zombie-part1

178 28 87
                                    

بدنش هنوز خشک نشده بود و لباس‌هاش به تنش چسبیده بودند. همونطور که دایرکت‌های اینستاش رو چک می‌کرد حواسش بود که به اون دختر با دامن کوتاهش بیشتر از سه ثانیه زل نزنه. درسته شیطنت می‌کرد ولی حوصله ی دعوا گیر‌افتادن های بعدش رو نداشت. پستی که جی دی بعد از یه قرن گذاشته بود رو لایک و قفل ماشینش رو باز کرد.

خسته نبود فقط می‌رفت تا لباس‌هاش رو‌ عوض کنه و بره پیش خواهرش چون اگه بیشتر از این غرغر هاش رو می‌شنید دیوونه می‌شد. ذهنش هنوز توهم صدای آب رو میزد با اینکه باید با سروصدای ماشین ها پر می‌شد. همه چیز خیلی معمولی به نظر می‌رسید و روحش هم خبر نداشت قرار بود امروز چه بلایی سرش بیاد.

سوار ماشین شد و ساک و گوشیش رو روی صندلی بغلی پرت کرد. کلاهش رو در‌آورد و موهای خیس‌ش رو تو آینه مرتب کرد. خودش و حساب بانکیش رو برای حرف های احتمالی خواهرش آماده کرده بود.  باید سریع ماشین رو روشن می‌کرد تا بتونه آهنگ بزاره، اینقدر آب داخل گوشش رفته بود و صداهای عجیب‌غریب شنیده بود که نیاز داشت سریع یه چیزی غیر از اونها بشنوه. از مشکلات شغلش، حساس شدن گوش‌هاش بود.

دو تقه به شیشه خورد و باعث شد حواسش رو به بیرون بده. گرسنش بود و بعد از اینکه به چهره مرد نگاه کرد تصمیم گرفت سر راه یه چیز هایی برای خونه باباش بخره. یکی از مرد ها هیکل خیلی بزرگ و صورت کوفته ای داشت که هیونجین رو به یاد گنگستر ها می‌نداخت. ولی ژاکتی که روی تیشرت مشکی‌ش پوشیده بود نشون پلیس داشت و از تصویر گنگستر‌ها دور بود.
-هوی بیا بیرون بدو

حالا باید به این هم فکر می‌کرد که پلیس دیگه ازش چی می‌خواد. مارک که تو ماشینش مواد جا نذاشته بود؟ شیشه رو پایین نکشید در عوض محترمانه پیاده شد و خطاب به دو پلیسی که منتظرش بودن گفت:" چه کمکی میتونم بکنم؟" احتمالا اینجوری میتونست استرسی که هر آدمی از دیدن پلیس می‌گرفت پنهون کنه.

-تو … هوانگ هیونجینی دیگه؟

گیج تر از همیشه شد وقتی اسمش رو می‌دونستن پس احتمالا فقط چند تا سوال و جواب ساده نداشتند. قرار بود همراهشون بره. با این مسائل آشنا بود و احتمالا باید به خاطر دونستن‌شون یکم راحت‌تر می‌شد. میدونین؟ اطلاعات داشتن خیال آدم‌ رو راحت می‌کنه.

انگار دوتا پلیس قصد نداشتن محترمانه‌تررفتار کنن و هیونجین که عادت کرده بود تو اینجور مواقع با پررو بازی از شر پلیس های مهربون و محافظ کار فرار کنه حالا یکم ترسیده بود چون حتی اگه این گنگستر کارش رو نمیساخت اون توله گرگ عینکی دیگه آماده بود تا خرخره شو ببره.

-بله خودم هستم. مشکلی پیش اومده؟

پلیس لاغر تر با عینک گرد و ظریفش صورت لطیفی داشت اگه با انزجار کامل بهش نگاه نمی‌کرد و جوری گارد نمی‌گرفت انگار هیونجین بهش کلی فحش غیر قابل قبول داده. با خودش فیلم های پلیسی و نقش های خوب و بد رو مرور کرد و دنبال شباهت بین رفتار اونها گشت. مرد هیکلی از اون کوتاه تر بود ولی هیونجین می‌دونست اگه باهاش دست بده احتمالا استخونش ترک میوفته.

SINNER1Where stories live. Discover now