پس اون 'نه فلیکس چانگبین استریته!' چیشد؟"

جیسونگ شونه‌ای بالا انداخت و دوباره به تلویزیون نگاه کرد.

"فقط دلم می‌خواد با یکی میک اوت کنم."

"تو، دوست من، واقعا آدم عجیبی هستی. ولی یکی رو امشب تو پارتی پیدا کن، به عنوان مثال کسی که رفیقت نباشه." فلیکس چشمکی بهش زد و از جاش بلند شد. "اون دوست گشاده منم ولی الان اونی که هنوز نمی‌خواد آماده شه تویی. زود باش، اگه الان شروع نکنیم بعدا دیر میرسیم."

جیسونگ غرغری کرد، کنترل رو روی مبل انداخت و بازی رو خاموش کرد. به فلکیس اجازه داد به سمت اتاق بکشتش و شروع به گشتن کمد کردن.

بالاخره، یک ساعت بعد، آماده شده بودن. فلیکس با یه بلوز خیلی نازک مشکی که بدنش رو نشون می‌داد و پایینش رو توی یه جین زاپ دار به همون رنگ کرده بود، همراه اکسسوری‌هایی که با موهای بلوند تقریبا رو به نقره‌ایش ست شده بود، و جیسونگ با یه تیشرت ساده‌ی سفید که توی جین مشکیش فرو رفته بود و سه تا کمربند نازک که کمر کوچیکش رو به رخ می‌کشیدن آماده‌ی رفتن به پارتی بودن. دوتاشون میکاپ سبکی انجام دادن و جیسونگ از محوترین رژ مایع استفاده کرد و برق زیبایی به لب‌هاش اضافه کرد.

"آماده‌ای؟"

جیسونگ لبخند زد، کت چرمش رو برداشت و در رو باز کرد.

"آره، حس میکنم امشب قرار اتفاق بزرگی بیوفته."

هر دو از خونه بیرون اومدن و به سمت خونه‌ی لیسا راه افتادن.




~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~

Enjoy~

꩜شرط بندی꩜Where stories live. Discover now