🍭1

3.1K 431 5
                                    

پوف کلافه‌ای از میون لباش خارج شد..هوای سئول به اندازه سرخ شدن تک تک مرغای موجود اونم درست وسط آسفالت خیابون گرم بود و این گرما به هیچ‌وجه برای امگای ضعیفی مثل جئون جونگکوک که با یه تلنگر ساده خون دماغ میشد، مناسب نبود.
کولش رو روی دوشش جابه جا کرد و همونطور که کلاه کپ مشکیش رو جلوتر میکشید، ساختمون دو طبقه روبروش رو برانداز کرد
قدیمی بود و خب...انتظار دیگه‌ای نداشت!با پولی که از پدرش گرفته بود یجورایی بهترین خونه‌ای بود که میتونست برای خودش پیدا کنه
صاحبخونش یه آلفای پیر بود و جونگکوک احتمالا هیچوقت نمیتونست نفسای عمیق اون آلفا رو وقتی بهش نزدیک شده بود و باهاش دست داده بود و تا لحظاتی با چشمای وحشی و یجورایی گرسنش بهش خیره شده بود رو فراموش کنه!
درک میکرد...بوی وانیل فرومونش خاص بود به خصوص که برای امگایی بود که بدون نشانی از گرگ آلفاش پرسه میزد...و البته که گرگ تخس و لجباز درونش درک نمیکرد و هربار که تو این موقعیت‌ها قرار میگرفت سعی میکرد با زوزه‌ها و غرشای بلندش جونگکوک رو تحریک کنه تا بااون عضله‌هایی که تو سالهای کالج ساخته بود ترتیب اون آلفاهارو بده و اگه جونگکوک کنترل کردن خوی گرگیش رو یادنگرفته بود تاحالا به جرم قتل و با عنوان امگای یاغی شناخته شده بود!!
اما اون مرد با وجود تموم چشم چرونی‌های گاه و بیگاهش درست وسط مشاوراملاک با لحنی جدی و محکم تاکید کرده بود که پسری که طبقه‌ی پایین زندگی میکنه اعصاب ضعیفی داره و شاید نزدیک به بیست بار گوشزد کرد که جونگکوک باید نهایت ادب رو جلوش به جا بیاره که البته از شانس بد جونگکوک....اون پسر،کیم ته هیونگ، یه آلفا بود!!
و از قضا!! پسر صاحبخونه احمقش!!...اوه بیخیال!جونگکوک اونقدرام بدشانس نبود!!
میتونست با زدن مخش اجاره ماهیانش رو کم کنه..نه؟
"یااینکه مجبور میشیم بهش بدیم و اونوقت کل خونه مال ما میشه"
سرش رو تاسف‌بار برای گرگ درونش و افکار پلیدش تکون داد...دادن ممنوع!!...حداقل تا وقتی که میت واقعیش رو پیدا نکرده!و خب آره!!جئون جونگکوک تحت تاثیر پدر و مادر سنتیش یه باکره سنتی بود که معتقد بود فقط آلفای حقیقیش این اجازه رو داره که اولین هاش رو ازش بگیره...بیاین بگذریم از اینکه چقدر به این موارد و اعتقاداتش افتخار میکرد!!
نفس عمیقی کشید و با کلیدی که چند روز پیش گرفته بود در ورودی رو باز کرد
نگاهی به در بسته‌ی طبقه‌ی همکف انداخت...انتظار داشت رو در یه علامت بزرگ ورود ممنوع باشه یا مثلا اطراف در پر باشه از چوبایی با نوک تیز شده!!!ولی خب...مثل اینکه پسر صاحبخونش اونقدرام بی اعصاب نبود!شاید یه آلفای بی حوصله و ساکت بود که پدرش بهش لقب بی‌اعصاب رو داده بود...عالی بود!جونگکوک میتونست تا ابد با همچین آدمی زندگی کنه و خسته نشه...بیخیال!امگای ما اونقدرام حوصله سر بر نبود فقط...صدای سکوت رو به بقیه صداهای دنیاش ترجیح میداد!
شونه‌ای بالا انداخت و به آرومی پله هارو به مقصد طبقه‌ی بالا طی کرد اما...
صدای جیغ بلندی باعث شد کتونی‌های مشکیش به پله ها میخکوب بشه و خب چشماش گردتر از حالت معمول...چون اون صدا...به احتمال زیاد صدای ملتمس یه بتا بود!
_آااهههه...نکن...نه....اونجا نه!!!...اومممم
نگاه سریعی به اطرافش انداخت و ترسیده به در طبقه پایین خیره شد...خونه رو اشتباه اومده بود؟تو روستایی که جونگکوک ازش میومد این صداها اونم به این وضوح رو فقط میشد تو میخونه‌ها شنید...صدای امگاها و بتاهایی که به آلفاهای خرفت و خوش گذرون سرویس میدادن و... اشتباه نکنید!!جونگکوک هیچوقت پاش به اون میخونه‌ها باز نشده بود...بیاین فکر کنیم به خاطر محدودیت سنی بیست و پنج سال اونجا نبوده!!
آب دهنش رو قورت داد و تک پله‌ای که بالا رفته بود رو پایین اومد و با چشمای گرد شده از ترسش به در خیره شد
اون جیغای بلند حالا تبدیل به ناله‌های عمیقی شده بود و جونگکوک به راحتی میتونست فرومونای اون آلفایی که احتمالا آلفای مورد نظر بود و در حال انجام اون عملیات خاک توسری بود رو بشنوه...
باتموم وجود اون فرومون رو که ترکیبی از خاک‌نم گرفته و خاکستر بود به ریه‌هاش فرستاد و سعی کرد به این توجه نکنه که چقدر از این بو خوشش اومده...
گوشه‌ی لبش رو به دندون گرفت و در حالی که هیچ ایده‌ای نداشت کی کولش رو به سینش چسبونده و درحال چلوندنشه، قدمی جلوتر رفت و به اون خونه‌ی مرموز نزدیکتر شد...فقط...فقط یه ذره کنجکاو بود..همین
چند قدم کوتاه دیگه و اون اونجا بود...دقیقا جلوی در و صدای اون بتا واضح‌تر شنیده میشد
_بهت گفته بودم خوشم نمیاد بوسم کنی
.
با شنیدن صدای بم و لحن دستوری آلفا،ناله‌ی کوتاهی از میون لباش بیرون پرید و با خجالت چشماشو بست و سرش رو به کولش تکیه داد...داشت چه غلطی میکرد؟!
"صداش ....خیلی خوبه...و بوش...آه لعنت بهش"
جالب بود که گرگ همیشه حاضر در صحنش ساکت شده بود و جونگکوک میتونست بالا پایین شدن سریع دمش رو حس کنه
آه آروم دیگه‌ای کشید و داغی محسوسی رو روی گونه‌هاش حس کرد و این...بد بود...فکر کنم!
"آلفای احمق من کجاست؟"
در همون حال که سر آلفای نداشتش غر میزد اخمی کرد و روی نوک پاهاش جلو عقب رفت...مادرش همیشه میگفت که آلفاش اون کسیه که بدنش بیشتر از همه به فرومونش واکنش نشون میده...احمقانه بود ولی جونگکوک به راحتی میتونست واکنشای بدنش رو برای نزدیکتر شدن به منبع اون عطر تشخیص بده ولی اون لحظه فقط به کارایی که میتونست با آلفای خودش انجام بده فکر میکرد
"اگه اون الان اینجا بود میبوسیدم مگه نه؟...شایدم مثل این بتا جیغم کل ساختمونو برمیداشت...شایدم..."
_میشه بپرسم جلوی خونه‌ی من چه غلطی میکنی پسرجون؟
.
زمان؟...ایستاد...به راحتی!
و جونگکوک در لحظه به آرومی چشماش رو باز کرد و با صحنه‌ای که شاید هیچوقت فکرشو نمیکرد تو زندگیش باهاش روبرو بشه مواجه شد...وایسا!!پوست برنزه‌ی سینه‌ی آلفا روبروش بود و برق عرق روی تموم بدنش و حتی اون اخم غلیظ روی پیشونیش...همه و همه دست به دست هم دادن تا جونگکوک به رویایی بودن اون صحنه مطمئن بشه...آره...فقط کافیه یه بار دیگه چشماشو ببنده...آره
چشماشو به سرعت بست و کوله‌ی میون دستاش رو محکمتر فشرد
"الان از خواب بیدار میشم میرم تو خونم قهوه‌سازو میزنم به برق، برای خودم یکی از اون نودلای تو کولم رو درست میکنم و زندگی برمیگرده به حالت قبل...آره...همی..."
_باتوئم امگای احمق!!
.
صدای داد بلند اون آلفا باعث شد قدمی به عقب بپره و با چشمای گردشدش بهش خیره بشه....پسر آلفای روبروش واقعی بود....فاکینگ واقعی!
بدون اینکه به داد نسبتا بلند پسر روبروش توجه کنه نگاه کنجکاوش رو آنالیزوار رو بدن عضله‌ای آلفا پایین کشید...زبونش رو به آرومی روی لبش کشید و بدون توجه به سوال آلفا بی حواس پرسید
_شما مجردی؟...!!
و بلافاصله متوجه فکری که ناخواسته به زبون آورد شد و دست آزادش رو روی لباش کوبید ولی خب...دیر بود...خیلی دیر!چون آلفای روبروش با ابروهایی بالا رفته و نگاهی شبیه"عجب پسر دیوونه‌ای" بهش خیره شده بود
_یاهمین الان بهم میگی چرا مثل استاکرا پشت در خونم شق کردی یا خودم پرتت میکنم بیرون!
.
از میون تموم جملات زمزمه‌وار اما کوبنده آلفا، جونگکوک فقط یه کلمه رو شنید و در لحظه به پایین تنش نگاه کرد... عرق سردی روی ستون فقراتش تا پایین رفت و صدای ناقوسی تو مغزش اکو شد!!
آب دهنش رو قورت داد....باورش نمیشد روز اولی که وارد سئول شده بود اینهمه خرابکاری به بار آورده باشه
باید خودشو جمع میکرد...حس میکرد آبروی از بین رفتش رو نه ولی حداقل خودش رو باید به خونش میرسوند و تو تنهایی به حساب خودش و دهن لق و شاید عضو شق شدش میرسید!
سرش رو بلند کرد تا با حرفی مکالمه‌ی نصفه‌ و نیمه خودش و کراش چند ثانیه‌ایش رو پایان بده ولی با کشیده شدن یقش به سمت جلو حرفاش پشت لباش موندن و حالا با فاصله‌ی خیلی کمتر از اون آلفای قوی ایستاده بود و یقش تو دستای پسر روبروش بود
نفس حبس شدش رو لرزون و زیر نگاه برنده و چشمای وحشی آلفا بیرون داد و به آرومی غرید
_ولم کن
_هوممم امگا کوچولوی هورنی!بوی من اینجوریت کرده؟چندوقته کسی نکردتت؟!
"یه چیز حدود ۲۲ سال!"
.
وول خورد تا از زیر دست آلفایی که تقریبا سینه‌ به سینه بهش چسبیده بود فرار کنه و غرید
_گفتم ولم کن!!
.
که البته غرشش مثل میوهای ریز گربه‌ی سیاهی بود که جفتش دودقیقه برای لیس زدنش دیر کرده بود!!
آلفا اما بدون اینکه به حرفش توجهی کنه، یقش رو بالاتر کشید و جونگکوک رو تقریبا روی نوک پاهای بلند کرد
گردن سفید جونگکوک جلوی چشماش قرار گرفت زبونش رو گوشه‌ی لبش گذاشت و لیسی سرتاسری به لب پایینش زد...بوش رو حس میکرد...پسرک روبروش تحریک شده بود و بوی فرومونش به آرومی درحال آزاد شدن بود و باوجود فاصله کمشون میتونست به راحتی بوش رو حس کنه بوی وانیل هرلحظه بیشتر و بیشتر تو ریه‌هاش میپیچید و بدنش دوباره به سمت تحریک شدن پیش میرفت...احمقانه بود ولی میتونست برای اولین بار بیقراری گرگش رو هم حس کنه...طوری که گرگش موقع تموم رابطه‌هاش بی حوصله یه گوشه کز کرده بود و منتظر تموم شدنش بود ولی تواون لحظه....بیشتر میخواست
به آرومی سرش رو جلو برد و لباش رو به گردن امگا نزدیک کرد و جونگکوک با حس نفسای آلفا روی گردنش دست از وول زدن برداشت و چشماش رو باز کرد...
می...میخواد...
_د...داری...چه غلطی..آاه!!
مک محکمی که آلفا روی پوست زیر چونش کاشت باعث شد دوباره چشماش رو ببنده و ناله‌ی آرومی سر بده
کوله‌ای که با مقاومت زیاد میون پایین تنه‌هاشون نگهش داشته بود از میون انگشتای لرزونش پایین افتاد
تابه اون لحظه هیچوقت به یه آلفای غریبه این اجازه رو نداده بود که تا این حد بهش نزدیک بشه...حتی ایون وو، دوست احمق و خوش گذرونشم اینو میدونست که جونگکوک یه امگای سرسخته و نباید پاش رو از حدش فراتر بذاره ولی...انگار درمقابل آلفای روبروش اینطور نبود!احتمالا روحش بعد از اینکه هوای سئول رو استشمام کرده بود از بدنش جدا شده بود و یه روح دیگه جاش رو گرفته بود
چون مسلما اون پسری که تو پارکینگ خونه‌ی جدیدش دستاش رو با ذره‌‌ای تعلل دور گردن آلفایی که یقش رو با خشونت میون انگشتاش گرفته بودو درحال مکیدن نقطه به نقطه گردن بدون مارکش بود،حلقه کرده بود و به موهای نرم و ابریشمیش چنگ مینداخت، همون جونگکوک وحشی بوسان بود!!
حرکت دستای آلفا رو از روی یقش و به سمت پهلوهاش حس کرد و وقتی انگشتای سردش روی پوست داغش نشستن، جونگکوک درلحظه زوزه‌ی سرخوشانه‌ی گرگش که تا اون لحظه به معنی واقعی کلمه لال شده بود رو شنید و خنده‌ی بیحالی رو لباش نشست و چشمای خمارش رو نصفه نیمه باز کرد...گرگ هورنی احمق!
_تهیونگا!!
.
تهیونگ؟!اوه شت!تهیونگ اسم پسر صاحبخونش که یه آلفائه و اتفاقا طبقه پایین خونش زندگی میکنه نبود؟!
ضعیف شدن حلقه‌ی دستای آلفا دور کمرش باعث شد بازوهاش رو به آرومی از دور گردنش باز کنه و بدن تقریبا لرزونش رو که تقریبا تموم سلولاش برای برگشتن دوباره به جای قبلیشون التماس میکردن، رو عقب کشید...لعنتی پشت زانوهاش میلرزید!
خب!!!مثل اینکه گرگ احمقش درست میگفت و احتمال خوابیدن با پسر صاحبخونش تقریبا درصد خیلی کم!!عام...شاید یه مقدار بیشتر از خیلی کم رو به خودش اختصاص داده بود!!
به نیم رخ جذاب تهیونگ که حالا به بتای لختی که ملافه‌های سفید رو دور خودش پیچونده بود، نگاه میکرد، خیره شد و تو دلش آه بلندی کشید...گرگش حالا بیقرار شده بود و به اطراف میپرید...
_این پسر کیه؟وسط سکسمون دوییدی بیرون که این امگارو ببینی؟!
.
آره....بوی وانیل اون پسر زیادی قوی بود و به راحتی تونسته بود تهیونگ رو از کار موردعلاقش تو تموم این دنیا به سمت خودش بکشونه!اما دلیل براین نمیشد که اون بتا اینطور سوال و جوابش کنه پس بااخم نگاه ازش گرفت و درحالی که به پسرک روبروش چشم میدوخت گفت
_جوری حرف نزن که انگار معشوقمی و تا همین الانشم سه بار خالی نشدی...
با چشماش امگا رو که بی هیچ حرفی جلوش خم شده بود و کولش رو برمیداشت ادامه داد
_به چویی ووجین بگو با فرستادن یه بتای هورنی نمیتونه خامم کنه تا از طلبای میلیونیش بگذرم....و تو!!
.
دستش رو به سمت جونگکوکی که خسته از سروکله زدن پایین تنه دردناکش با شلوار جین تنگش، به آرومی عقب گرد میکرد تا خودش رو به پله‌ها برسونه گرفت و درلحظه باعث ایستادنش شد
_جواب سوالمو هنوز نگرفتم پس حق نداری جایی بری!
.
"پررو"کلمه‌ای بود که تو ذهن جونگکوک نقش بست...دندون قروچه‌ای کرد و بی توجه به بتایی که هنوزم جلوی در خونه خشکش زده بود گفت
_اگه انقدر تو فکر به فاک دادن بقیه نبودی شاید یادت میومد که بابات بهت گفته قراره برای طبقه بالا یه مستاجر جدید بیاد آقای...کیم!
.
دقیقا نمیدونست تغییر مود لحظه‌ایش تحت تاثیر پیداشدن یهویی اون پسر بتا وسط عش...عام...بحث و گفتمان خودش و آلفای روبروش بود!!یا چیز دیگه‌ای ولی درلحظه شوکه شدن تهیونگ رو دید و احساس رضایتی تو وجودش تزریق شد...
حرکت تند و لحظه‌ای تهیونگ به سمتش باعث شد هول کنه و پله‌هارو تند بالا بره طوری که وقتی به پاگرد اول رسیده بود از شدت هیجان و استرس نفس نفس میزد
_بهتره وسایلتو باز نکنی چون همین فردا میندازمت بیرون!
.
زبونی برای آلفای پایین پله‌ها دراز کرد و بدون توجه به غرش حرصیش در واحدش رو با کلیدش باز کرد و با بستن محکمتر در صدای نسبتا بلندی ایجاد کرد
نیشخندی زد و به در تکیه داد و تازه متوجه فاجعه‌ی ترسناک زندگیش شد...
به پایین تنش خیره شد و پرحرص زمزمه کرد
_اون بتارو به فاک داده؟هاه!!چه بدسلیقه!
و با یادآوری چهره‌ی کیوت بتا چیشی کشید و نق زد
_اصلنم کیوت نبود...خیلیم زشت بود
.
بی‌حواس نگاه کلی به خونه‌ی نقلی و مبله‌ی روبروش انداخت و پوفی کشید...سعی کرد دردی که تو پایین تنش حس میکرد و همینطور گرگ لجبازش رو که تا دقایقی قبل با دیدن آلفای موردنظرش در حال بالا وپایین پریدن بود به کل نادیده بگیره و چه کاری بهتر از گرفتن اون لایه‌ی حجیم از خاک روی وسایل...
"آره پسر، همینه، به تخمای نازنینتم نباشه که اون آلفای سکسی چطور داشته اون‌پارتنر مردنیش رو به فا....."
با بهت به روبرو خیره شد و با قیافه‌ای پوکر به دیوار جلوش خیره شد و فریاد زد
_دارم به چه کوفتی فکر میکنم؟!
"به دیک کوفتی اون آلفای خوشبو!"
.
صدای گرگش رو شنید و درحالی که کولش رو روی یکی از مبلای گوشه‌ی اتاق پرت میکرد دوباره پرحرص فریاد زد
_اصلا هم خوشبو نبود!
.
خودشم دلیل مقاومتش رو نمیفهمید...آه...اون فقط به خاطر بوی اون آلفا تحریک شده بود و یجورایی خودش رو تو دستای اون عوضی تسلیم کرده بود...با چیزی که درلحظه به ذهنش خطور کرد با بهت به دیوار سفید روبروش خیره شد...نکنه اون....
در لحظه سرش رو محکم به دوطرف تکون داد و چنگی به موهاش زد
" بی خیال جی‌کی تو اومدی که درس بخونی و یه کار خوب برای خودت پیدا کنی.بهتره اصلا به اون آلفای سکسی و جذاب توجه نکنیم، هوم؟ از پس همه کارات برمیای مگه نه؟
*******************

~He's My Vanilla~🧁🍭| OneshotWhere stories live. Discover now