عشق توی هوا موج میزنه

593 120 7
                                        


نیمه شب شده بود اما چانیول برنگشته بود، بکهیون مدام به سالن و اتاق چانیول سر میزد، نمی دونست چرا اما دلشوره بدی داشت.برای بار هزارم میخواست به سالن اصلی سر بزنه که توی راهرو کریس دید که به سمت اتاق سوهو میرفت.

_ این جا چی کار میکنی بکهیون نصفه شبه.

کریس که از دیدن بکهیون متعجب شده بود سوال پرسیده بود.بکهیون کمی من و من کرد.

_ میگم کریس چانیول با تو بود؟برنگشته؟

_ اها دنبال چانیولی الان رفت توی اتاقش اما زیاد اوکی نیست بهتره دور و برش پیدات نشه.

این گفت و مستقیم وارد اتاق سوهو شد.

بکهیون دو دل از رفتن یا نرفتن پیش چانیول در نهایت به سمت اتاق چانیول رفت.

خسته از ماجراهای روز بود،کتفش به شدت درد میکرد ،علاوه بر اون به خاطر اینکه دستش وبال گردنش بود رگ های گردنش بلند شده بود و گرفتگی شدید عضله منجر به سردرد شدیدش شده بود، لبه تخت نشسته بود و با دست سالمش گردنش ماساژ میداد.متوجه شد در اتاقش به آرامی باز شد و بکهیون وارد اتاق شد.مستقیم به سمتش اومد و روبه روش روی زمین نشست.

_ حالت خوبه چانیولا

با چشم های قرمز شده به پسری که این روزها براش جایگاه خاصی توی زندگیش قائل بود نگاه کرد.

_ خوب نیستم، گردنم داره میترکه این دست دیونم کرده .

بکهیون نگاهی به چانیول انداخت و بلند شد و زانوش روی تخت گذاش و خودش کشوند پشت سر چانیول و با دستاش شروع به ماساژ دادن گردن چانیول کرد.چانم سعی کرد خودش ریلکس کنه و به دست های بکهیون بسپره.

_ مشکلت حل شد؟

بکهیون به آرومی پرسید.چانیول لبخندی زد خیلی وقت بود کسی این جوری نگرانش نبود.

_ حل شد.البته فکر کنم.

بکهیون به ماساژ بکهیون ادامه داد ، که چانیول دست بکهیون گرفت .

_ سرمم در میکنه .

مثل بچه ها لب برچید و زمزمه کرد.بکهیون دستش به سمت سر چانیول برد و با سر انگشتاش شقیقه هایی چانیول ماساژ میداد.اما یکدفعه دست از کار کشید و آروم از تخت پایین اومد.چانیول سوالی نگاهش کرد.

_ میرم مسکن بیارم برات.

همین که خواست از کنار چانیول رد شه ،دستش توسط چانیول گرفته شد و اون وادار کرد تا روی پاش بشینه.

_ نمیخام بشین این جا.

_ گردنت درد میکرد، اذیت میشی.

چانیول اما سرش توی گردن بکهیون برد و نفس عمیقی کشید.

ஜ۩۞۩ஜبلک هورس ஜ۩۞۩ஜDonde viven las historias. Descúbrelo ahora