امکان نداره... بومگیویی که من باهاش دوست شدم چطوری تو این وبتونه؟
یعنی من وارد این وبتون شدم؟غیر ممکنه!میزان شوکی که بهم وارد شده بود غیر قابل توصیفه.
پولی نداشتم ولی باید این وبتون رو با خودم میبردم.
وبتون رو برداشتم و رفتم طرف صندوقدار+اممم سلام من این وبتون رو میخوام ولی با خودم پولی نیاوردم،میشه ببرمش بعدا بیام پرداخت کنم؟
-ببخشید ولی-
یه پسری حرف صندوقدار رو قبل از اینکه تموم کنه قطع کرد.
بلند و جذاب. واو پس بهشت همچین چیزیه.
پسره گفت+لطفا از کارت من بکشین دوست منه (به کره ای)
منی که کره ای بلد نبودم و نفهمیدم چی گفت ولی هر چی بود بلد اینکه صندوقدار کارت رو کشید،وبتون رو به من داد و گفت "بفرمایید"
+ولی من پولی ندارم
-اوه شما انگار نفهمیدین دوستتون براتون حساب کردن.
+دوستم...؟
بعد همون پسری که کنارم بود گفت:
+من رو میگه
-تو دوست منی؟
+از الان به بعد آره
....-
+اون یه هدیه اس چیز گرونی نیست پس اونطوری نگاهم نکن و برو به سلامت. آها راستی اسمم یونجونه.این رو گفت و از دید غیب شد.
خیلی جالبه ملت پولشون رو برای غریبه ها خرج میکنن...ولی خوشگل بود...از مغازه که خارج شدم دوباره همه افکار بد به ذهنم اومدن،من باید چیکار کنم؟
فعلا تنها کاری که میتونم بکنم پناه بردن به بومگیوعه.
سعی کردم زیاد اهمیت ندم و تو راه برگشت خونه بودم که بومگیو رو دم در دیدم.بومگیو همیشه انقدر خوشگل بود؟ ودف چرا دارم به همچین چیزی فکر میکنم...
تو افکارم غرق شده بودم که احساس کردم یکی داره صدام میکنه
"میا؟"
"الووو؟"
"یا"
"میاااا"این دفعه که با صدای بلندی تری گفت باعث شد به خودم بیام.
کسی که داشت باهام حرف میزد بومگیو بود
+میا داری به چی فکر میکنی؟راستی بیرون بودی؟نکنه گم بشی واقعا که
-ببخشید یکم حواسم پرت شد. آره یکم حوصلم سر رفت رفتم یه گشتی بزنم،گم نمیشم ولی بشم هم تو میای پیدام کنی نه؟
+من-
خ...خب آره تو دوست منی من هر کاری برات میکنم
-درد داشت؟
+چی درد داشت؟!
-وقتی از بهشت افتادی به زمین؟چون تو با این حجم از مهربون بودن قطعا فرشته ای
+این خیلی باحال بود....ولی خب آره یکم درد داشت
-واخ واخ برو توبومگیو خندید و وارد خونه شدیم.
بومیگو یکم خوراکی آورد. مشغول خوردن خوراکی ها بودیم که یهو بومگیو گفت:
+میخوای بریم بیرون یکم بگردیم؟درس زیادی ندارم من حوصلم اینطوری خیلی سر میره
-فکر خوبیه؛میخوای بریم کلوپ بازی؟ (arcade )
+وای اره خیلی خوش میگذرهبعد اینکه حرف بومگیو تموم شد آماده شدیم و زدیم بیرون.
بومگیو گفت پیاده میریم چون راهش زیاد طولانی نیست. تو مسیر جاهای خیلی قشنگی دیدم سئول رسما وایب این رو میده که انگار داری تو پینترست زندگی میکنی. ( اپ pinterest)
VOUS LISEZ
something between the two worlds/txt beomgyu ff
Fanfictionچه اتفاقی میفته اگه دختری از دنیای کامیک وارد دنیای واقعی بشه؟ میا یه دختر ۱۷ ساله اس که از دنیای کامیک وارد دنیای واقعی میشه و اونجا با چوی بومگیو آشنا میشه...ولی میا و بومگیو باید بفهمن چه اتفاقاتی افتاده و میا چطور باید برگرده به دنیای خودش..... ...