1

226 33 10
                                    

صدای قدمهای لرزانش تندتر از نفسهای پرشورش در کوچه های باریک می پیچید و او را برای سریعتر دویدن تشویق
میکرد.کوله پشتی کرمی رنگی که برشانه داشت باریتم قدمهایش به هوا میپرید و محکم بر کمرش فرود می امد. موهای قهوه ای اش در هوا میرقصید وکراوات سیاه یونیفرم مدرسه دورگردنش پیچیده بود.قلب کوچکش در سینه بااشتیاق میتپیدولبخند معصومانه ای که بعد از صحبت بامادرش برلبهایش نقش بسته بود زیبابودن مقصد را نشان میداد .ساعت ده دقیقه به هفت بود واو طبق قراری که بامادرش داشت باید سرساعت هفت خودرابه چهارراه میرساند تا برای ملاقات مردی که قراربود پدرش شود به رستوران بروند .انقدر عجله داشت که گلفروش
سرراهش را ندید .به محض اینکه کوچه را دور زد و وارد
خیابان شد به او تنه زد و زمین خورد !جوان گلفروش به محض بلند شدن برای کمک به او خم شد ولی اوحتی نمیخواست وقتش را با کمک گرفتن از او تلف کند.ازجاپرید و کتاباهای درسی و غیردرسی اش را ازروی سنگ فرش پیاده رو جمع کرد .رمان شقایق را که برای مادرش خریده بود،ندید که زیر بوته لب خیابان افتاده بود!کوله را دوباره برشانه انداخت و بدون حتی یک نگاه به مرد گلفروش دوباره شروع به دویدن کرد...
*********
"میدونم عصبانی هستی ولی"...اقای جانگ به دررستوران خیره شدهبود.پسرش به سردی حرفش را قطع کرد":نیستم"!
"ما به خانواده نیازداریم"...
خودش را باموبایلش سرگرم میکرد ":ما نه تو"!
اقای جانگ باخستگی فوتی کرد ":ایشون خانم باشخصیتیه
جهیون!میدونم هیچوقت جای مادرتو نمیگیره ولی اگر ببینیش مطمئنم"...
جهیون باغرشی اهسته مانع شد":چراداری عیاشیتو توجیه میکنی؟ مگه اجازه من لازمه ازدواجته؟"
اقای جانگ دندانهایش رابهم فشرد":من فقط به فکر زندگیمون هستم
"تو فقط به فکرزندگی خودتی"!
"میدونم اینو بارها گفتم ولی" ...
"اره بارها گفتی"!وارد گیم موبایل شد تاصدای موسیقیش مانع صحبت پدرش شود ولی اقای جانگ احمق نبود !گوشی را ازدستش قاپید وروی میز کوبید":ازت میخوام باهاشون خوب برخورد کنی وسر افکنده ام نکنی"
جهیون خیره به موبایل زمزمه کرد":میدونم همیشه باعث
سرافکندگیت هستم"!
اقای جانگ میدانست این صحبت مثل هردفعه به جایی
نخواهدرسید.او هیچوقت نمیتوانست بااین جوان گستاخ وحشی منطقی صحبت کند!بناچارعقب نشینی کرد":فقط یه شامه !تحمل کن بعدهرجا میخوای برو"!
******

"همه چی درسته مامان؟ "!تیونگ با هیجان سعی میکرد کراواتش را درست کند .خانم کیم بامحبت دستی به موهای نرم پسرش کشید":عزیزم همش یه شامه!چرا اینقدر دستپاچه ای؟"
تیونگ بااشتیاق سربلند کرد":میخوام باعث سربلندیت
بشم... میخوام که"...هنوز انگشتان ظریفش با کراوات سیاه لعنتیش ور میرفت.خانم کیم باعلاقه به کمک پسرزیبایش رفت":هی هی هی!توهمیشه باعث سربلندی منی
تیونگ دستهایش را پایین انداخت تامادرش کراوات را برایش گره بزند":دیرکردیم نه؟ !همش تقصیر منه ولی باورکن
تاکلاسم تموم شد دراومدم و کل راه رو دویدم "وسعی کرد
ازدرشیشه ای رستوران داخل را ببیند.
خانم کیم(فاممیلی مادر تیونگ) کراوات اورا درست کرد ":نه کاملا بموقع اومدیم !درضمن اقای جانگ قراره پدرت بشه باید شرایطمون رو درک کنه"
کلمه پدر قلبش را لرزاند":درمورد بابا بهش گفتی؟ ینی نکنه یه روزی"... داشت کراوات را چک میکرد مطمئن شود مادرش
انرا درست بسته است یانه!
خانم کیم مچ دستش راگرفت وپایین کشید تا ازاین وسواسی نجاتش دهد":همه چیزوبهش گفتم"!
**********

Dance with me(jaeyong)Where stories live. Discover now