یه هفته...فقط یه هفته فاکی از اقامتش تو اون خونه نفرین شده گذشته بود و.. محض رضای خدا اون آلفا چطور میتونست تو این یه هفته ترتیب هفت نفر رو بده؟!
هر کی بود تاحالا از شدت درد کمر تو خودش میلولید اما جونگکوک به راحتی میتونست صدای ناله و فریاد پارتنرای جدیدش رو بشنوه و...لعنتی چقدرم خوب ناله میکردن!!
گی بود و نمیدونست تا کی میتونه با هربار شنیدن صدای آلفایی کیم تهیونگ و اون بوی خاک نم گرفتهای که هربار تو اطرافش پخش میشد از خود بیخودش میکرد ، به عضو بینواش بیتوجه باشه و این بیتوجهیش...البته بعد از رسیدگی بهش تو حموم، درنهایت به تلافیکردن سر پسر صاحبخونش ختم میشد!!
اولین روز آژیر خطر ساختمون رو فعال کرده بود و باعث شده بود صدای نالهها همزمان با آبپاش شدن آب از احتمالا سقف خونش قطع بشه!!
سومین روز دریه تصمیم قاطعانه به یکی از دوستای خیلی قدیمیش خبر داد و اون هم تقریبا نصف نوجوونا و جوونای سئول رو ریخته بود تو خونه جونگکوک
بگذریم از اینکه فقط سه روز طول کشید تا گند اون روز پاک بشه ولی خب...به عقیده جونگکوک به تاتی تاتی کردن رو اعصاب کیم فاکینگ تهیونگ میارزید!!
پرحرص صدای تلویزیون رو که روی شبکه موزیک بود به آخرین حد رسوند و برای سلب آسایش بیشتر کاپلای طبقهی پایین پاهاش رو به زمین کوبید و تا آشپزخونه و دم یخچال قدمرو رفت
با آرامش شیرموزی برداشت و به تصویر خودش رو یخچال سیلور خونش خیره شد...مارکای کوچیک و بزرگی که دسته گل پسر طبقه پایین بود هنوزم رو گردنش خودنمایی میکردن و احمقانه بود ولی جونگکوک هم تلاشی برای قایم کردنشون نمیکرد!!عجیب بود اگه تو اعماق تاریک مغزش اعتراف میکرد که حتی از وجودشون لذت هم میبره؟! زبونی برای قیافه خودش درآورد و همونطور که دوباره با همون تاکتیک، پاهاش رو روی زمین میکوبید طوری که پاهاش به گزگز افتاده بود،به جلوی تلویزیون رسید و پرسروصدا بالا و پایین پرید و حتی ذرهای هم با آهنگ همخونی کرد...درواقع...کاری جز داد و بیداد کردن انجام نمیداد و همین باعث رضایتش بود و حتی ریخته شدن چند قطره از شیرموزش روی تیشرت سفیدش هم این رضایت رو از بین نبرد
خرسند از حرکتش درحالی که لبخندی خبیثانه روی لبش بود رو مبل نشست و پاهاش رو روی میز عسلی جلوش دراز کرد و به صدای کرکننده اما رضایتبخش پیت بول گوش میداد
دقایقی گذشت و جونگکوک بااینکه دیگه صدایی از طبقه پایین نمیشنید ولی بوی عطر آلفا که دوروبرش پخش میشد دیگه داشت آزاردهنده میشد
کافی نبود....آه هنوزم دلش خنک نشده بود!!!چند ثانیه با لبایی ورچیده به کلهی کچل پیت بول و عینک بزرگش خیره شد تا درنهایت لبخند شیطانی رو لباش نقش بست و احمقانهای ابرویی برای تصویر خواننده بالا انداخت....چراغ بالای سرش از نقشهی تو ذهنش روشن شده بود و جونگکوک هیچ رقمه قصد خاموش کردنش رو نداشت
ذرهای لش تر رو کاناپه نشست و صدای آهنگ رو پایین آورد و وارد منوی تلویزیون شد و با آرامش دنبال کانال موردنظرش گشت و با پیدا کردنش و دیدن آرم مثبت هیجده گوشهی تصویر لبخندش وسعت گرفت
نفس عمیقی کشید و در حالی که با بدجنسی صدای تلویزیون رو تا ته کرده بود و مطمئن بود نالههای بلند دختر توی تلویزیون و البته اون صداهای جانبی برخورد بدنهای دختر و پسر توی فیلم به گوش پسر طبقه پایین میرسه، با ذرهای تمرکز، عطر وانیلش رو تو خونه پخش کرد
اگه قرار نبود عضو درموندهی جونگکوک از عطر آلفای طبقه پایین درامان باشه پس چه بهتر که دوطرفش میکردن...از خودش و کاراش راضی بود...
اما این رضایت دقایقی دووم نیاورد چون در خونه باز شد و چهرهی همون آلفای سکسی طبقه پایین با چشمایی وحشی تو چارچوب در پدیدار....
چشماش گرد شد و با بهت به اخمای درهم آلفا تهیونگ خیره شده بود
اون عضلههای برنزه شکمش رو که دوباره قصد فروکردنشون تو چشم جونگکوک بود و موهای خیس از عرق و تقریبا فری که سخاوتمندانه رو پیشونیش پخش بودن،شلوارک ساحلی گشادش که از برعکس پوشیدنش میشد فهمید تند تند پوشیده شده و فاک...اون زیر شلوارکش هیچی نپوشیده بود و جونگکوک تقریبا میتونست سایز آلفای روبروش رو حدس بزنه و ایول کوک!!
درست وسط عملیات پسر صاحبخونه زده بود به هدف!!
درحال تعریف و تمجید از خودش و بوی فرومونش بود که با صدای بلند در به خودش اومد..یه لحظه!!
اون آلفا کلید خونش رو داشت؟!وات؟!!
تهیونگ اما با محکم بستن در کلید رو توی قفل چرخوند و با چشمایی قرمز شده اما آروم به اون بیبی بانی که تو اون تیشرت سفید و شلوارک کوتاه مشکیش درست مثل یه پسر پونزده ساله میموند که با چشمای گردشدش درحال قورت دادن عضلههای شکمش بود و بیحواس نی تو دهنش رو گاز میزد، نزدیک شد
در یه حرکت به سمتش خم شد و با گرفتن دوطرف پهلوش به راحتی اون رو از روی مبل بلند و خودش جاش نشست حالا جاشون برعکس شده بود و عضو جونگکوک میلیمتری با عضو سفت و سخت تهیونگ فاصله داشت
اخم رو پیشونیش چیز قابل چشمپوشی نبود اما سیکسپکای شکمش به راحتی میتونستن حواس جونگکوک رو از اون دو گوی عصبی که مسلما مزاحم سکسش شده بود، پرت کنه
حرف زد اما صدای سکس تیپی که از تلویزیون پخش میشد اونقدر بلند بود که به گوش خرگوشک رو پاهاش نرسه و اون هم بادیدن صورت گیج پسر روی پاهاش لحظهای پلکاش رو روهم گذاشت و سعی کرد....حداقل....سعی کرد پسرک روبروش رو بایه گاز روی گردنش خلاص نکنه..و فقط خودش و گرگش میدونستن که تهیونگ چقدر خواهان گذاشتن یه مارک بزرگ و عمیق رو گردن سفید خرگوشک تو بغلش بود!
در لحظه کنترل رو پیدا کرد و دکمه قرمزش رو فشرد حالا خونه تو سکوت کامل فرو رفته بود و صدای نفسای دوپسر تنها موسیقی بود که خونه پخش میشد
سوالش رو تکرار کرد
_ جدیدا آزمایش دادی؟
درحالی که به چشمای گرد شده جونگکوک نگاه میکرد و تو فکرش به کلمه طلایی "کیوت" رسیده بود مسیر نگاهش رو به لباش تغییر داد که از هم فاصله گرفته بودن و "هان" آرومی از بینشون خارج شده بود
درلحظه زبونش رو روی لباش کشید و درحالی که چشم از اون لبای سرخ برنمیداشت انگشتاش رو به سمت گردن باریک و سفید امگا برد و سرانگشتاش رو نوازشوار روی پوستش کشید
_جدیدا آزمایش دادی؟حس میکنم کرم داری!
این تیکه بیمزه اما باصدای بم شدهی تهیونگ مسلما یه ریکشن عصبانی و پرحرص از امگا میطلبید اما حرکت سرانگشتای تهیونگ روی گردنش اجازه هرگونه سرکشی رو ازش میگرفت حس میکرد افسار بدنش داره به دست گرگش داده میشه و اون تو این وضعیت هیچ کاری از دستش برنمیومد...و امان از وقتایی که اون گرگ احمق و بیحواسش کنترل رو دست میگیره!!
باشنیدن صدای تپش قلب تندش سر گرگ بیقرارش داد زد"احمق بیجنبه!!!اون فقط گردنمو لمس کرده!!"
دیگه داشت به این تئوری که واقعا کارما یه عوضیه که تصمیم گرفته با یه تصادف احمقانه جفت آلفاش رو بهش نزدیک کنه ایمان میاورد وگرنه اینهمه واکنشا و لرزشا درمقابل آلفای روبروش منطقی نبود!
ولی خب...جفتشون خوب میدونستن که جونگکوک چقدر از این لمس درحال لذت بردنه طوری که چشماش خمار شده بود و گردنش رو به سمت دست تهیونگ میکشید تا سلولای بیشتری از بدنش به لمس بهشتی دستاش برسن
صدای پوزخند بلند تهیونگ هم باعث نشد تا گرگ بازیگوشش از بالا و پایین پریدن دست برداره
_این هفته شیش نفرو به فاک دادم اما هی...
جونگکوک اما درحالی که با آخرین ذرههای بیدار مغزش شرایط رو تحلیل میکرد چشمای نیمه خمارش رو باز کرد و زمزمه کرد
_ه..هفت نفر، با این یکی میشدن هش...هین
با عوض شدن جاهاشون و فرو رفتنش روی مبل، قیژ قیژ مبل بلند شد وصدای خندهی تهیونگ بینشون محو شد زمزمهوار گفت
_آره...هفت نفر
بوسه سبکی رو چونه بالااومده جونگکوک زد و حرفش رو ادامه داد
_هرکدومشون بوی متفاوتی داشتن هرکدوم یه صورت متفاوت داشتن هرکدوم بدن متفاوتی داشتن
حس حسادتش که درحال فوران از کوه قلبش بود با شنیدن جملهی بعد خاموش شد
تهیونگ اما درحالی که خط بوسش رو روی صورتش بالا میاورد و همونطور که گل بوسههای ریزی رو همهاجزای صورتش،به جز لبش، میکاشت گفت
_ولی هربار من فقط بوی وانیل تو بینیممیپیچید
بوسهای رو بینیش زد
_فقط صورت یه بیبی امگا با موهای مخملی جلوی چشمم میومد
دستاش رو روی پهلوهای جونگکوک نوازشوار به بالا و پایین حرکت داد و محکم فشار داد و نالهی ریزی از ته حلق جونگکوک دراورد
_فقط این انحنای لعنتی جلوی چشمام میومدن
دوباره به چشمای خمار شدهی امگا خیره شد و غرید
_چطور انقدر خوشگلی؟
جونگکوک درحالی که غرق تو نوازشو بوسههای ریز آلفا شده بود سعی کرد لبش رو گاز بگیره و با دستاش اونو از خودش دور کنه...اوکی این واقعا احمقانه بود...نکنه واقعا تهیونگ جفت واقعیش بود؟!
_م...من سکس پارتنرت نیستم...ب...برو اونور
.
تهیونگ اما مک محکمی از گردنش زد و با نالهی کوتاهی که کنار گوشش آزاد شد بوی خوش وانیل دوباره تو بینیش پیچید و باعث شد هوم لذتبخشی از ته حلقش خارج بشه همونطور که بوسههاش رو به سمت لبای جفتش هدایت میکرد گفت
_آره بیبی تو جفت منی!
با عقل نصفه نیمهای کهمیون بوسههای تهیونگ براش باقی مونده بود با بهت پرسید
_چی؟
نیشخند پرصداش رو کنارگوشش شنید
_فکر کردی اونقدر احمقم که نتونم امگامو بین بقیه امگاها تشخیص بدم؟
با شنیدن لفظ "امگام" از زبونجفتش، گرگ درونش زوزهی پرلذتی سرداد امااین چیزی از حرصش کم نکرد ضربهای به بازوی حجیم تهیونگ که دورش حلقه شده بود زد
_ میدونستی جفتتم و جلوی چشمام با یکی دیگه سکس میکردی؟پس آره تو یه احم...اوم
کوبیده شدن لبای آلفاش اجازهی کامل کردن جملش رو بهش نداد...
برخورد زبون تهیونگ به لباش براش درست مثل تشنهای بود که حالا به آب رسیده اما میخواد که ذره ذره سیراب شه با مک آرومی که به لب بالایی تهیونگ زد بوسشون سرعت گرفت و تهیونگم حلقه دستاش دور امگاش تنگتر شد
گاز محکمی که از لبش گرفت نالش رو بلند کرد و باعث شد زبون آلفا به سرعت توی دهنش جا بگیره
مزهکردن دهن امگاش درست مثل خوردن کاپ کیکی با طعم وانیل بود و تهیونگ تازه بعد از ۲۶ سال به این نتیجه رسیده بود که مزه موردعلاقش تو تموم دنیاست
انگشتاش رو روی بدن بانیش حرکت داد و باعث شد جونگکوک تو حرکتی ناخواسته کمرش رو برای لمس بیشتر از روی مبل بلند کنه و قوس زیبای بدنش رو به تهیونگ نشون بده
تهیونگ اما با دیدن بیقراری امگاش نیشخندی زد و بوسشون رو قطع کرد
همونطور که به ترقوهی بیرون زده بیبی بانی زیرش خیره شده بود لبش رو زبون زد
_یکی اینجا خیلی مشتاقه
نالهی پرنیاز امگای زیرش قلبش رو به لرزه درآورد و کی میگه کیم تهیونگ قلبی نداره؟
_میخوامت آلفا
جملهی نالهوار و پرنیاز جونگکوک رعشهای تو ستون فقراتش ایجاد کرد و باعث شد همونطور که چنگی به پهلوهای خرگوشکش میزد، ضربه محکمی به پایین تنش بزنه کهدرلحظه بابرخورد عضوش به عضو جونگکوک نالهی جفتشون به هوا رفت
نفسش رو پرصدا بیرون داد و همونطور که گوشه تیشرت گشاد بکهیون رو میون دستاش مشت کرده بود مک محکمی به ترقوش زد و دوباره ناله بلندش تو گوشش پیچید
جونگکوک اما غرق بوی خاک نم گرفتهای بود که زیر بینیش میپیچید و انگار کهمستقیما روی پایین تنش تاثیر میذاشت و دردش رو دوبرابر میکرد
با برخورد یهویی انگشتای آلفا با عضو خصوصیش با بهت کمرش رو بلند کرد و با آه بلندی به مبل کوبید
_تهیون...گااااه
کنترل نالههای بلندش دست خودش نبود و حتی نفهمید چطوری و کی اما وقتی به خودش اومد که لخت تو آغوش تهیونگ بود و عضو سخت شدش توسط دستای تهیونگ درحال پمپ شدن بود
لباشو گاز گرفت اما دستی زیر چونش نشست و لباش رو از زیر دندونش بیرون کشید لحن امری آلفاش اون رو از انجامندادن دستورش منع میکرد
_نالههاتو برام آزاد کن امگا میخوام بشنومشون
آه بلندی که کشید چیزی تو مایههای "همینه" از میون لبای آلفاش خارج شد و اون سرعت بالا و پایین کردن دستش رو زیاد کرد
با اینکه جونی تو بدنش نمونده بود اما ذرهای خودش رو به سمت تهیونگ خم کرد و التماس وار زمزمه کرد
_بوسم کن...آلفا
تهیونگ اما ثانیهای رو از دست نداد و جفتشون رو به خواسته قلبیشون رسوند چیزی نگذشته بود که لبای جونگکوک از لباش جدا شد و نالهوار زمزمه کرد
_خودتو میخوام آلفا
دستی دور گردن تهیونگ حلقه کرد و دست دیگش رو پایینتر برد و روی شلوارکش جایی دقیقا روی عضوش گذاشت و با انگشتای بلندش فشار خفیفی وارد کرد
_اینو میخوام
صدای غرش گرگ آلفاش رو شنید و از درون غرق لذت شد...گرگ آلفاش از بیپرواییش خوشش میومد
شلوارکش رو پایین کشید و پرهشدار گفت
_امیدوارم بار اولت باشه جئون!
از حسادت لحظهای آلفاش خندش گرفت اما حتی توانخندیدن هم نداشت به جاش سری به طرفین تکون داد و آهی کشید
آه پرنیازش به خاطر ورود انگشت بلند تهیونگ و درثانیه اضافه شدن بعدی بهش بود. عقب و جلو شدنشون توی بدنش رو دوست داشت و حتی خودشم ناخودآگاه با تهیونگ همکاری میکرد و بدنش رو جلوعقب میکرد
تهیونگ اما در لحظه انگشت سومش رو وارد کرد و به صورت عرق کرده امگاش زل زد
کوسن بالا سرش رو چنگ زده بود وبا هربار ناله سرش رو بهش فشار میداد
انگشتاش رو بیرون کشید و همونطور که روی بیبی کوچولوش خیمه میزد و بارون بوسههاش رو تقدیمش میکرد خودش رو روی بدنش تنظیم کرد و به آرومی واردش شد
هر امگای دیگهای بود درد لحظهایش یا حتی آماده کردنش مهم نبود ولی...اون جونگکوک بود ...خرگوش کوچولوش...امگای خودش
درحالی که به آرومی اما عمیق توی بدنش ضربه میزد نالههای مردونش رو آزاد کرد نفس نفس میزد اما این چیزی از مالکیتش روی امگاش کم نکرد پس با صدای خشدارش گفت
_از این به بعد تو...به جز..آه...بیبی تهیونگ....آه شت...اسم دیگهای نداری فهمیدی؟
بااینکه براش سخت بود ولی ایستاد تا تاثیر حرفاش رو روی بیبی کوچولوش ببینه اما جونگکوک با متوقف شدن تهیونگ خودش رو به عقب و جلو هول داد و هق زد
_آره....آره تهته فقط مال توئم...لطفا...لطفا...بذار حست کن..آه!!
و کی فکرشو میکرد جئون جونگکوک، امگای سرکش و تخس، ثانیههای بعد رو با بلند ترین نالههایی که تو طول زندگیش کشیده بود،سپری کنه و آلفاش، اون کیم تهیونگ عوضی به خوبی بتونه جفتشون رو به بالاترین لذتها برسونه....
بدن.های آرومگرفتشون به هم چسبیده بود
تهیونگ اما دستهای از موهای جونگکوک رو از روی صورتش کنار زد و بیشتر میون بازوهاش فشردش
_باید به بابام خبر بدم
جونگکوک درحالی که سعی میکرد به خواب غلبه کنه زمزمهوار پرسید
_برای چی؟
و درلحظه سرش رو با بهت از روی بازوی آلفا بلند کرد و باصدای تقریبا بلندی پرسید
_نکنه واقعا میخوای پرتم کنی بیرون؟!!
تهیونگ اما بیصدا خندید و سر امگارو سرجاش برگردوند و بوسهای رو گردنکبودشده و نشون جفتش زد و لباش رو همونجا نگه داشت
_برای اینکه جفتمو پیدا کردم و باید دوباره خونه رو برای اجاره بذاره
خندید و خواست جوابی بده اما خماری چشماش این اجازه رو ندادن هردو آروم بودن حتی گرگهاشون و این تازه آغاز قصه طولانیشون بود....*****************
دیدین صدتایی شدیم؟!*ذوق مرگ*
کادوی صدتایی شدنمونه
*وی زر میزند!! حوصلش سررفته بود زرتی رفت یکی از وانشاتاشو از تو انبار درآورد ادیت زد تحویل جامعه داد^^*
فایل پیدیافش رو میذارم تو چنل تلگرام
بوراهه💜
![](https://img.wattpad.com/cover/295074376-288-k830682.jpg)
CITEȘTI
~He's My Vanilla~🧁🍭| Oneshot
Vârcolaci.・゜゜・اون وانیل منه.・゜゜・ • کاپل: Vkook • ژانر: فلاف،امگاورس، اسمات • نویسنده: Blackkitten • وضعیت آپ: Completed • خلاصه: "فاک...اون زیر شلوارکش هیچی نپوشیده بود و جونگکوک تقریبا میتونست سایز آلفای روبروش رو حدس بزنه و ایول کوک!! درست وسط عملیات پسر...