" ای کاش میفهمیدی که تو حداقل برای یه نفر با ارزشی
یه نفر دوست داره
و اسیب دیدن تو براش دردناکه
اما تو قید همه رو زدی
حتی خودت رو "
+بومگیو تو رو خدا بیا پایین
صدای ملتمس و پر از نگرانی سوبین به گوش هاش میرسید اما نه به اون شدتی که تولید شده بود .
صداش داخل اون فضا پخش میشد و خیلی کم قدرت داشت .
پاهای اویزونش رو تکون داد و سرش رو به طرف اسمون گرفت .
با صدای داد دیگه ای متوجه تهیون شده بود که اومده.
پس واقعا اون ها به یونجون زنگ نزده بودن .
پوزخندی زد. خیلی بهتر میشد اگه اون ها هم میرفتن تا اون به حال خودش بمونه. اون موقع از همه چیز راحت میشه
***
تهیون نگاهی به سوبین انداخت و داد زد : چرا نرفتی بیاریش پایین
سوبین دستی توی چشماش کشید و با لحن گرفته ای جواب داد : من رفتم ولی وقتی با هر قدم بهش نزدیک شدم بیشتر به لبه نزدیک شد و حالا که مبینی روی لبه نشسته و به طور نا محسوس فقط یه هول لازمه تا کارش برای همیشه تموم شه ..
تهیون خنده عصبی ای کرد و با به یاد اوردن چیزی سریع به سمت ورودی ساختمون دوید و دادی زد که به گوش سوبین برسه : زنگ بزن امبولانس همین الان
زیر لب دعا میکرد که دیر نشده باشه و بتونه بهش برسه.
چرا اون اسانسور لعنتی اینقدر دیر تر از همیشه حرکت میکرد
بالاخره طبقه بیستم ایستاد و تهیون پله های پشت بوم رو یکی یکی رد میکنه و در پشت بوم رو با شدت باز میکنه .
بومگیو سرش رو برمیگردونه
رنگ کامل پریده و چشماش خماره.
و اون چیزی که تهیون روی هر دوتا ساق دست بومگیو میدید...خون بود ؟!
نفهمید کی بومگیو از کنار لبه به کنار اومده و جلوش ایستاده .
دست های خونی ایش رو جلو برد و روی سینه تهیون گذاشت
و با صدایی بی حال زمزمه کرد : برو تهیون....از اینجا برو
YOU ARE READING
YOU KILL YOURSELF
Fanfiction" ای کاش میفهمیدی که تو حداقل برای یه نفر با ارزشی یه نفر دوست داره و اسیب دیدن تو براش دردناکه اما تو قید همه رو زدی حتی خودت رو " ژانر: روانشناختی،انگست، کاپل : یونگیو ،تهکای روز های اپ: شنبه