𝐄𝐩3

268 97 114
                                    

پشت در خونه ایستاد و قبل از اینکه زنگ درُ بزنه اول زیربغلاشُ بو کشید ، میخواست با یکی از دوست دخترای جدیدش سکس کنه برای همین باید مطمئن میشد که بدنش بو نمیده و تمیزِ تمیزه...

با حال خوب جوریکه انگار مواد زده زنگ درُ زد و با شنیدن صدای " عا اوپا اومدم " لبخند مزحکی رو لباش نشست .. امشب بعد مدتها میتونست کلی عشق و حال کنه و هیشکی ام حق نداشت جلوشُ بگیره.

دستاش ته جیبش از خوشحالی مشت شدن و با چرخیدن قفل در نگاش بسرعت بالا اومد ، خواست مثل همیشه لحظه ی ورودش رو با بوسه خاص کنه که یه مرتبه مشتی زیر دماغش نشستُ بسرعت داخل خونه کشیده شد. وقتی در جلو چشماش بسته شد دستی روی زمین پرتش کرد ، درحالیکه سعی داشت دردشُ آروم کنه با قیافه ی وحشت کرده‌ای برگشتُ دوتا خیکیِ شکم گنده جلوش دید.

طوریکه انگار دنیا به آخر رسیده " عاحی " کشید و خودشُ از پشت پرت کرد روی سرامیک و نگاهی به دوست دختر حیله گرش انداخت:
_اگه نمیخواستی سکس کنی فقط کافی بود بهم بگی ، معنی اینکارت الان چیه؟
دختر با نگاه نگرانی سمتش متمایل شد:
+ تقصیر من نبود باورکن
صدای خنده های بلند چان توی اون خونه ی کوچیک پخش شد و دختر تونست به راحتی بوی تمسخرشُ حس کنه ..
_ ادای آدمای مهربونُ درنیار وقتی باعث و بانیِ این دردسر خودتی!

از جاش بلند شد و نگاه گرسنه ی هردو مرد رو با گستاخی دنبال کرد:
_میدونم قرارنیست بذارین راحت از اینجا پام و بذارم بیرون فقط یکم بهم راحت بگیرین باشه؟
خندید و با دست بهشون علامت داد " وقتشه "!!

❁◊ ○ ◌ ◍ ◎ ❁

در اتاقشُ قفل کرد و گوشه ی دیوار نشست ، شلوارو باکسرشُ پایین کشید و درحالیکه از کار بی‌ناموصیش شرمنده بود دوربین گوشیشُ روی سلفی تنظیم کرد و جلوی کونش نگهداشت.
_ دارم میمیرم از خجالت ، این چه وضعیه واقعا؟
گونه‌هاش رنگ گرفتن و پوست تنش مور مور شد.

داشت به ژستایی که باید جلوی دوربین میگرفت فکر میکرد که یه مرتبه حواسش جمع گوشی شدُ چشمش به دم دستگاه پایین تنش توی سلفی افتاد . هین بی سروصدایی کشید و با کف دست محکم جمعش کرد.
_نزدیک بودا
نفس عمیقی گرفتُ وقتی به وضعیتی که توش بود عادت کرد شروع کرد به " چلیک چلیک " عکس گرفتن از خودش اما زمان خیلی جلو نرفتُ یکم بعد وقتی داشت عین بستنی آب میرفت از گرفتگی شونه‌هاش بالاخره صداش دراومد:
_نه اینجوری خوب نیست

توی پوزیشن جدیدی از کون قرمز شدش عکس گرفت و با دیدن عکسا یکم احساس رضایت کرد ..
_حالا بهتر شدن .. یکم روش افکت بزنم جذابتر میشه ، همم!
از فکرایی که بدون اجازه توی مغزش سرازیر شدن لباشُ گزید و بخاطر بی شرم بودن ، خودشُ لعنت کرد.
_تمومش کن!
سری به چپ و راست تکون داد و از ترس اینکه کسی غیرمنتظره در اتاقش رو به صدا دربیاره سریع بلند شدُ شلوار و لباس زیرشُ به پاهاش پوشوند.
با پاهایی که براش سنگینی میکردن خودشُ تا تخت رسوند و روش دراز کشید ، چشماش به سقف مات موند و نمی‌دونست برای چی ولی یهویی توی شکمش احساس ناامنی و دودلی کرد !!

Even If You Dont Love MeWhere stories live. Discover now