جهیون دیگر برای بردنش به درمانگاه اقدام نکرد.زخمش انقدر
عمیق وخطرناک نبود که به اورژانس نیاز باشد .پس بعد از
ترک کردن تیونگ درحمام، از خانه خارج شد و به پرسه زدن
درخیابان مشغول شد .هدفی نداشت مکانی نداشت حتی دلش
نمی خواست به سالن برگردد.
میدانست نباید به تیونگ حقیقت را میگفت .زود بود.خیلی زود بود !
هنوز دو هفته از اشنایی انها نگذشته بود .هنوز بچه بود
وقبول چنین حقایق زشتی برایش سخت بود .هنوز خودش درمورد
کنترل احساساتش مطمئن نبود.میدانست لااقل انقدر عوضی نیست
که به بچه صدمه ای نزند پس نباید اورا میترساند.ان بچه بقدر
کافی ازهمه چیز میترسید !حالا زیریک سقف...تا پدر
مادرشان برگردند ...موبایل را ازجیبش دراورد وبه پدرش زنگ زد.
"جهیون؟ تویی؟چیزی شده؟"
جهیون نیشخند زد.البته که این تماس نابهنگام ازطرف پسری که
حتی جواب سلامش را بزور میداد عجیب وبعید بود":سلام
بابا...هیچی نشده تماس گرفتم بفهمم کی میایین؟"
"چطور؟ مشکلی هس؟"
چه بگوید؟دلم برات تنگ شده؟"خب...دلم برات تنگ شده"!!!
اقای جانگ بیشتر هول کرد ونگران شد":جهیون؟بازم مستی؟"
جهیون خندید":کی برمیگردین؟"
"اخرهفته...بهت که گفته بودم دوهفته ای میریم ومیایم.با اون بچه
خیلی سخت میگزره؟"
خنده ای کرد.باان بچه خیلی زیبا میگذشت":نه اصلا...بچه خیلی
خوبیه"
"دیدی گفتم بشناسیش عاشقش میشی؟"!
قلبش به تپش افتاد.عاشقش شده بود؟ !نه اسم این حس
نمیتوانست عشق باشد!
"نمیشه زودتربیایین؟"
"عزیزم بلیط رفت برگشت خریده بودیم"
"متوجه ام....پس....خوش بگذرون وبه خانم کیم هم سلام برسون"
اقای جانگ ازتوجه ومهربانی پسرش ذوق کرد":باشه پسرگلم...پس
میبینمت"
*****
هنوز لب وان درحمام بود و شلواری که جهیون برایش اورده بود
روی پاگرد جلوی درمانده بود .به باندپیچی پایش خیره
شده درافکار ترسناک وعجیبش غرق بود.نمیتوانست منظور جهیکن
را درک کند(.اگردوستم داره چراباید اذیتم کنه که دور
شم؟ چراباید دوست داشتن من گناه واشتباه باشه؟)یاد ان صحنه
بوسه ای که در فیلم دید افتاد (یعنی میخواد منواونطوری
ببوسه؟ پس چرا وقتی بوسیدمش هلم داد و نذاشت؟مگه چیه خب؟مگه بوسیدن کار اشتباهیه؟ )پس باید چیزی فراترازان بوسه
باشد !قلبش لرزید( .یعنی جهیون...دلش میخواد باهام کاری بکنه؟
اما چکار؟... !نکنه مثل دخترا...نه این امکان نداره که!
منکه...منکه)...یادش می امد همکلاسی هایش در مورد چنین
چیزهایی صحبت میکردند وحتی گاهی بهمدیگر دست میزدند
ولی...او بچه خجالتی بود وهیچوقت گوش نمیداد ونگاهشان نمیکرد
پس نمیتوانست درک کند خواسته جهیون چیست اما باید
میفهمید!باوجود سوزش زخمش ازجابلند شد شلوارش را پوشید
ولنگان لنگان ازحمام خارج شد .بله وقتش بود بفهمد دومرد
بعد از بوسه در تخت چکار میکنند؟
صدای بوق ماشین از پشت سر او را متوجه نزدیک شدن ماشین
کریس کرد":کجامیری پسرتولدی؟"
شیشه را پایین زده و درامتداد خیابان همگام بااو ماشین را ارام ارام میراند.جهیون جواب نداد .هنوز ازدستش عصبانی
بود.کریس ماشین را نگه داشت":بپربالا ببرمت ناهار مهمون من !
بالاخره که مجبورم یه هدیه بهت بدم"!جهیون نایستاد کریس
ول کن نبود":میدونی که کار سوهو ودوستاش کم کمش دوساعت
طول میکشه"
پس او هم در جریان بود.خنده ای کرد وایستاد.چراازکریس فراری
بود درحالی که فقط او میتوانست کمک ودرکش کند؟مگر
دوست داشتنی بودن تیونگ و علاقه او ربطی به کریس داشت؟
مگر نه اینکه درنظر او کریس کاردرستی میکرد که به خواسته
دلش گوش میکرد واززندگی لذت میبرد؟
سوار شد وکریس زیرچشمی نگاهی به او انداخت":منم دعوتم؟"
جهیون سرتکان داد وبه روبرو خیره شد":بشرطی که دست به اون
پسر نزنی"
کریس دوباره ماشین را راه انداخت":قول نمیدم"!
***
اول سراغ تلویزیون رفت بلکه چیزی که میخواست پیدا
کند.میدانست جهیون رمز کاناها رانزده!روی کاناپه روبرویی نشست
وتلویزیون راروشن کرد.بله تمام کانالهای پورن بازبود واو بایک گذر
از هر کدام میتوانست تن های لخت متحرک ببیند
وصدای ناله هایشان را بشنودولی چیزی مانع ازتماشای چنین صحنه
هایی میشد انگارچندشش میشد انگارمیترسید
انگارمیدانست تحریک خواهد شد وچون چیزی بلد نبود شرمنده
خواهد شد بالاخره چیزی که او میخواست بداند سکس مرد
و زن نبود این چیزی بود که میدانست!پس گشت وگشت وگشت نه
درتلویزیون خبری نبود .بناگه فکری به سرش زد.میتوانست
از اینترنت استفاده کند.دوباره لنگان لنگان رفت ولبتاب اقای جانگ را ازاتاق خوابشان اورد ووارد گوگل شد.نمیدانست چه
سرچ بزند.نوشت سکس مرد بامرد!همین کافی بودتاعکس های
وحشتناکی از مردانی که عضوهای کلفت ودرازشان را درو
همدیگر فرو کرده بودند درصفحه ردیف شود!انقدر وحشت کرد که
لبتاب را روی میز شیشه ای رها کرد وعقب روی کاناپه
صاف نشست!چیزهایی که میدید باورنمیکرد!میدانست این چیز
کوچک میتواندبزرگ وکلفت بشود ولی نه دیگر اینقدر!پس
منظور جهیکن از سیخ شدن این بود !اهسته کش شلوارش را جلو
کشید وبه شورتش نگاه انداخت.چقدرکوچک بود هنوز!
یعنی اینقدرازمرد شدن فاصله داشت؟دوباره به عکسها نگاه
کرد..حالا فهمیده بود کاری که گی ها میکنند این است ...درون
باسن دیگری کردن!یعنی این کار لذت داشت و...اسمش سکس
بود؟ !واو !ارام از روی کاناپه خم شد وباموس به قسمت ویدئو
رفت .میخواست بفهمد چطور این اتفاق می افتد !یک ویدئویی پیدا کرد وسرسری بازکرد.دومردلخت سرپا یکی پشت سران
یکی... بازهم عضو جنسی اش گنده لای باسن انیکی میرفت
وبرمیگشت !باوحشت لبش را گازگرفت .ازصدای ناله
هاوحالتهایی که به چهره هایشان میدادند بنظرمی امد خیلی درد
میکشند پس چراباید این کاررا بکنند؟ مدتی نگاه کرد .صحنه
خیلی عجیب بود .یعنی...یعنی جهیون هم او
را اینطور دوست داشت؟ یعنی میخواست بااو این کاررا
بکند؟ !نه!!!نه این خیلی...نمیتوانست حسی که ازدیدن این صحنه
ها میدید توصیف کند .هم میترسید هم خجالت میکشید هم
باورش نمیشد هم... خوشش می آمد؟!نه چطور میتوانست خوشش
بیاید وقتی میدانست درد دارد وحرکت زشتی است؟ پس
این حس...حسی که دلش را پرکرده و صورتش را داغ میکرد چه
بود؟ بناگه متوجه شلوارش شد .اتفاقی داشت برایش می
افتاد !!!شورتش انگارباد کرده بود و داشت بالا می امد( !!!اوه نه
دارم سیخ میشم!؟ نه نه من بلد نیستم چکارکنم!من میترسم)!
زنگ در مجبورش کرد ازجابپرد .بچه ها برای اماده سازی تولد امده
بودند.
ازماشین پیاده شدند.چراغهای خانه خاموش بود. کریس خنده
تمسخرامیزی کرد":چطور میتونی هربار بری تو وخودتو شوکه
و خوشحال نشون بدی انگارازچیزی خبر نداشتی؟"
جهیون به سمت خانه راه افتاد":بخاطر سوهو مجبورم
کریس بافاصله زیادی ازاو دنبالش می امد تاسورپرایز دوستان لوس
جهیون را باورودش خراب نکند ":فکرکنم اون پسره
میخوادت"!
"فکراتو واس خودت نگه دار"
"سعی میکنم"!
جلوی در رسید ودسته کلید را ازجیبش دراورد.
خانه تاعصر به زیبایی تزئین شده و همه کارها انجام شده بود حالا
مهمانها جلوی در حلقه زده درتاریکی منتظر ورود جهیون
بودند.سوهو باکیک سفید وشمع های روشن در رویش جلوترازبقیه
ایستاده بود.تیونگ ازاینکه بخاطر زخم پایش نتوانسته
بود کمک زیادی بکند شرمنده بود و عقب ترازهمه درگوشه ای
ایستاده بود .سوهو به همه چیزمدیریت کامل وخوب داشته
ونیاز به نگرانی اونبود.
در را باز کرد ووارد هال تاریک شد .شمع ها را میدید کورنبود که !
ولی وانمود کردنمیبیند وکلید برق را زد.خانه روشن شد
ومهمانان هورا کشیدند":تولدت مبارک" وشروع به کف زدن
کردند .جهیون لبخندساختگی زد و وارد جمع شد .تیونگ
ازبقیه محکمتر دست میزد ومیخواند" :تولدت مبارک...تولدت
مبارک"
جهیون او را ازگوشه چشم دید ولی توجه نکرد.باتک تک مهمانان
دست داد وبادخترها روبوسی کرد بعد سوهو کیک را بلند
کرد تاقبل ازشروع شدن پارتی شمع ها را فوت کند.تیونگ بااشتیاق
نگاهش میکرد وحتی لبهایش رابجای جهیون غنچه
کرده بودچقدرخوشحال بود تولد جهیون شی بود و او حضور
داشت.چقدرخوشحال بود یک پارتی قشنگ درپیش دارند
وقراراست کلی برقصند وکیک بخورند!
جهیون شمع ها رافوت کرد ویکی ازشاگردان دختر ازکیک کمی
روی گونه اش مالید .همه خندیدند ولی چیزی در دل تیونگ
تیرکشید.حسی مثل حس های قبلی(...کاش جای دختره من
بودم!کاش میتونستم با جهیون شی شوخی کنم واون به روم بخنده! چرا نمیشه صمیمی بشیم؟ )اوانتظار عشق برادرانه داشت عشقی که به جهیون انگیزه بدهد به او رقص یاد بدهد ودرمرد
شدن کمکش کند.عشقی که او را وادارکند به حرفهای برادرش
گوش دهد و سعی کند مثل اوباشدحالا او میترسید(یعنی دوست
داره مثل اون مردا که توی ویدئو دیدم بامن رفتارکنه؟ میخواد
دردم بیاره؟ خیلی وحشتناک وشرم اوره )!تصورات تلخش
دستهای او راشل کرد و لبخندش را محو کرد.
"اون اینجا چکارمیکنه؟"سوال بیجای سوهو همه را متوجه ورود
کریس کرد.
جهیون سربرگرداند و به کریس لبخندزد":باهاش کار
داشتم...نمیدونستم تولد گرفتید"!
کریس ناراحت شد .دوستش مجبورنبود نقش بازی کندودروغ
بگوید اگر اضافی بود میتوانست برود ولی...چشمش به تیونگ افتاد.درگوشه ای ساکت ایستاده به زمین زل زده بود .حتی نمیتوانست تصور کند یک انسان چطور میتواند اینقدر خواستنی باشد !مسلما او قبل از چشیدن این موجودافسانه ای ازانجا جم نخواهد خورد!
جهیون انتظار داشت کریس ناراحت شود وبرود ولی کریس داخل
شد وبالبخند ساده ای گفت":در واقع من میدونستم تولده واسه
همین بردمش ناهارو گردوندمش تاوقتش برسه وبرگردونم !پس
بهم مدیونید"!به کیک که هنوز دست سوهو بود ناخونک
زدوچشید.
کسی حرفی نداشت بگوید نمیخواستند جو شاد جشن را خراب
کنند.یکی موسیقی بلندی باز کرد و دوسه نفر اشپزخانه رفتند
تا پیشدستی و نوشیدنی هارابیاوردند .مهمانان اطراف پخش شدند
وسوهو کیک را روی میز گذاشت.تیونگ از رفتار همه
علیه کریس ناراحت وازحضورش شاد بود .بااینکه بنظر پسربدی می امد ولی دفعه قبل به او کمک کرده بود تا جلوی جهیون
باافتخار بایستد وبهانه را ازدستش بگیرد.
جهیون سعی میکرد حتی یک نظر هم به تیونگ نگاه نکند .یک
انشب میخواست وانمود کند اصلا حضور ندارد .حرفهایی
که بینشان ردوبدل شده بود کل روزش را خراب کرده بود
ونمیخواست شب تولدش هم خراب شود .تنها امیدداشت بعدازان
صحبت تیونگ کمی خود را عقب بکشد وبیخیال او بشود واجازه
بدهد او هم عقب کشیده با فرار از او فراموشش کند.
جهیون حتی یکبارهم سراغش نیامد حالش را نپرسید به زخمش
رسیدگی نکردبخاطر کمک درجشن ورازداری تشکر
نکرد!ولی درعوض...داشت با دخترها گپ میزد و میرقصید! گاهی
در گوششان پچ پچ میکرد گاهی گونه هایشان را
میبوسید!چقدر با انها مهربان وخوش بود !انگار میخواست به او
حرص بدهد!چه؟( که تو هنوز مرد نشدی؟ که تو زن نیستی
تا مثل اینها بهت توجه کنم وببوسمت یاحتی ازبوسه اشتباهیت
خوشم بیاد؟ که چون نمیتونم خودمو توی تو فرو کنم باید باهات
سردباشم؟)
متوجه نبود همانطور که درگوشه کاناپه کز کرده بودو داشت
باچشمان فضولش جهیون را تعقیب میکرد کریس کنارش نشست
وبشقاب کیکی به طرفش گرفت":نمیخوایی بخوری؟"
نفهمیده بود اصلا کی عکس انداختند وکیک را بریدند.بسکه فکرش
درگیر جهیون شی بود ازجشن لذت نمیبرد .شرم کرد
کیک را گرفت تشکر کردو سربه زیرانداخت تاباکیک مشغول
شود.الاقل تامدتی که کریس حضور داشت نمیخواست جهیون
را نگاه کند واو را مضنون کند.
"هنوزم رابطه شما خوب نشده؟"
تیونگ بغض کرد!لعنت به این بغض که به هربهانه ای گلویش
راسد میکرد .سرتکان داد( نه)!
کریس لم داد و مشغول خوردن کیک خودش شد":بخوایی من
باهاش حرف میزنم"
بازسرتکان داد واینبار زیرچشمی به جهیون نگاه کرد.حالا با یکی
ازدخترها جفت شده داشتند دونفری میرقصیدند همه
دوستانش دورش حلقه زده با ریتم دست انها را تشویق وهمراهی
میکردند.تیونگ اماده گریستن بود .نه دیگر تولد انطور که
میخواست خوش نمیگذشت !باید به گوشه خلوت تری پناه میبرد
وحتی گریه میکرد تاسبک شود .نمیفهمید این چه فشاری بود
که رویش بود دوری بیشترازحد ازمادرش؟تغییر ناگهانی زندگی؟
شکستن وفروریختن آرزوهایش؟ نتیجه ندادن تالشهایش
برای مرد شدن دور شدن احساسی از نابرادریش؟ناامیدی ازفرداها..
تیونگ بشقاب کیک را روی کاناپه گذاشت وازجابلند شد. کریس
باعجله پاهایش را عقب کشید تاراهش رابازکند . نقشه اش داشت
نتیجه میداد!
تیونگ بغض داشت پس بدون هیچ حرف ونگاهی به اطراف ازجلوی کریس گذشت وکاناپه را دورزد تاازپشتش مخفیانه بالا
به اتاقش برود.کریس هم ازجابلند شد.ازروی میز بطری تازه
شامپاین را قاپید و دنبال تیونگ راهی شد!
وقتی ازبالای شانه شاگردش نگاهی به کاناپه انداخت دیگر تیونگ را
انجا ندید .این صحنه برعکس انچه فکرمیکرد دلش
را به درد اورد(.میدونم منتظر بود برم سراغش حالشو بپرسم ...
شاید منتظر بودبه حرفهایی که توی حموم زدم اشاره کنم!
امانه...بذار دور بشه بذار الان قلبش بشکنه این بهتره که من
باشهوتم جسمشو پرپر کنم وبه عذاب وجدانی دچارشم حتی
مرگ هم نتونه نجاتم بده !اره من درعین حال که به اندازه یه سگ
هار خطرناک هستم اینقدر ادم خوبی شدم !این
بچه پاک وصادق منو عوض کرد)!
وسط پله ها متوجه تعقیب کریس شد": پات زخمیه؟"
سربرگرداند داشت با یک بطری دردست بالا می امد .گیج
شد":بله..ازدرخت افتادم زخمی شدم"
کریس به اورسید": بریم اتاقت یه نگاهی بهش بیندازم"
تیونگ به پایین نگاه کرد سرهمه انقدربه جشن وصحبت وخنده
وموسیقی بلند گرم بود که محال بود کسی متوجه انها
شود":فکرنکنم نیازباشه...یعنی"...
کریس مجال نداد حرفش را کامل کندزودترازاو ازپله
هابالا رفت":کدومش اتاق توست؟"
تیونگ مجبورشد دنبالش بدود و اتاقش راقبل ازآنکه اشتباهی وارد
اتاق جهیون شود و جهیون را عصبانی کند نشان دهد":من
میخواستم بخوابم"!
کریس قبل رسیدن او در اتاقش راباز کرد وگستاخانه داخل
رفت":دروغ نگو!بااین صدای بلند محاله بتونی بخوابی" کلید برق
رو به را زد واتاق روشن شد":تو میومدی گریه کنی مگه نه؟"
تیونگ که داشت پشت سرش وارد اتاق میشد کرد.
تیونگ ازحدس قوی کریس دستپاچه شد":خب...شمابرای چی
دنبالم اومدید؟"
کریس بطری را بلند کرد":این آرومت میکنه و کمکت میکنه راحت
بدون توجه به صدا بخواب بری"!
تیونگ در را باقصد بازگذاشت وبه سمت کمدرفت تا پیژامه هایش را بردارد":من سنم برای نوشیدن الکل هنوزکمه....دفعه
قبل که خوردم خیلی بد مست کردم"
چه بهتر!کریس بجای او در رابست و بطری به دست به سمت
تختش رفت":چه اتاق قشنگی بهت دادند ...از زندگیت راضی
هستی نه؟فکرکنم تنها مشکلت جهیونه"!
اسمش بازهم دل تیونگ را فشرد.خجالت میکشید پیژامه های
دخترانه اش را جلوی کریس دربیاورد منصرف شد ودرکمد
رابست":هرکاری کردم ازمن خوشش نیومد"...
کریس اشاره دادبرود وکنارش بنشیند":درواقع ازتو خوشش میاد
ولی میترسه بهت آسیب برسونه"
تیونگ ازاینکه کریس همه چیز را میدانست متعجب وخوشحال
پیش رفت":شماازکجامیدونید؟"
کریس چوب پنبه بطری را برداشت و کمی ازنوشیدنی را
سرکشید":من دوست صمیمی اون هستم وحرفاشو بهم میگه"وبطری را اینبار بدست او که روبرویش ایستاده بود داد
تیونگ نمیتوانست الکل را رد کند.واقعا حس میکرد نیازبه ارامش
دارد.بطری را برلب گذاشت تامرد ومردانه مثل کریس
جرعه ای بنوشد .مزه اش عالی ولی تند بود و اورا به سرفه
انداخت.کریس خندید":بشین وبهم بگو توازاحساساتش چی
میدونی؟باهات حرف زد؟"
تیونگ کنار کریس نشست وبطری را به سمتش گرفت ولی کریس
سرتکان داد":بیشتربخور"!
تیونگ بادودلی کمی هم نوشید .حس میکرد همان جرعه اول
کارخودش را کرده وکمی منگ وارامش کرده بود":خودش
بهم گفت...گفت ازمن خوشش میاد... ولی نبایددوربرش بپلکم
وگرنه صدمه میخورم"...چه خوب که کسی بود او حرفهایش
را بگوید وسبک شود.
کریس سرخم کرد صورت قشنگ بچه را ببیند .چقدرساده بود!واقعا
فکرمیکرد اوامده بود تا دلداریش بدهد و ارامش کند؟!
"ازش میترسی؟"
تیونگ سربه زیرانداخت نمیخواست کریس صورت شرمگینش
راببیند ":نه ولی"...
کریس اهسته دست روی زانوی اوگذاشت":میدونی چکار میخواد
باهات بکنه؟"
تیونگ به دست کریس نگاه کرد .چیزی حس نمیکرد الکل اورا
کمی بیخیال وشجاع کرده بود" :میدونم...!توی... یه فیلمی...
دیدم"
کریس باشوق خنده ای کرد.پس بچه همه چیز را
میدانست!اینطوری خیلی کارش راحت ترشده بود .سرش را
جلوتراورد ودرگوش تیونگ اهسته پچ پچ کرد":ولی من کارمو بلدم !اصلا دردت نمیارم...حتی کاری میکنم که لذت هم ببری"!
تیونگ باگیجی سربلند کرد":شماهم؟"!
کریس گونه داغ شده بچه را بالبخند گول زنی نوازش کرد":اونقدر
خوشگلی که...دوست دارم ببوسمت"
تیونگ ازتعریف ونگاه شهوتی کریس هیجان زده وخجل سربه
زیرانداخت .دید دست کریس حرکت کرد وبالاترامد ونفس داغش
پس گردنش را غلغلک داد":میخوایی کارمو بهت نشون بدم؟"
چشمان تیونگ براثرالکل خماروخوابالود شده بود":میترسم"...
کریس گوش او را بوسید ":بهم اعتماد کن...هروقت دردت اومد
دست میکشم "ودستش رابالاتر اورد و لای پاهای تیونگ
کرد!تیونگ ازتماس دست مردانه کریس با عضو جنسی او حتی
ازروی شلوار جینی که بتن داشت لرزید وخواست خود را
عقب بکشد ولی کریس شانه های اورابغل کرد و سردرگردن
سفیدش فرو کرد":هییسسسس....نترس"....وبالاخره دست روی
الت بچه فشرد !!!چه برجستگی عالی بود!!!
تیونگ بی اختیار مچ دست کریس را گرفت":من...من خجالت
میکشم"
کریس اینبار گردنش رابوسید واو را به سینه فشرد":چراباید خجالت بکشی؟ میخوام یادت بدم "...هنوز
جرات نمیکرد دست درون شلواربچه بکند میترسید تیونگ وحشت
کند وخود را پس بکشد انوقت تمام زحمتهایش بباد میرفت!
مجبوربود تامستی کامل تیونگ صبر کند بعد چراغ را خاموش میکرد درراقفل میکرد و...
داشت عضو اورا ازروی شلوارمیمالید چه حس خوبی داشت .چیزی
داشت ته دلش میلرزید.تنش داشت داغ
میشد":چکارداریییی میکنیییی؟ "دیگرنانداشت شمرده ومودب
صحبت کند کریس انیکی دستش را که دورکمر بچه بود ازپایین زیربلوز او فرو کرد وبالا اورد تا نوک سینه او را اززیر لباس پیدا کند":به این میگن ارضا کردن"
بازبغض !لعنت !او دوست داشت جهیون یادش بدهد... دست
کریس را روی سینه راستش حس کرد نوک سینه او را گرفته
اهسته بین دوانگشت فشارمیداد .دردش امد ولی درد خوشایندی
بود.
کریس شاد ازموفقیتش به مالش دادن عضو تیونگ ،محکمترادامه
دادودرعین حال شروع به قل دادن وبازی با سینه کوچک بچه
شد!اگرمیتوانست انرا به لب بگیرد و خود را درون این بچه
جابدهد...
همین مالشهای ماهرانه به او حال میدادچشمانش بی اختیار بسته
شد وسرش روی سینه کریس افتاد.حالا بازوی کریس تماما درون
بلوز او بود وبه تن وسینه او چنگ میزد ولمس میکرد .انیکی دستش بالا به شکمش امده کمربندش راباز میکرد.میدانست کریس
میخواهد به تن او دست بزندولی این دیگربرایش مهم نبود
انقدرلذت میبرد وانقدرخوابش می امد که نمیتوانست مقابله کند.
دست کریس داخل شلوارش رفت ودست او از مچ دست کریس
شل شد وپایین افتاد تااجازه بدهد کریس او را ارضا کند!************
شاید امشب یه پارت دیگه هم اپ کنم
YOU ARE READING
Dance with me(jaeyong)
Romanceعشق واژه ایه که زیبایی ها و احساسات قشنگی رو به یادمون میاره ....ولی راهش آسون نیست ... بیخود نیست که میگن عشق اگه کفش آهنی نخواد که عشق نیست! .... عشق دو برادر ناتنی ..... احساساتی که بین دو برادر ناتنی به وجود میاد میتونه زمینه ساز اتفاق های بزرگ...