𝐄𝐩 5

172 52 284
                                    

به قیافه‌ی داغون پسرخاله‌هاش و رفیقای پارک چانیول که روی زمین نشسته بودن زل زده بودُ فکرش هی برمیگشت به زمانیکه از بار پرتشون کرده بودن بیرون. واقعاً خجالت آور بود!
همینطور که داشت راجب اون قضیه فکرمیکرد یه مرتبه چشماش به مافویو افتادُ نگاه تیز و پراز خشمش باعث شد بیشتر به پسرخاله‌هاش نزدیک شهُ خودشُ جمع کنه.

توی این شرایط فقط بخاطر برگشتن مرد از داخل بار بود که مجبور شده بود همچین فضای خفه‌ای رو تحمل کنه چون اون تو آشنا داشت و قرار بر این بود که با مسئولش حرف بزنه تا ازشون بخاطر بهم زدن جو بار و درگیری شکایتی نکنه وگرنه تاحالا رسیده بود خونه و رو تخت‌خوابش تو خوابِ شیرینی بود.

+ چقدر لفتش میده!
صدای بی‌طاقت جیهون خیلی واضح به گوش رفیقای چانیول رسیدُ درکمال ناباوری همین حرفش برای شکل گرفتن یه درگیری دیگه کافی بود.
+ ببینم خودت عرضه‌ داشتی گندی که زدی و درستش کنی؟

مافویو با عصبانیت درحالیکه از روی زمین پا میشد صدای بلندشُ تو صورت پسر کوبید و خیلی طول نکشید تا دوباره بینشون دعواشه.
بکهیونم این وسط با ترس گهگاهی رفیقای مرد رو به عقب هل میداد تا پسرخاله‌هاش صدمه‌ای نبینن ، نمی‌خواست بخاطر داستان شدن رفتنش به خونه‌ی پارک چانیول بلایی سرشون بیاد.

_ریوک تروخدا بس کن
پسر بزرگتر درحالیکه مشتی به شونه‌ی طرفِ دعواش میزد لحظه‌ای برگشت سمت بکهیونُ داد زد:
+ مگه نمیبینی هی دارن پشت هم گوه میخورن ، میخوای وایستم تماشا؟

با شنیدن حرفای ریوک پاهاش‌ُ از حرص کوبید زمین و بی‌خبر از موجی که درگیری و سمت پسر کشونده بود با تنه زدن یکی از اونا به عقب پرت شدُ حین اینکه تلاش میکرد تعادلشُ از دست نده همون موقع شونه‌هاش تکیه‌گاهی پیدا کردن و بالاخره تونست رو پاهاش صاف بایسته.
_وقتی نمی‌تونی جلوی زد و خوردشونُ بگیری خودتُ ننداز وسط..

با صدای آشنایی که زیرگوشش پخش شد موهای تنش سیخ شد ، خدایا یعنی الان درست فهمیده بود؟ پارک چانیول دقیقاً پشت سرش ایستاده بود تا جلوی زمین خوردنش و بگیره؟
لبی گزیدُ دستاش از هیجان مشت شد دلش میخواست برگرده و صورت مرد رو ببینه اما همینکه خواست سرشُ برگردونه عقب صدای بلندش تنشُ لرزوند.
_دیگه کافیه..-

صداش به گوش رفیقاش رسیدُ اونا جلو چشمای خیره‌ی بکهیون دست از دعوا کشیدن و بعد جداشدن یه گوشه ایستادن.
با اخمای درهم از کنار بکهیونی که زل زل داشت نگاش میکرد رد شد و مقابل اون دونفری که همراه پسر اومده بودن دست از قدمای اضافه کشید.
_بابت حرفایی که رفیقام زدن معذرت میخوام
+ داری چه چرتی تفت میدی پسر؟!
برگشت سمت مافویو چشم غره‌ای بهش رفت تا رفیقش ذره‌ای احساس پشیمونی کنه و دست از خجالت زده کردنش برداره.

اما سکوتی که این وسط بینشون شکل گرفت اصلا حس خوبی به بکهیون نداد برای همینم تصمیم گرفت با یه مداخله‌ی کوچیک جوریکه زشت نباشه ریوک و جیهون رو متقاعد کنه تا به این بحث خاتمه بدن و باهاش برگردن خونه.
_میشه.. میشه فقط بریم؟
با سخنرانی کوتاه و تاثیرگذارش پسرخاله‌هاش بالاخره با دیدن قیافه‌ی زارش کوتاه اومدن و زیادی از خودشون لطافت به خرج دادن تا احساساتش رو انگولک نکنن.

Du hast das Ende der veröffentlichten Teile erreicht.

⏰ Letzte Aktualisierung: Mar 12 ⏰

Füge diese Geschichte zu deiner Bibliothek hinzu, um über neue Kapitel informiert zu werden!

Even If You Dont Love MeWo Geschichten leben. Entdecke jetzt