part.1

720 157 44
                                    

با شنیدن صدای استاد ، پلک هام رو روی هم فشار میدم و آروم در میزنم
"بیا تو"
در حالی که سعی میکنم تا حد ممکن سرم رو پایین نگه دارم وارد کلاس میشم و به سمت میزم میرم ، ولی هنوز بهش نرسیدم که صدای استاد متوقفم میکنه
"تو این ماه خیلی تأخیر داشتی هان جیسونگ! یکم بیشتر دقت کن"
دقت؟ هاه
به هیونجین که پوزخندش از چشمم دور نموند چشم غره میرم ، برمیگردم و بعد زمزمه میکنم
"چشم استاد ، معذرت میخوام"
بلافاصله بعد از اینکه روی آخرین میز کلاس کنار هیون جا میگیرم اخم میکنم و مشت آرومی به بازوش میزنم
در حالی که کتابش رو از کیف بیرون میاره پچ پچ میکنه
"لازم نیست سرت رو پایین نگه داری ، اون به هر حال پیداست"
و اون موقع است که نگاهم به خنده های یواشکیِ دختر های میز های بغلی میوفته. صادقانه بگم ، کم مونده از عصبانیت منفجر بشم
"الان گفتنش فایده‌ای داره؟ دهنتو ببند!"
چیزی نمیگه و سعی میکنه خنده‌اش رو پنهان کنه ، که البته قطعا میبینمش. آه میکشم و نگاهم رو به تخته میدوزم
.
‌‌.
.
تقریبا ده دقیقه به پایان کلاس مونده که کسی در میزنه
"معذرت میخوام استاد. مدیر میخوان شما رو ببینن"
جیهیو نوناست! از روی صداش متوجه میشم ، و وقتی سرش رو کمی به داخل کلاس خم میکنه ، بهم چشمک میزنه و من یواشکی براش دست تکون میدم
وقتی جیهیو نونا به پرورشگاه اومد ، من فقط یازده سالم بود ، و اون هفده. از همون موقع تو بهش های مختلف فعالیت میکنه و تو همه‌ی کارا بهترینه ، علاوه بر این ها ، بی اندازه مهربونه و همین باعث شده مثل خواهر بزرگترِ نداشته‌ام ، دوسش داشته باشم

نونا به همراه استاد بیرون میره ، و به محض بستن در ، کلاس از صدای همهمه‌ی بچه ها پر میشه
مدادم رو لای کتاب میندازم و پاهام رو با خستگی کش میدم
"خوب شد استاد رفت. توی این سوال گیر کرده بودم و مغزم دیگه رسما کار نمیکرد"
هیونجین سمتم برمیگرده و با لبخند موهام رو به هم میریزه
"تو کی مغزت کار میکنه؟"
همونطور که زیر لب غر میزنم موهام رو دوباره مرتب میکنم
"کی قراره بفهمی علاوه بر اینکه همسنتم ، دیگه اون بچه کوچولوی قدیما نیستم؟ من هجده سالمه هیون!"
چیزی نمیگه و فقط میخنده. سرم رو به شونه‌اش تکیه میدم و آه کوتاهی میکشم
درست وقتی مغزم ناخودآگاه فکرای بی معنیش رو شروع میکنه ، صدای پاشنه هایی که به میزمون نزدیک میشن باعث میشه سرم رو بالا بگیرم
تو گوشه ترین قسمت نیمکت میشینم ، خودم رو جمع میکنم و نگاهم رو از اون دختر میگیرم
"هیونجین شی؟"
به طرز غیر قابل تحملی به میز چسبیده ، و موقع گفتن اسمش جوری صداش رو نازک میکنه و کلمات رو میکشه ، که اگه جلوی خودم رو نگیرم میتونم سرم رو بکوبم به دیوار و خودمو خلاص کنم!
برخلاف من که تحمل همچین شرایطی برام غیر ممکنه ، هیونجین که بارها تجربه‌اش کرده کاملا ریلکس برخورد میکنه. نفس آرومی میکشه و لبخندِ ملایمی بهش هدیه میده
"چیزی شده لوسی؟"
لوسی موهاش رو پشت گوشش میزنه و بریده بریده میگه
"آمم.. خب فردا تعطیله و من خواستم بدونم.. میتونید با ما به سالن تئاتر بیاید؟"
بدون اینکه حتی خودم بفهمم کلمه‌ی "نه" با صدای آرومی از دهنم خارج میشه و نتیجه‌اش نگاهِ خشنی از طرف لوسیه
دست هیونجین روی شونه‌ام میشینه و میدونم که میدونه چجوری باید جوابش رو بده
"راستش خودم هم همین برنامه رو برای آخر هفته داشتم ، پس شنبه با جیسونگ میایم!"
با این حرفش چشمام درشت میشه ، یعنی قراره آخر هفتمون با اون احمق خراب بشه؟ نمیشد یجوری بپیچونمش؟
منتظر ریکشن لوسی میمونم و وقتی چهره‌‌اش که به طرز واضحی 'تو ذوقم خورد' رو داد میزنه ، لبخند روی لبام میاد
"و.. ولی چرا تنها نمیاید؟"
هیونجین متعجب میخنده ، و بعد بلند میشه و همونطور که از بالا به دختر زل زده میگه
"فکر نکنم اینکه من کجا و با کی میخوام تئاتر ببینم به تو ربطی داشته باشه نه؟"
چهره‌ی دختر جوری میشه که انگار همزمان که داره از عصبانیت منفجر میشه ، خجالت کشیده و الانه که زیر گریه بزنه
سرش رو پایین میندازه و با گوش هایی که سرخ شده به سمت میزش میره ، صدای خنده های بچه ها کلاس رو برمیداره. و هیونجین مشتش رو به مشتم میزنه
"عالی بود.."
زمزمه میکنم ، ولی قبل از اینکه هیون فرصت جواب دادن داشته باشه ، در کلاس باز میشه و حرفِ نونا باعث میشه توی جام خشک بشم
"هان جیسونگ دفتر ، سریع"
من کار اشتباهی انجام دادم؟...

با قدم های بزرگ دنبال نونا میرم و دستش رو میگیرم
"میشه بهم بگین چی شده؟!"
می ایسته ، آروم میخنده و میگه
"اتفاق بدی نیوفتاده جیسونگ ، فقط سعی کن درست رفتار کنی"
لباس فرمم رو مرتب میکنه و کراواتم رو محکم میکنه ، و بعد به داخل اتاق هدایتم میکنه
مدیر روی صندلیِ همیشگی‌ـش نشسته ، دو تا مرد که کت شلوار های مرتبی پوشیدن روی صندلی کنارش نشستن ، و وقتی وارد میشم مشتاقانه بهم خیره میشن
گیج شدم. ولی سعی میکنم عادی برخورد کنم ، آروم سلام میکنم و کمی خم میشم ، و با اشاره‌ی مدیر روی صندلیِ رو به روشون جا میگیرم
"تو هان جیسونگی؟"
سرم رو تکون میدم و نیم نگاهی به مدیر میندازم
"جیسونگ از وقتی نوزاد بود اینجاست ، من خیلی خوب میشناسمش. شاید کمی شیطون باشه ولی واقعا باهوشه ،‌ یکی از بهترین شاگرد های اینجاست"
مرد سرش رو به نشونه‌ی تأیید تکون میده و نگاه معناداری هم به همکارش میکنه. و بعد هر دو بلند میشن
"از آشنایی باهاتون خوشحال شدم"
و قبل از اینکه از در بیرون بره میگه
"فردا صبح خودم به شخصه دنبالش میام و میبرمش ، فعلا"
گوشم سوت میکشه. چی؟!
قراره کجا برم؟
مدیر جلو میاد و با هیجان دست هام رو میگیره
"تبریک میگم جیسونگ! قبولت کردن!"
با صدای لرزونی میپرسم
"کجا؟"
ولی نمیدونستم باید خودم رو برای شنیدن جوابش آماده کنم
"دانشکده‌ی شبانه روزیِ سئول"


___________________________________


تادااا
همون‌طور که قول داده بودم اینم پارت اول
دلم کامنت میخواد ولی از یه طرفی داستان هنوز به جای خاصی نرسیده بحعحیعیحعن
ووت یادتون نره ولی ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩

تاداااهمون‌طور که قول داده بودم اینم پارت اولدلم کامنت میخواد ولی از یه طرفی داستان هنوز به جای خاصی نرسیده بحعحیعیحعن ووت یادتون نره ولی ⁦( ꈍᴗꈍ)⁩

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اگه احیانا جیهیو رو نمیشناسید ، این خانوم خوشگل من عضو توایسه :<

سعی میکنم تاجایی که میشه زود به زود آپ کنم
دوستون دارم ❤️

&quot;Star lost&quot;Where stories live. Discover now