تو ذهنم یه سوال ایجاد شد،
تو کی هستی؟چند ثانیه مکث کردم بعد ازم پرسید:
+حالت خوبه؟به نظر تنها میای؟
-چه اهمیتی واسه تو داره؟
+راستش منم روز خوبی نداشتم و فقط می خوام کمکت کنم.
-تو کی هستی؟
+بومگیو...چوی بومگیو.خودت کی هستی؟
-من میا ام....اهل اینجا نیستم....و تو خیلی عجیبی از نا کجا آباد اومدی با یه خارجی حرف میزنی ولی حداقل انگلیسی خوبه
+معلومه به هر حال از آشنایی باهات خوشبختم و در مورد اون...من یه مدت تو آمریکا بودم به خاطر اون.
-اوهوم.......چند دقیقه گذشت و بعد بومگیو سکوت رو شکست:
+سوار هیچ اتوبوسی نمیشی،پس چرا نشستی اینجا؟
-من هیچ کس رو ندارم...هیچ نمیدونم کجا و چی داره سرم میاد.
+ودف؟منظورت چیه دقیقا؟اومدی جایی که نمیدونی کجاست؟یعنی تنها اومدی اینجا؟آدرس جایی که می مونی رو اگه بگی می تونم برسونمت.
-اوکی اینجا سئوله ولی من چه میشناسم کجای شهره؟هیچ تا حالا پام رو به شرق آسیا نگذاشتم....و اینکه من...وایسا ببینم باید یه چیزی رو چک کنم.قبل اینکه منتظر جوابش بمونم پا شدم رفتم به همون کوچه بن بسته ولی بر خلاف تصورم....اونجا نبود.
+هوف اینجا نیست.دیگه قطعا اینجا گیر کردم.بعد بومگیو رو دیدم که از پشتم اومد.
+چی دیگه نیست؟
-ولش کن مهم نیست فقط یه چیزی باید بگم...
+هوم؟
-ازم پرسیدی که کجا می مونم،هیچ جا.من یهو از اینجا سر در اومدم به هر کسی که زنگ می زنم میگه شمارش موجود نیست و پولس هم ندارم.
+چرا حرفات انقدر غیر منطقی به نظر میاد؟ولی نمی خوام قضاوتم کنم.پس میگی نیاز به یه جایی داری که بمونی؟و انگار به پول هم برای حداقل خریدن غذا نیاز داری...
-اره درست حدس زدی
+خب ببین،من خونه خودم رو دارم اگه بخوای می تونی تا مدتی که اوضاع جور شه اونجا با من بمونی و نگران غذا و بقیه چیز ها نباش چون بابام یه شرکت بزرگ داره هر روز پول مفتی میاد به حسابم.
-ملت اینجا خونه خودشون رو دارن اون وقت من مسواک شخصی ندارم...
+داری شوخی می کنی؟!
-اره ولی واقعا خر پولی که یه غریبه میخوای مفتی خدمات بدی-
به هر حال اگه تو مشکلی نداری...من میخوام بمونم تو خونه تو.لطفا.
+نه واسه من اوکیه فقط نباید مامان بابام بفهمن چون صد در صد نمی ذارن اگه بفهمن.
-ما هم نمیذاریم بفهمن؟
+یس.لتس گو.بومگیو دستم رو گرفت و کشید سمت خودش و با هم پیاده رفتیم.
تقریبا ۴۰ دقیقه راه رفتیم و آخرش رسیدیم به خونه بومگیو.در رو برام باز کرد و گفت:
+خانم ها اول
در حالی که داشتم وارد خونه می شدم گفتم:
-چه جنتلمن. وای از جنتلمنیت کم مونده غش بکنم.
+گرل دارم سعی می کنم باهات مثل آدم رفتار کنم.
-مگه حیوونی؟
+البته که نه-
فقط یکم زیاد انرژی دارم و این رو می دونم چون از همه می شونم،از بچگی.
-خوبه که می دونی،ولی من خیلی ساکتم و یکم بیش از حد درونگرام.
+شناختی ازت ندارن ولی ازت خوشم اومده شاید بتونیم دوستای خوبی بشیم.
-امیدوارمکفش هام رو در آوردم و گذاشتم کنار.
یه نگاهی به خونه انداختم و به این نتیجه رسیدم که به عنوان یه خونه یه نوجوون؟خیلی خوب بود. الحق که پول خوشبختی میاره.+خب فرض کن خونه خودته و راحت باش. اگه چیزی خواستی بیا بهم بگو و الان هم دنبال من بیا اتاقت رو نشون بدم.
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم و دنبالش راه افتادم.
+اینجا کلا دو اتاق بیشتر نداره می دونی که مامان بابام یکم سخت گیرن،سمت راستی مال منه و سمت چپی مال توعه.
-باشه پس فقط یه چیزی...من با این لباسام زیاد راحت نیستم...
+اوه در مورد اون من می تونم بهت از لباسام بدم حالا بعدا می ریم برات لباس هم میگیریم.
-اممم مرسی....واقعا مرسی.
بعد این حرفم رفتم بغلش کردم. معلوم بود یکم تعجب کرد ولی اونم بغلم کرد.
+هه خواهش می کنم حالا بیا برات لباس بدم.وارد اتاق بومگیو شدیم،اون رفت سمت کمدش و درش رو باز کرد.
یه شلوار راحتی که روش عکسای خرس داشت با یه هودی بهم داد.
+فکر می کنم اینا مناسبت باشه بارم اگه دوسشون نداشتی کل کمد واسه توعه.
-نه همینا خوبن تا همین الانشم بهم خیلی کمک کردی با کارات ولی یه چیزی،تو شلوار خرسی می پوشی؟خیلی کیوته
یکم خجالت کشید و گفت:
+امم آره به نظر منم...با..با مزه ان برای همون دوسشون دارم.
-خودتم کیوتی
بعدش خندیدم
از اتاق بیرون رفتم و اون هم پشت سرم اومد.
+لبخندت قشنگه باید بیشتر بخندی.
-اگه دلیلی برای خندیدن باشه چرا نخندم...
+یه ساعت شده من رو دیدی و از الان شدم دلیل لبخندت افتخاره.
-شات اپ-داشتم حرفم رو می زدم که در زنگ خورد.
به بومگیو نگاه کردم و معلوم که انتظار اومدن کسی رو نداشت.
نزدیک در رفتیم و هنوز ساکت موندیم،یه چند ثانیه بعد صدایی شندیم که می گفت:...To be continued...
بعد قرن ها پارت جدید😂😩
hope u enjoy,Bye.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
something between the two worlds/txt beomgyu ff
Hayran Kurguچه اتفاقی میفته اگه دختری از دنیای کامیک وارد دنیای واقعی بشه؟ میا یه دختر ۱۷ ساله اس که از دنیای کامیک وارد دنیای واقعی میشه و اونجا با چوی بومگیو آشنا میشه...ولی میا و بومگیو باید بفهمن چه اتفاقاتی افتاده و میا چطور باید برگرده به دنیای خودش..... ...