Five

1.5K 284 13
                                    

سه هفته ایی از موقعی که به هرماینی و رون درباره اینکه دراکو و من حالا دوستیم گفتم میگذشت، هرماینی هنوز هیچ نظری درباره رابطه تلپاتی عجیبمون نداشت.
هرچقدر بیشتر با دراکو وقت میگذروندم، احساساتم نسبت بهش بنظر قوی تر رشد میکرد.

از موقعیکه رون و هرماینی درباره رابطمون فهمیدن، از ارتباط برقرار کردن از طریق افکارمون خودداری میکردیم و بجاش رو در رو با هم حرف میزدیم.

روز شنبه بود و وقتی از خواب پاشدم، فوراً میتونستم بگم که یه جای کار میلنگه. رون رو بیدار کردم و به سرسرا رفتیم تا دنبال هرماینی و دراکو بگردیم. هرماینی مثل همیشه پشت میز گریفیندور نشسته بود و دوباره یکی از کتاب های مورد علاقشو میخوند. دراکو هیچ جایی نبود‌ که بشه دیدتش.

"مالفوی رو این اطراف دیدی، ماینی؟"

وقتی به اندازه کافی به میز نزدیک شدیم تا بشنوتمون، رون از هرماینی پرسید. اون سرشو تکون داد و گفت که شاید خوابش برده. سعی کردم که باور کنم شاید حرفش درسته، ولی یه چیزی درونم فریاد میزد که دنبالش بگردم.

"رون اینجا پیش هرماینی بمون، من میرم دنبالش بگردم." گفتم و راه افتادم و خیلی عادی وانمود کردم. توی سرم با دراکو ارتباط برقرار کردم تا ببینم اگر این اطرافه.

'حالت خوبه؟'

همینطور که برای جواب صبر کردم، جاهای قبلی رو چک کردم. کتابخانه، حیاط حتی کلاس معجون سازی. دراکو هیچ جا نبود تا ببینمش. اون شب هنوز موقع شام نشده بود که بالاخره از دراکو جواب گرفتم.

'هری.'

رون و هرماینی رو که وسط یه مکالمه پرجنب و جوش درباره کلاس ها بودند، ساکت کردم. وقتی از دراکو پرسیدم کجاست بهم نگاه کردند. وقتی گفت که بیرون کنار دریاچست، بلند شدم و تا جاییکه میتونستم سریع از سرسرا بیرون دویدم. همینطور که داشتم میدویدم رون و هرماینی هم پشت سرم بودند.

وقتی به دریاچه رسیدیم، اونجا بود. روی یکی از درخت ها نشسته بود، ژاکتش هم کنارش روی زمین پهن شده بود.

زمزمه کرد:"هری."

صداش نسبت به موقعیکه تلپاتی میکردیم پر از گرفتگی بود.

"نمیدونم چه اتفاقی افتاد، یه لحظه داشتم واسه صبحانه اماده و میشدم و بعدش، تنها و سرد بیرون افتاده بودم. زانوم درد میکنه، فکر کنم یه جورایی رگ به رگ شده."

با کمک رون و هرماینی، دراکو رو به درمانگاه وینگ بردیم و مادام پامفری به دراکو دارو و غذا داد.

چند ساعت بعد ازش پرسیدم:"فکر میکنی چطور پات رگ به رگ شده و سر از دریاچه در آوردی؟"

رون و هرماینی برای استراحت شبانه به برج گریفیندور برگشتند. من تا موقعیکه مطمئن بشم دراکو حالش خوبه ترکش نکردم.

Strange [Drarry Persian Translation]Where stories live. Discover now