𝐄𝐩 1

603 117 102
                                    

تقریبا یسالی میشد رو پسرخوش قیافه‌ای که تو دانشگاه بغل مدرسشون درس میخوند کراش زده بود و درست به اندازه ی همون یسال عین عقب مونده های درمونده کنار ایستگاه اتوبوسی که تو چندقدمی مدرسه‌ی خودش و دانشگاه اون بود می ایستاد تا بتونه برای چندلحظه‌ام که شده ببینتش ، نمیدونست اصلا شانس بهش رومیاره که بتونه برای یبارم که شده نگاشُ مال خودش کنه یا نه ، فقط میدونست یه دست و پا چلفتیه که هیچوقت عرضه ی اعتراف کردن پیدانمی‌کنه.

با شنیدن صدای همهمه از ورودی دانشگاه کمی دیگه ام اونجا این پا و اون پا کرد و درست زمانیکه از جلوی چشماش رد شد آره درست همون لحظه مغز کندش بهش یادآور شد که داره بارون میباره و بخاطر دیدن کراش جذابش آخرین توقف اتوبوس رو از دست داده.
آهی کشید و چشماشُ بست ، داشت با تمام وجودش به صدای برخورد بارون رو سقف شیشه‌ای ایستگاه اتوبوس گوش میکرد و قیافه‌ی خیسِ آب شدش رو موقع رسیدن به خونشون تصور.
احمقانه بود !!

توی این چندماهی که همیشه‌ی خدا گوشه‌ی ایستگاه محو دیدنش میشد بارها برای اینکه زیربارون مونده بود خودش رو سرزنش کرد اما تا بخودش میومد میدید که اون اشتباه رو دوباره تکرار کرده و بعد حتی تو دلش میگفت فایده‌ی این همه سرزنش کردن چیه؟ وقتی قلبش رو بطور انحصاری پیشکش کسی کرده که نه حتی اونو دیده نه حتی میدونه وجود داره.

آهی کشید و نگاهش رو پایین گرفت ، خیلی آروم با زیپ سوئیشرتش ور رفتُ اونو تا زیر گردنش بالا کشید و بدون اینکه توجه کسی رو جلب کنه روی صندلی ایستگاه نشست.
لبخند احمقانه‌ای به لبش اومد
" حداقل مثل چندماه پیش دستپاچه عمل نمیکرد و مینشست تا بارون کمتر شه یا بند بیاد ، مادر پدرش از سابقه ی درخشانش حتما میفهمیدن که اینبارم زیربارون گیرافتاده و راه فراری جز موندن نداره."

باسنش رو تکون داد و کمی تو جاش وول زد ، توی اون حالت نشستن رو دوست داشت اما فقط تا زمانیکه کیفش از پشت بهش سیخونک نمیزد و بی قرارش نمیکرد ، زمانیکه اذیت شدناش شروع میشد دیگه فرقی نمیکرد چقدر بتونه اون وضعیت رو تحمل کنه درهرصورت باید کیفش رو از رو کولش درمیاوردُ اونو تو بغلش نگه میداشت ..

زیرلب غرلوندی کرد " نگهداشتن اون کیف که مرتبا دوست داشت از روی پاهاش سُر بخوره عذاب آور بود ، مثل همین الان که استارت بالا کشیدنش رو زده بود"
بیخیال حرص خوردن بابت کیفش شد و با چنگِ محکمی که بهش زد عین کسایی که هیچ دقدقه‌ای برای بعدشون ندارن سرشُ به شیشه‌ی سرد تکیه داد و ذهنش به سمت اتفاقاتی که امروز توی مدرسه براش درست شده بود پرواز کرد ...

" مثل دراماهایی که ژانر مدرسه‌ای داشت بازیچه‌ی یسری از هم مدرسه‌ای‌هاش شده بود ازشون زور میشنید اما خب نسبت به چیزایی که توی سریالا نشون میداد زیاد اغراق آمیز نبود ، حداقلش این بود که فقط هرازگاهی توسری میخورد و محتویات کیفش پخش زمین میشد "

Even If You Dont Love MeHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin