چشماشو اروم باز کرد ، صبرکن اون توی تراس خوابش برده بود؟! اه چقدر ذوق برفهاییو داشت که گفته بودن قراره همه جای پاریسو سفید کنه
اما امان دروغ های این هواشناسان لعنتی
اروم بلند شد که بدنش ترق ترق صدا داد عالی شد ! بدنش گرفته بود، حالا بین این همه بدبختی بدبختی خودشم اضافه شد
درحال فوش دادن به خودش بود که با تقه ایی که به در زد بیخیال فوش دادن خودش شد
- قربان میتونم بیام تو؟
نفس عمیقی کشید به کلی اون خدمتکار تازه کارو فراموش کرد بود
+ بیا تو
***
با باز کردن در خشکش زد! چرا رو زمین نشسته بود؟ چرا انقدر رنگش رفته بود؟ چرا موهاش بهم ریخته بود؟
اما بیشترین سوالی که ذهنشو درگیر کرده بود این بود که چرا همچنان انقدر پرستیدنی بود. افکارشو کنار زد و رفت داخل تراس و کمک کرد که ارباب جوان بلند شه ولی تا بلند شد اخش به هوا رفت تهیونگ که از استرس و دست پاچلفتیش میخواست خودشو خفه کنه سعی کرد به خودش مسلت باشه گفت
- ارباب جوان باید بلندتون کنم اجازه دارم؟
کوک با عجز نالید
+ ار-ره
اروم دست ارباب جوان رو گزاشت روی شونش
- ارباب جوان باید بلندتون کنم بدنتو خیلی ضعیفِ
جانگ کوک اروم سرش تکون
دستش رو زیر پای ارباب جوان گذاشت و بلندش کرد چرا انقدر ارباب جوان سبک بود؟ اون حتی از نصف زورشم استفاده نکرده بود! اما چرا ارباب عین خرگوش کوچولو بی پناه بهش چسبیده بود دلش برای ارباب جوان رفت اروم ارباب رو گذاشت روی تختش و پتو رو روی ارباب جوان کشید خواست از در بره بیرون که
+ جونگ کوک
- بله؟
+ اسمم جونگ کوکه
+ با اسم خودم صدام کن از ارباب جوان خوشم نمیاد
- چشم ار- جونگ کوک
+ ^^اولین وانشات چند پارتی( قابلیت جر دادن خود)
YOU ARE READING
My Little Angle
Short Storyوانشات تهکوک و کوکوی اولین بوکیه دارم مینویسم اگه خواستید برای بوکاتون ایده بگیری بهم بگید بخونم خوشحال میشم✨