part.10

469 142 14
                                    


"یک.. دو.. سه.. نه! هان جیسونگ!"
همونطور که به دیوار تکیه دادم ، پنجه های پام رو به هم میزنم
"وای بیخیال پسر.."
بالاخره برمیگردم و از لای در داخل دفتر رو نگاه میکنم. پشت میزی نشسته که پر از ورق و کاغذه ، عینک زده و چهره‌اش کاملا جدیه
"هیونگ؟.."
زمزمه میکنم و امیدوارم نشنیده باشه ، ولی خوشبختانه یا متأسفانه میشنوه و سرش رو بالا میگیره
"انقد تابلو نباش نابغه"
لبام رو جلو میدم و روی یکی از صندلی های کنارش میشینم
"پوف.. تروخدا بگو که برای منو صحیح کردی"
ورق ها رو روی میز میزنه و مرتب میکنه. بلند میشه و همونطور که وسایلش رو جمع میکنه با شیطنت ابروش رو بالا میندازه
"اگه فکر میکنی زودتر از بقیه‌ی بچه ها بهت ورقه‌ات رو میدم کور خوندی"
"هیونگگ!!"
"ها؟!"
اخم میکنم و سرم رو کج میکنم. صدای خنده‌اش بلند میشه ، ورقی رو از کیفش بیرون میکشه و کنارش نگه میداره
"بفرما غرغرو"
ذوقم یک ثانیه هم طول نمیکشه چون هیونگِ من بازیش گرفته و ورق رو قبل از اینکه دستم بهش برسه بالای سرش نگه میداره
"بدش به.. من.. آی.. هیونگ!.."
روی پنجه های پام می ایستم و دستم رو روی شونه‌اش تکیه میدم و دست دیگه‌ام رو تا حد ممکن بالا میبرم ، و مینهو عقب تر میره و هی ورق بیچاره رو تکون میده
"اههه هیونگ بده دیگه!"
بالاخره وقتی تسلیم میشه ، که به قفسه ها چسبیده ، پام رو تقریبا روی پاش گذاشتم و از خنده قرمز شده و نفس نفس میزنه
ورق رو تندی ازش میگیرم و نگاهش میکنم
"شیری یا روباه؟"
نگاهم رو که بهش میدم لبخندِ قشنگی روی صورتشه ، ورق رو رها میکنم و دست هام رو محکم دور کمرش حلقه میکنم
"هیونگ باورم نمیشه.‌. وای.. مرسی مرسی مرسی مرسی!.."
میخنده و موهام رو به هم میریزه
"عالیه سونگ.. ولی.. دارم خفه میشم بس کن"
خجالت زده میخندم و ازش جدا میشم
"دیگه بریم"
"بریم!.. آمم هیونگ؟.."
"هوم؟"
با تعجب بهم نگاه میکنه ولی نمیتونم حرفم رو ادامه بدم
"بگو جیسونگی"
با انگشتام بازی میکنم
"میگم من.. چند ماهه هجده سالم شده ولی.."
"ولی هنوز دوست دختر نداری؟ هی.‌. جیسونگیِ بیچاره"
به بازوش میزنم و بعد چهره‌ام رو پشت دست هام قایم میکنم
"وای خدای من.. نخیر!!"
میخنده و آروم میگه
"شوخی کردم ، حالا بگو ببینم چی میخوای"
"فقط خواستم بگم هیچوقت جرأت نکردم مست کنم"
لحظه‌ای سکوت میکنه
"انتظار همچین چیزی رو نداشتم.. پس جیسونگ بزرگ شده و میخواد مست کنه؟ من خودم خیلی خوشم نمیاد ولی باشه ، فقط همین یه بار ، خب؟"
.
.
.
-دیدگاه مینهو-
در واقع هیچوقت به این فکر نمیکردم که جیسونگی که مست کنه چه شکلی میتونه باشه ، و هیچ ایده‌ای ندارم با این موجودی که دستم رو گرفته و ورجه وورجه میکنه چیکار کنم. ولی حداقل سه تا چیز امیدوارم میکنن. یک ، اینجا کلاب نیست و پارکه. دو ، من مست نیستم. سه ، جیسونگ خل نشده و فقط بچه شده
برای ده هزارمین بار توی یکی از چاله های آب میپره و این بار آب به شلوار من هم میپاچه
"بس کن سونگ خیس شدم!"
جوری به نظر میاد که انگار حرفم رو اصلا نشنیده‌. دستش رو‌ محکم تر میگیرم که ازم دور نشه
"بیا بگیر بشین اینجا.."
نیمکت کمی خیسه ولی اهمیت نمیدم. کل پارک رو چندین دور قدم زدیم و به لطف جیسونگ خیلی بیشتر از چیزی که باید خسته شدم
جیسونگ نمیشینه ، و با خودم فکر میکنم که بزارم هر کاری دوست داره بکنه. چشم هام رو لحظه‌ای میبندم ولی زود باز میکنم
رو به روم ایستاده ، دست هاش رو دو طرفش باز کرده ، سرش رو بالا گرفته و چشم هاش رو بسته. حسم عوض میشه. این جیسونگ غمگینم میکنه
موهای مشکی رنگش رو باد توی صورتش پخش میکنه و لبخندِ روی لب هاش پررنگ تر میشه. آزاده ، پاکه ، زیباست
چه بلایی سرم اومده؟ این حس عجیبی که دارم چیه؟
قلبم شروع به تند زدن میکنه. حس کسی رو دارم که بی دلیل و یهویی سیلیِ دردناکی خورده و صورتش همون‌طور به سمت پایین خم مونده
صدای ملایمِ پیانو از دور به گوشم میرسه و باعث میشه چشم هام رو باز کنم. قطعه‌ی غمگینیه و با کمترین سرعت ممکن در حال نواخته شدنه ، اگه تو حالت عادی بود از شنیدنش لذت میبردم ، اما الان.. منو میترسونه
چشم هام خیس شدن
"افتخار میدین؟"
کمی خم شده و دستش رو جلوم نگه داشته
بغضم رو بین خنده‌ی کوتاهم رها میکنم. دست رو توی دستش میزارم و بلند میشم
لبخند میزنه ، یه دستش رو پشت کمرم میزاره و دست دیگه‌اش رو که گرفتم ، بلند میکنه و کنار بدن هامون نگه میداره
"هیونگ.."
آروم میرقصیم در حالی که واقعی ترین لبخندش روی لباشه
لحظه‌ای متوقف میشه ، و بعد هر دو دستش رو دور گردنم حلقه میکنه ، و اینجاست که اشک هام صورتم رو خیس میکنن
"سونگ.."
دست لرزونم رو بالا میگیرم ، گونه‌اش رو ، پیشونیش رو ، و موهای لطیفش رو با پشت دستم آروم نوازش میکنم
"انقدری مست هستی.. که بعدش چیزی یادت نمونه؟"
میخنده و سرش رو کمی کج میکنه و با چشمای درشتش بهم خیره میشه ، دستم رو زیر چونه‌اش میزارم و به چشم هاش نگاه میکنم
نمیتونم. نمیتونم. میتونم؟..
صورتم رو کمی بهش نزدیک تر میکنم ، جوری که گرمای نفس هاش رو حس میکنم

و بعد بی رحمانه میشکنم
روی نیمکت میوفتم و صدای بلند واقعی ترین گریه‌ی عمرم پارک رو پر میکنه

________________________________

دروغ چرا ، من عاشق این پارتم ⁦(・_・;)⁩
شما هم دوسش داشته باشید و با کامنتاتون کلی خوشحالم کنید

دوستون دارممم ❤️

"Star lost"Where stories live. Discover now