6

682 71 3
                                    


دوسال گذشته...عشق من دوسال شده که نیست
دلم براش یه ذره شده...از آون به بعد رفتم خارج از کشور...
رفتم فرانسه و یه مطب زدم...
دکتر بودن شغل مورد علاقم

امروزم مثل روز های دیگه گذشت...
خسته بودم برا همین مطب رو تعطیل کردم و رفتم سمت ماشینم که یه غریبه روبروم ایستاد..
هم قد من بود

= تو جعون جونگکوکی ؟

- بله شما کی هستین

= من همسر جیمینم کیم تهیونگ

با حرفش خون تو رگام یخ بست...
پس این آون پسر بود که با جیمینم ازدواج کرد...
اخم جدی ای کردم و یقش رو گرفتم

- پس آون پسر تو بودی

دستش رو گذاشت رو دستم و یقش رو از دستم دراورد

= گوش کن زود عصبانی نشو من و جیمین مجبور بودیم لطفا من برات توضیح میدم
.
.
.

با آون غریبه تو ماشین نشسته بودم
حرف هایی که میزد رو گوش میدادم

= بعد از اینکه تو با پدرت از خونه جیمین رفتی..
جیمین حالش بد شد..
بردنش بیمارستان... آون لحظه حمله عصبی بهش دست داده بود...بعدشم وقتی فهمید که قراره ازدواج کنی دیگه کاملا نا امید شد
من دوستش بودم.. نمیتونستم زجر کشیدن بهترین دوستم رو ببینم پس با جیمین ازدواج کردم
.. واسه اینکه حالش بهتر بشه باهاش ازدواج کردم..
پدرش هم گفت دیگه تو آون شهر زندگی نکنیم و بریم به یه جای دیگه...من هرروز بیشتر عاشق جیمین میشدم ولی آون برعکس هرروز بیشتر پژمرده میشد و ناامید
یه روز که خون بالا آورد خیلی ترسیدم

به اینجای داستان که رسید تهیونگ اشکش رو پاک کرد و سعی کرد تا بقیه ماجرا رو بگه

= آون روز وقتی رفتیم بیمارستان فهمیدم که جیمین سرطان داره.. مشکل قلبش هم بیشتر شد
هر چقد بهش التماس کردم قبول نکرد شیمی درمانی کنه حالا هم که اینجام به خاطر جیمینه

منم داشتم اشک میریختم...جیمینم تو این دوسال زجر کشید و من نفهمیدم تا پیشش باشم...
همه اینا تقصیر منه

= جیمین روز های آخر زندگیش همش از تو میگفت
..میخاست بیام و پیدات کنم و بهت بگم که چقدر دوستت داره...دقیقه های آخر زندگیش هم فقط اسم تو رو زیر لب میگفت... ازم خواهش کرد تا بیام پیشت و بهت بگم که بری سر خاکش

وقتی دیگه نتونستم تحمل کنم از ماشین پیاده شدم و بلند زدم زیر گریه...افتادم رو زمین و هق زدم

جیمینم... جیمین من رفته... چرا من لعنتی زودتر نفهمیدم.. همه اینا تقصیر منه
.
.
.

دسته گل رز رو گذاشتم روی سنگ قبرش...
روی سنگ اسمش نوشته شده بود پس دستم و بردم سمتش و نوازشش کردم...
چقد دلم براش تنگ شده...من هیچ وقت پدر جیمینو نمیبخشم
اگر فقط ما رو قبول میکرد الان جیمینم توی خونم بود و شاد بود نه اینکه با رنج و درد بره خونه ابدیش

- جیمینم

جواب نداد.. انگار که جیمین اونجا بود که داشت ازش سوال میپرسید

- جیمینم جواب منو بده

بازم سکوت

- منم نمیخوام زنده بمونم...اجازه میدی بیام پیش تو؟

سوال هاش بی جواب میموندن...
گریش گرفت و با صدای بلند هق زد...
کاش میتونست بره و راحت بشه...بره پیش محبوبش

از جاش بلند شد و به طرف ماشین حرکت کرد...
اشکاش رو با آستین کتش پس زد...
سوار ماشین شد و حرکت کرد...
پاش رو گذاشت روی گاز و تا میتونست سریع رفت

جیمین رو توی خیالش میدید... میدید که داشت لبخند میزد و میگفت دلش تنگ شده
میخواد که منم برم پیشش

پس منم لبخند زدم... با کمال میل عزیزم
من همینو میخوام... میخوام بیام پیش تو

چند لحظه بعد با ماشینی تصادف کرد و صدای جیغ مردم بلند شد..
ماشینش له و لورده شده بود..
سر و صورتش خونی بود...
ماشین هم چپ کرده بود

لبخندی با درد زد و چشمهاش رو بست

.
.
.
.

چشمهاش رو باز کرد...توی یه جای کاملا سفید بود
بلند شد

اطرافش رو گشت تا یه قیافه آشنا دید...
دقت کرد که دید جیمینشه

لبخند دندونی زد و به طرف عشقش دوید
تا رسید محکم بغلش کرد و اشکاش سرازیر شد

- دلم خیلی برات تنگ شده بود جیمینم

جیمین هم لبخندی زد و لپ جونگکوک رو بوسید

+ از این به بعد پیش خودمی دیگه تنهات نمیزارم
اینجا دیگه هیچ کس نمیتونه جلوی ما رو بگیره
پس با خیال راحت میتونیم زندگی کنیم
.
.
.
.

سلام

بچه ها چطور بود؟

اینم از آخرین پارت... سد اند جزء ژانر هاش بود ولی بازم توی دنیای برزخ بهم رسیدن پس میشه بهش گفت سد اند یا نه؟

نمیدونم شما بهم بگید

بوس به همتون😘

MistakeWhere stories live. Discover now