part1: اقدام به خودکشی

364 55 33
                                    

" ای کاش میفهمیدی که تو حداقل برای یه نفر با ارزشی

یه نفر دوست داره

و اسیب دیدن تو براش دردناکه

اما تو قید همه رو زدی

حتی خودت رو "

+بومگیو تو رو خدا بیا پایین

صدای ملتمس و پر از نگرانی سوبین به گوش هاش میرسید اما نه به اون شدتی که تولید شده بود .

صداش داخل اون فضا پخش میشد و خیلی کم قدرت داشت .

پاهای اویزونش رو تکون داد و سرش رو به طرف اسمون گرفت .

با صدای داد دیگه ای متوجه تهیون شده بود که اومده.

پس واقعا اون ها به یونجون زنگ نزده بودن .

پوزخندی زد. خیلی بهتر میشد اگه اون ها هم میرفتن تا اون به حال خودش بمونه. اون موقع از همه چیز راحت میشه

***

تهیون نگاهی به سوبین انداخت و داد زد : چرا نرفتی بیاریش پایین

سوبین دستی توی چشماش کشید و با لحن گرفته ای جواب داد : من رفتم ولی وقتی با هر قدم بهش نزدیک شدم بیشتر به لبه نزدیک شد و حالا که مبینی روی لبه نشسته و به طور نا محسوس فقط یه هول لازمه تا کارش برای همیشه تموم شه ..

تهیون خنده عصبی ای کرد و با به یاد اوردن چیزی سریع به سمت ورودی ساختمون دوید و دادی زد که به گوش سوبین برسه : زنگ بزن امبولانس همین الان

زیر لب دعا میکرد که دیر نشده باشه و بتونه بهش برسه.

چرا اون اسانسور لعنتی اینقدر دیر تر از همیشه حرکت میکرد

بالاخره طبقه بیستم ایستاد و تهیون پله های پشت بوم رو یکی یکی رد میکنه و در پشت بوم رو با شدت باز میکنه .

بومگیو سرش رو برمیگردونه

رنگ کامل پریده و چشماش خماره.

و اون چیزی که تهیون روی هر دوتا ساق دست بومگیو میدید...خون بود ؟!

نفهمید کی بومگیو از کنار لبه به کنار اومده و جلوش ایستاده .

دست های خونی ایش رو جلو برد و روی سینه تهیون گذاشت 

و با صدایی بی حال زمزمه کرد : برو تهیون....از اینجا برو

YOU KILL YOURSELFWhere stories live. Discover now