این پایان ماجراست؟

696 153 19
                                    


کریس و سوهو توی اتاق نشسته بودن،چندین ساعت بود که چانیول خودشو توی اتاق زندونی کرده بود و حتی یک کلمه با هیچ کسی حرفی نمیزد، اون عمارت زیادی تاریک و بی روح شده بود.

 توی یکی از اتاقا بیکهیون بی روح خیره به جلو نگاه می کرد و تمام فکر و ذکرش پسری بود که پدرش به راحتی زندگیش را نابود کرده بود ، پدری که مدت ها  پیش اونو از زندگیش بیرون کرده بود ، پسری که براش حکم اکسیژن داشت،کسی که بک برای اولین بار توی زندگیش به عشقش نسبت بهش پر و بال داده  و چقدر تلخ که نمی تونست فریاد بزنه و به چانول بگه چقدر عاشقشه.

اتاق دیگه ای اون عمارت شاهد پسر مستی بود که ناباور از این که عاشق پسر قاتل پدرو مادرش و دشمن ده سالش شده بود، پسری که تصمیم داشت به خاطر دکتر عزیزش تغییر کنه و به خود ده سال پیشش برگرده، پسری که میخواست به خاطر اون سیاهی ها رو از زندگیش بیرون کنه و سفیدی را جایگزین کنه..

اتاق دیگه ای از اون عمارت شاهد زندگی پلیسی بود که زمان زیادی را برای نابودی چانیول گزاشته بود و درست لحظه ای که به همه چیز رسیده بود تمام ارزیابی هاش بهم ریخته بود، مدارکی رو دیده بود و شرایطی رو سنجیده بود که نشون میداد کسی که داره براش کار میکنه وزیر کیم، جه انسان بی شرفیه و باعث شده بود اون پلیس حتی به خودشم شک کنه.

صدای باز شدن قفل اتاقو شنید، درست مثل روز اولی که توی اون عمارت زندانی بود، تائو وارد اتاق شد،ظرف غذایی همراه داشت که اون جلوی بکهیون گزاشت.

_ کیونگسو برات فرستاده.

بکهیون به تائو نگاه کرد.

_" قصد نداشتم جون شمارو به خطر بندازم.در هر صورت خودمو به چانیول تسلیم میکردم، نمیخواستم اون اتفاقات بیفته".

تائو نگران به بکهیون نگاهی کرد.

_ میدونم بکهیون هر کسی دیگه‌ای که به جای تو بود همون کارو می کرد، خواهرت دست ما بود، منم بودم به خاطر آدم هایی که ..خواهرمو دزدیدن خودمم تسلیم نمیکردم اما...

بکهیون منتظر به تائو نگاه کرد.

_ اسلحه‌ی تو آدم درستی را نشونه نگرفته بود.ای کاش به جای چانیول اون اسلحه رو روس سر هر کدوم از ماها میزاشتی...ای کاش از یکی از ماها برای ترسوندن چانیول استفاده می کردی...بکهیون...تو چانیول رو نترسوندی بلکه اونو کشتی.  10 سال پیش پدرت و الان تو، چانیول دوبار تا حالا مرده میفهمی بکهیون؟، اون خیلی ازت ناامید شد.

_ من نمیخواستم بهش آسیبی بزنم ولی مجبور شدم.

_ میدونم، قضاوتتم نمیکنم، نمی دونم چرا با پدرت ارتباط نداری ولی میدونم تو مثل اون نیستی از این مطمعنم.

تائو بعد از حرفاش از اتاق خارج شد.

.............................................................................................................................

ஜ۩۞۩ஜبلک هورس ஜ۩۞۩ஜWhere stories live. Discover now