-اخخخخخخ جونگکوکی اروم ترر
+هیونگ چقدر بهت گفتم نرو تو باغ دراز بکش اخرم گوش ندادی ببین چیکار کردی
تهیونگ انگار که عین سگ از طرف جونگکوک کتک خورده لباشو پایین برد صداش لوس کرد-خب اونجا پرو گلای رنگی رنگی بود تازه افتابم بود من که نمیتونم به افتاب که هی میگه بیا بیا دراز بکش اینجا گرمت کنم نه بگم میتونم؟
جونگکوک اهی کشید کی میشد که تهیونگ دست از دست گذاشتن رو نقطه ضعفش برداره؟ هر روزی که بود احتمالا اتفاق مهمی توش رخ داده
حواسشو دوباره به دستش داد که خارو از دستش در بیاره
(منه نه ساله وقتی چمن میدیدم)
و بعد از چند دقیقه گرما و استرسو عرق درش اورد
انگار که به جونگکوک جایزه اسکار داده باشن
با خوشحالی تیکه خارو تو دستش گرفت و داد زد+درش اوردممم!
تهیونگ از اون خوشحال تر پرید بغلش و سرشو رو سینشیونتان و بم انگار که متوجه اوضاع شدن خودشون رفتن دنبال نخود سیاه
تهیونگ که میدونست جونگکوک باهاش قهره شروع کرد به مراحل اشتی
-جونگکوکی
+هوم
-جونگکوکی
+....
-عشقمممممم
+....
-هانییییییی
+...
وقتی جوابی از جونگکوک نشنید حرصی شد میخواست بگیره بزنتش که یه لامپ بالای سرش روشن شد
با لبخندی که شیطنتشو تا فرسخ ها دور تر میشد تشخیص داد گفت
-ددی؟جونگکوک که انگار یکی گلوشو گرفته باشه با شوک برگشت سمتش
+چـ-ی چی گفتی تو الان-من؟ من چیزی نگفتم
+چرا چرا تو همین الان یه کلمه اییو گفتی
تهیونگ خبیص تر از هر لحظه دستشو اروم کشید رو لب جونگکوک همینطور که به لبش نگاه میکرد جوری که انگار یه شی شکستنیه گفت
-هوممم یعنی من چیزی گفتم ؟ و تو شنیدی حتما توهم زدیبسه بسه دیگه صبر جونگکوکم حدی داشت
اول زیرلب از خدا بخشش کرد و بعد یهو زیر تهیونگو گرفت کولش کردتهیونگ با دستش برای فرار تلاش میکرد
-یا یا ولممم کنننننننننجونگکوک انداختش رو تخشون اومد بالای سرش دستاشو گرفت و با صدای بمی که تهیونگ به اون دنیا برد گفت
+خودت این بازی کثیفو شروع کردی هیونگ حالاام باید تا اخرش پاش وایسی•••••
سوال کرم دارم؟
جواب بله
YOU ARE READING
My Little Angle
Short Storyوانشات تهکوک و کوکوی اولین بوکیه دارم مینویسم اگه خواستید برای بوکاتون ایده بگیری بهم بگید بخونم خوشحال میشم✨