همزمان که طول راهرو رو میدوم ، آستین کتم رو توی دستم میکنم ، و وقتی بالاخره از در بیرون میرم هوای خنکی که به صورتم میخوره متعجبم میکنه و باعث میشه سریع دکمه هام رو هم ببندم. چشمام رو ریز میکنم و بعد از چند لحظه از دور تشخیصشون میدم
دست هام رو تکون میدم و کمی که جلوتر میان اون ها هم من رو میبینن
"جیسونگ!!"
با اینکه کمتر از یه هفته گذشته ولی با دیدنشون خیلی حس میکنم دلتنگشون بودم
به محض اینکه به یه قدمیم میرسن جوری منو تو آغوششون میگیرن که ناخودآگاه یه قدم عقب میرم. هر سه تامون میخندیم و انقد این لحظه رو دوست دارم که با خودم فکر میکنم کاش میشد تا ابد همینجا بمونیم ، تو آغوش دو تا از اعضای خانوادهام
"همین الانشم به اندازهی کافی دیر کردیم ، حرف ها رو بزاریم برای اونجا. هوا هم سرده ، بدویین برید تو ماشین"
جیهیو نونا با خنده میگه و دست هردومون رو میگیره و از خیابون رد میکنه. با این حرکتش لحظه هایی از ده سال پیش از ذهنم میگذرن. دو تا پسربچه که سعی میکنن دستشون رو از دست جیهیو نونا جدا کنن و هی وول میخورن. عمدی یا غیر عمدی بستنی هاشون رو زمین میندازن و زیر گریه میزنن. کاپشن های پف داری که یقهاشون تا زیر چونه میرسه و آدم برفی های کوچولو. لبخند میزنم ، انگار همین دیروز بود
طبق معمول صندلیِ جلو میشینم ، جیهیو نونا کنارم ، و هیون پشتم میشینن. دستام رو هیجان زده روی پای میزنم
"معطل نکنین ، بریم!"
.
.
.همونطور که انتظار میرفت کمی دیر میرسیم. چراغ ها خاموشن و همه روی صندلی هاشون نشستن
نونا بلیط ها رو دست پیرمردی که دم در ایستاده میده و بعد از تأییدش ، لبخند میزنه
"ردیف پنج بودیم درسته؟ دنبالم بیاین"
زمزمه میکنه و سه صندلیِ خالی ردیف پنج رو نشون میده
وقتی بالاخره سر جامون قرار میگیریم و بسته های خوراکی رو روی پاهامون میزاریم ، سکوت سالنِ تئاتر رو فرا میگیره
"جیسونگ!"
هیون پچ پچ میکنه و من هم با همون صدای آروم جوابش رو میدم
"هوم؟"
"تعریف کن دیگه!"
آروم میخندم و با وجود دهنم که خودم هم نفهمیدم کی پر از پاپکرن کردمش ، زمزمه وار شروع میکنم
"اونجا با چیزی که فکر میکردم فرق میکنه.. نمیدونم چجوری بگم.. همه چی خیلی مرتبه ، همه سر تایم میرن تو کلاسا ساکت میشینن درس رو گوش میدن و.. وای فرض کنین! کلاسا ساکتِ ساکته و فقط استاد درس میده! البته به جز کلاس استاد لی"
چند لحظه مکث میکنم و دوباره دهنم رو با پاپکرن پر میکنم
"اون.. مم.. با اینکه جدیه ، ولی با دانشجو ها ارتباط برقرار میکنه ، منظورمو میفهمین دیگه؟.. مثلا اینجوری نیست که درس رو توضیح بده ، مثالش رو حل کنه و بعد بزاره بره. از بچه ها میخواد که دربارهاش فکر کنن و نظراشون رو بگن ، حقیقتا کلاس فیزیک تنها کلاسیه که تا حالا توش حوصلهام سر نرفته!""خوشحالم اینو میشنوم.. ولی من اون روز دیدمت که سرت رو گذاشته بودی روی میز و خوابیده بودی؟.."
جوری که انگار زیرم پونز باشه از جام میپرم و به سمت صدا برمیگردم. اون.....
خم میشم و ادای احترام میکنم. استاد لی سعی داره خندهاش رو قایم کنه و کنارم ، هیون و جیهیو نونا ، کاملا واضحه که نمیفهمن چه اتفاقی افتاده و اون کیه که من با شنیدن صداش اینجوری هول کردم
"جیسونگ معرفی میکنی؟"
میتونم حس کنم که چهرهام سرخ شده و خوشحالم که سالن تاریکه. دستم رو بین موهام میبرم
"مم.. جیهیو نونا و هیونجین؟ استاد لی؟"
استاد میخنده و دستش رو دراز میکنه. و پیش خودم فکر میکنم که تا حالا خندیدنش رو ندیده بودم. با اینکه نور زیادی روی صورتش نیست ، چشم های درشتش برق میزنه و مژه های بلندش زیر پلک هاش سایه انداختن
"پس شما خواهر و برادرِ جیسونگین؟ خوشبختم!"
سرم رو کمی به سمتشون بر میگردونم و تقلا کنان سعی میکنم با حالت صورتم بهشون مفهوم "تروخدا لوم ندین!" رو نشون بدم. ولی عکس العمل نونا جوریه که کاملا مشخصه میدونه داره چیکار میکنه. متقابلا دستش رو دراز میکنه و با استاد دست میده. و به دنبالش هیونجین هم همین کارو میکنه
"پس جیسونگ تو کلاس میخوابه.."
به نونا زل میزنم
"نخیر! نمیخوابم!"
دست نونا روی شونهام میشینه
"شوخی میکنم.. تا حالا نخوابیده ، کاملا واضحه که فیزیک رو دوست داره ، ولی نمیتونه درست تمرکز کنه ، درسته جیسونگ؟"
چهرهاش نشون میده داره سعی میکنه جدی باشه ، ولی چشم هاش میخندن
"درسته.."
با چهرهی بق کرده جواب میدم
"با وجود اینکه همیشه فیزیک رو من باهاش کار کردم اصلا چیز عجیبی نیست ، فکر میکنید بچهام بهتر میشه؟"
نونا میپرسه و موهام رو به هم میریزه
"میشه میشه.."
لحظهای سکوت میشه و بعد نونا با تردید میگه"میگم.. امکانش هست باهاش خصوصی کار کنین استاد؟ ما نمیتونم زیاد به دیدنش بیایم"
چهرهی استاد لی کمی عجیب میشه و اخم کمرنگی روی پیشونیش میشینه ، ولی بعد سرش رو آروم تکون میده
"فکر میکنم بتونم یه تایمی براش خالی کنم.."
جدی جدی قبول کرد؟ اوه مای گاد پسر..
هیونجین و نونا همزمان دستم رو میفشرن
"من واقعا ممنون میشم! پس جیسونگ اگه استاد تونستن حتما بهم خبر بده"
استاد لی سرش رو تکون میده و لبخند میزنه
"هی بسه! از اول تئاتر دارید حرف میزنید! روی صندلی هاتون صاف بشینید و سکوت رو رعایت کنید!"
با صدای مردی که نور چراغ قوهاش رو درست تو چشم من انداخته به خودمون میایم و همه مرتب میشینیم
سرم رو ذرهای برنمیگردونم ، ولی زیر لب میگم
"ممنونم!"___________________________________
میتونم غر بزنم؟
حس میکنم ایگنور شده و شما که میخونیدش هم دوسش ندارید :((
نظراتون رو بگید که بدونمدوستون دارم ❤️
YOU ARE READING
"Star lost"
Fanfiction"Name : Star lost Couple : Minsung (Straykids) Ganre : Slice of life , romance Writer : @Nazanin_jykimstay" Hope you enjoy ❤️