𝐄𝐩 4

326 93 143
                                    

عین کسایی که سعی دارن از عالم و آدم خودشونُ قایم کنن گوشه ترین قسمت مبل توی خودش جمع شده بودُ گهگاهی که صدای ترق تروق ظرف میومد سرشُ سمت آشپزخونه بالا میگرفت تا حداقل خودش حس نکنه یه روح ناخونده‌س ...

مردمک چشماش برگشت سرجای قبلیشُ به لباسایی که گوشه کناره‌ی پذیرایی پخش و پلا بودن زل زد ، دیدن بهم ریختگی تو خونه‌ای که توش یه پسر مجرد زندگی میکرد عجیب نبود ولی اینکه بخواد دقیقا کنار تی‌وی کاندوم پر شده پیداکنه دیگه واقعا حال بهم زن بود.

چهره‌ش توهم شد و سعی کرد جلوی بالا اومدن محتویات نداشته‌ی توی شکمشُ بگیره اما همینکه یه مرتبه پارک چانیول جلوش سبز شد دهنش بسته شدُ مثل آدمای هول کرده چشم درشت کرد.

+عا اینا همش کثیف کاریای دوستم مافویوعه
با خنده‌ی هایی که مشخص بود از سرمعذب بودنه کاندومی که تا نصفه پر بودُ با حالت چندشی برداشت ، زیر نگاه بکهیون راه اومده رو برگشتُ تو دلش لیچاری بار دوستش کرد ... خدا لعنتت کنه پسره‌ی الدنگ نگاه کن به چه روزی انداخته خونمُ الان این بچه چه فکری راجبم میکنه ، حتما میگه اومدم خونه‌ی یه منحرفِ دائم السکس..
" مرتیکه‌ی پوفیوز "

با اینکه این حسِ خجالت دوطرفه بود ولی شنیدن صدای تقریباً بلند مرد که حین دورشدن به گوشش می‌رسید وادارش کرد کمی تو جاش شل بگیره.
مرتیکه‌ی پوفیوز؟؟
گمونم یه همچین چیزی گفته بود ...
جفت ابروهاش برای نشون دادن تعجبش بالا رفتنُ خیلی زمان جلو نرفت که دوباره به تنظیمات اولیه‌ش برگرده ، تو خودش جمع شد و کز کردن گوشه‌ی مبلُ ازسر گرفت.

با توجه به چیزی که چندثانیه پیش دیده بود ، شواهد نشون میداد پارک چانیول و دوستِ بی‌بندوبارش خیلی بهم نزدیک بودن انقدری که بخواد دختر بیاره خونشُ باهاش بخوابه .. پس این یعنی صاحب این خونه‌ام خودش یه دخترباز همه فن حریف بود.
+هی پسرجون
سر بکهیون شتابزده سمت مرد برگشتُ با حالت سوالیِ تو نگاش خیره شد بهش ..
+بیا نودل آماده شد
_بله اومدم

همونطور که مودبانه جواب چانیولُ میداد از جاش بلند شد و دنبالِ روی مرد پا به آشپزخونه گذاشت. اولین چیزی که به چشمش اومد یه میز سه نفره وسط اون فضای کوچیک بود ، قهوه‌ای رنگ بود و تا نصفه پراز آشغالای غذای مونده‌ای که نمی‌دونست از چه روزی اینجان ...
+کیمچی میخوری باهاش؟
بکهیون سرتکون دادُ خجالت زده "بله" آرومی به لب آورد.
چانیول درحالیکه تو جاش لنگ میزد به سمت یخچال رفتُ کیمچیُ از توش بیرون کشید ، با نفسای سنگین و عمیق راه اومده رو برگشتُ همینکه ظرف دربسته‌ی تو دستش روی میز قرار گرفت با شل شدن عضلات پاش روی صندلی فرود اومدُ آه دردناکی ازبین لباش خارج شد..

_اگ .. اگه میگفتین کجاست خودم میاوردمش
چان با بیخیالی چاپستیکُ تو دستش گرفت و مشغول برداشتن نودل برای خودش از داخل ظرف داغ وسط میز شد:
+حالا که آوردمش تموم شد رفت .. بخور غذاتو!!

Even If You Dont Love MeWhere stories live. Discover now