"باورم نمیشه!بازم پورن؟ "!تیونگ نالید
جهیون به پشت لم داد":من واسه این کانالا پول میدما"!
تیونگ سعی میکرد به تلویزیون نگاه نکند":خسته نشدی اینقدرازاین چیزا دیدی؟"
جهیون جوابی نداد
تیونگ زیرچشمی به فیلم نگاه کردولی صحنه خیلی شرم اورتر از ان بود که بتواند تحمل کند دوباره سربه زیرانداخت":من فکرمیکردم قراره باهم خوش بگذرونیم و"...
"خب داریم خوش میگذرونیم"
"خیر!فقط به تو خوش میگذره"!
جهیون یکی از کوسن ها را زیر ارنجش گذاشت ولم داد":یه مرد بجای کلمات از زورش استفاده میکنه"
تیونگ منظورش را فهمید و برای گرفتن کنترل حمله کرد !جهیون به راحتی کنترل را دوباره لای پاهایش فرو کرد
":و یه مرد باید از شکست هاش درس بگیره"
خب اینبار تیونگ قصد نداشت شکست بخورد !دست انداخت و کنترل را گرفت !چشمان شوکه جهیون به سمت تیونگ
چرخید. تیونگ کُر گرفته از شرم وحیا ولی لجباز وقوی کنترل را کشید !اهمیت نداد اگر دستش به عضو جنسی نابرادری اش میخورد!
دستش را حس کرد.قشنگ تن او را لمس کرد و...پاهایش شل شد .
تیونگ راحت کنترل را گرفت وتکیه زد !جهیون
هنوز در شوک بود.
دستهایش میلرزید هم ازکاری که کرده بود هم از تصویری که میدید ولی کانال را عوض نکرد .لعنت !حالا که یک مرد باید
پورن ببیند حالا که خواسته جهیون این بود حالا که میخواست زودتر بزرگ شود بذار این تصویر لعنتی پخش شود!
جهیون نگاهش را از او گرفت و به سمت تلویزیون برگشت ولی بدتر!تصاویر به تحریک شدنش کمک میکردند .درواقع
نمیدانست این صدا وتصویر بود که تحریکش میکرد یا همان یک تماس کوچک همجنسش!ازجابلند شد و به بهانه دستشویی قبل از آنکه تیونگ متوجه لگن او شود انجاراترک کرد.
**
"جهیون شی ؟ درحیاط ایستاده به پنجره اتاق جهیون خیره شده بود .توپ را زیر بوته ای پیدا کرده بود اگرچه بادش کمی رفته بود و خورشید و باد و باران رنگش را پرانده بود ولی قابل استفاده بود .زمین میزد و توپ باخاک و بوی چمن
دوباره به دستش برمیگشت":جهیون شییی ؟ بیابازیییییی"
جهیون روی تخت نشسته سعی میکرد مثل قبل با موبایل بازی کند ولی عجیب که دیگر بازی با این چیز برایش لذت بخش نبود .انگار هیچ چیزی برایش لذت نداشت جز...
"جهیون شییییییییییی"
صدایش را میشنید وباهرتلفظ او قلبش می لرزید(.لعنت به تو جهیون چت شده؟این چه وضعیه؟ !اون هنوز به سن قانونی نرسیده،نابرادریته !میشه بگی چرا اینطوری میشی؟)
"جهیون شیییییییییی"
لعنت !موبایل را روی تخت کوبید وازجابلند شد.پنجره را بازکرد وبه بالکن اتاقش درامد":خفه میشی یا خودم بیام خفه ات کنم؟"
تیونگ بی اعتنا به خشمش لبخند زد":بیا بازییی"!
"میخوام استراحت کنم"
"فقط یه دور"!
"الان لنگ ظهره نمیشه بازی کرد"
تیونگ با گرمکن های ورزشی اماده بود":این قسمت حیاط سایه است!بیا دیگه اذیت نکن یه دور بزنیم بریم ناهار"
واقعا گرمکن سفیدش دوست داشتنی بود یاهرچه اومیپوشید دوستداشتنی اش میکرد؟":ناهار چیه؟"
تیونگ لبخند زد":چطوره هرکی باخت اون بپزه"
"باختن که تو میبازی"جهیون به نرده های بالکن تکیه زد":ولی من پیتزا میخوام! سفارش میدیم بازنده پولشو میده"
"قبول "!تیونگ توپ را بالا انداخت. جهیون گرفت و محکم پس فرستاد":الان میام"
تیونگ جاخالی داد وتوپ کنارش زمین کوبیده شد.
تیونگ چیزی از قواعد بازی نمیدانست فقط سعی میکرد توپ را به هرنحوی از جهیون بگیرد و دوان دوان به سبد
خودش ببرد !جهیون بدجنسانه سعی میکرد برنده بشود تا حال این وروجک را بگیرد ولی بازی با کسی که بلد نبود سخت تر از بازی باکاپیتان تیم ان بی ای بود!
"تو باید این مسیر توپو هی زمین بزنی"...
"کی گفته؟ "!تیونگ از روی خجالت منع میکرد.
جهیون چشم قلمبه کرد":قوانین بازی!اینی که توبازی میکنی !ینی این"...توپ را زیربغلش زد وبا قدمهای کوتاه به سمت سبد دوید تا تیونگ را تقلید کرده باشد":بهش میگن راگبی نه بسکتبال"!
تیونگ کف دستهایش رابهم زد":خوبه پس من راگبی بلدم بیا
راگبی بازی کنیم"!
جهیون باخستگی سرتکان داد":باشه بابا تو راگبی بازی کن منم بسکتبال"!
و برای زدن گل سی و چهارم شروع به دویدن کرد .تیونگ دنبالش دوید وقبل از انکه جهیون به تور برسد پرید و ازعقب
بغلش کرد!جهیون همچنان که یک دستی توپ را زمین میزد
بادست دیگر به مچ های تیونگ که روی شکمش قفل شده بود
چنگ انداخت":ولم کن احمق!این دیگه چه جورشه؟"
جهیون میرفت و او مجبور شد از کمرش اویزان شود تا با سنگینی جسمش مانع رسیدن جهیون به تور شود":نمیذاااارم....گل بزنییی"...
حالا تیونگ از باسن او اویزان بود و روی زمین کشیده میشد" !این دیگه نه راگبی نه بسکتبال"!
دستهای تیونگ پایین سر میخورد ولی همچنان اویزان و کشان روی زمین جهیون را نگه داشته بود" :این التماسه"!
جهیون مجبور شد بایستد":دستاتو بکش دیونه شلوارمو دراوردی"!
تا دست انداخت شلوارش را دوباره بالا بکشد تیونگ ازجا پرید توپ را از دستش قاپید ودوباره دوان دوان سراغ تور جهیون رفت":گل"!
جهیون ایستاد و باخستگی به تیونگ که دورحیاط مثل هواپیما میچرخید نگاه کرد.انصافا بازی با این بچه سرگرم کننده بود!
نفهمیدند چقدر گذشته بود هردو خیس عرق ،ازخستگی نفس نفس میزدند .نتیجه صد و هشت به صدو چهار به نفع جهیون بود.
قبول اینکه نیم وجبی باوجود اینکه چیزی بلد نبود توانسته بود تا چهارقدمی او برسد عجیب بود و تیونگ درتلاش برای مساوی یابرنده شدن بازی را کش میداد.
"بسه...بسه دیگه !تاکی؟وقت ناهارشد دیگه"جهیون ایستاد ودست به پهلوهایش گذاشت تا وقتی نفس میکشد درد نگیرد.
قطرات عرق ازنوک موهای تیونگ روی گونه هایش میچکید":ده دقیقه... ده دقیقه اگر برنده نشدم"...
جهیون توپ را طرفی قل داد":پیتزا بامن"!
تیونگ برای برداشتن توپ دوید":نه نه نه!لوس نشو دیگه جهیون شی"!
جهیون حتی نانداشت داخل برود .حتی وقتی صبح تاشب میرقصید اینقدر عرق نمیکرد":اقا تو بردی اکی؟"وهمانجا روی چمن به پشت ولو شد تا استراحت کند
تیونگ باتوپ برگشت وبا دیدن او روی زمین نالید":پاشوووو
جهیون شی !لطفااااااااا"!
توپ را کناری ول کرد و امد دست جهیون را گرفت
کشید":پاشو...فقط ده دقیقه بعد اصلا میرم خودم پیتزا میخرم"
جهیون باکشش او فقط کمی روی چمن جابجامیشد":نه...نه اصلا نا ندارم"!
تیونگ هم انقدرخسته بود که حتی نا نداشت بیشتر از ان دست جهیون را بکشد.تا بیخیال شد جهیون دست او را گرفت و کشید.تیونگ رویش افتاد !جهیون درعرض همین یک ثانیه توانست داغی تن کوچک او را از روی بلوز خیسش حس کند!تیونگ بافکراینکه برحسب تصادف روی جهیون افتاده واگرزود کنارنرود او را عصبانی خواهد کرد خود را پس کشیدو کنارش به پشت درازکشید.حالا هردو موازی هم به اسمان افتابی نگاه میکردند ونفس نفس میزدند.
"بازی...خوبی بود جهیون شی مگه نه؟ "سربرگرداند ولی جهیون نگاهش نمیکرد.حرفی هم نزد خیره به اسمان دستش
همچنان دست تیونگ را نگه داشته بود.صدای نفسشان مثل صدای قطار یک درمیان بود.
مسابقه زیبای بود !دقایق خوبی بود.تجربه شیرینی بود.حتی همین حالا که انجا کنارش بود روی چمن حیاط قدیمیشان رو به اسمان ابی...دست دردستش ...شاد بود !نمیخواست بگذارد دستش به همین سادگی برود!داشتن چنین برادری بنظر جذاب بود ولی چرا ...چرا هنوزهم فکر برادر بودنش اینقدر دلش را میفشرد...
ازاینکه جهیون هنوزهم دست اورا نگه داشته بود لذت میبردو نمیخواست خودراپس بکشد .درواقع دوست داشت تاوقتی میتوانند درتماس باشند .جهیون به او قدرت وانرژی وشادی میداد .
دستش حمایتگر ومهربان بود وازاینکه چنین مسابقه ای
باهم داشتند خیلی خوشحال بود
انگشتانش را بست و دست ظریف او را فشرد!میدانست شاید
تیونگ ازاین حرکتش متعجب بشود ولی چه اهمیتی داشت
وقتی اولذت میبرد؟ مگراین قانون بازی او نبود؟ خودخواهانه به فکر لذت خودت باش!
فشاری که دست جهیون به دست او داد باعث شادی اش شد
بطوری که شجاعانه او هم دست جهیون را متقابلا فشرد.میترسید جهیون بازهم لج کند وباخشونت هلش بدهد ولی نه...فشاردست تیونگ به او لذتی داد که حتی ازسکس با تیفانی نچشیده بود همین تماس وفشار کوچک؟ مگر ممکن بود چنین مقایسه ای؟پس این چه بود که اجازه عقب نشینی نمیداد؟ باید با یکی حرف میزد وگرنه دیوانه میشد .باخشونت دست تیونگ را کنار زد و از جابلند شد.
***********
"موضوع چیه؟ این روزا زیاد سراغم میایی !نکنه داری عاشقم میشی"!
جهیون ازاینکه باز هم در بار پیش کریس بود پشیمان و شرمگین بود":داشتم رد میشدم گفتم یه سری بهت بزنم"....
کریس روی مبل چرمی لم داد ودرحالی که به پسران داخل سالن نگاه میکرد گفت":پول میخوای؟ اگر میخوای باید برادرتو"...
جهیون غرید":شروع نکن"!
و او هم به سمت جمعیت چرخید .چرا امده بود بخوبی میدانست .
هرچند زود بود ولی حس میکرد کریس تنها کسی است که درکش خواهد کرد و میتواند درشناختن خود کمکش کند":ازاینکه بجای دخترا دوس پسراشونو دید میزنی حس بدی نداری؟"
کریس سیگار برگ به لب ازبطری خودش برای او نوشیدنی
ریخت":چرا باید حس بدی پیدا کنم؟ من از تغییرم راضی هستم و لیوان نیمه پر را بدست او داد.جهیون هم لم داد ونوشیدنی را مزه مزه کرد":کی تغییر کردی؟"
کریس نگاه خنگی به او انداخت. جهیون هم رو به او کرد":منظورم اینه...کی فهمیدی گیی؟
کریس از سوال جدی جهیون متعجب شد":نگو که"...
جهیون مجال نداد":خفه شو"
کریس با امیدواری نیشخند زد":سه سال پیش...با یه مکانیک
کارمیکردم فقط چون به ماشینا علاقه داشتم موقتا میخواستم چیزی یاد بگیرم...مرد جذابی بود .اونم جوون وتازه کاربود.ازش خوشم میومد نمیدونم حس خاصی بود"...
جهیون باعجله وسط حرفش پرید":چطور یعنی؟
میشه...بیشترتوضیح بدی؟"
کریس حدس زد جهیون هم دچار دودلی شده وبا اشتیاق ادامه داد":درموردش دودل بودم نمیتونستم بفهمم واقعا چمه...ازحضورش ازتماشاش از تماسش لذت میبردم...لذت متفاوتی ازچیزای دیگه"!
جهیون باترس اب دهانش رافرو برد":خب بعدش؟"
کریس سیگار برگش را پکی زد وخیره درجوانی که به پیشخوان بار تکیه زده بود ادامه داد":یه روز خرابکاری کردم...یه ماشین گرون قیمت اورده بودند اتیش گرفت .خاموش کردم ولی خسارتش بزرگ بود .انتظارنداشتم تنبیه ام کنه ولی کرد...کمربندشو دراورد و...چندباربا اون شلاقم زد !خدای من!اون حس لعنتی من اوج گرفت اون میزد ومن داشتم براش دیونه میشدم!سه تا که زد دست کشید ولی من بلند شدم وگفتم بازم بزن !ترسیده بود فکر کرده بود دارم براش قلدری میکنم میخواست بیرونم کنه !پریدم و بوسیدمش !دست خودم نبود یه لحظه بود"...وبیاد ان روز لبخند خوشایندی زد .اولین بار بود جهیون این روی کریس را میدید .ارام و رمانتیک.جهیون اب دهانش رافرو برد.میترسید بپرسد بعدش چه شد !نیازهم نبود
کریس توضیح میداد":بهترین بوسه عمرم بود...نه پشیمون شدم نه ترسیدم!ادامه دادم .اونم اولش مقاومت کرد و ترسید ولی... بعدش تسلیم شد"...
جهیون نمیخواست تا ان حدفضولی بکند ولی داشت دیوانه
میشد":باهم"...
کریس سرتکان داد":همونجا وسط وسایل روغنی وکثیف عشقبازی کردیم...محشربود"!
نه نمیخواست به عشقبازی فکرکند میترسید ":هیچوقت پشیمون نشدی؟"
کریس باز سیگارش را پک زد اینبار عمیق تر ودودش را به ارامی فوت کرد":هیچوقت" !
جهیون میترسید چیز بیشتری بپرسد سربرگرداند ودوباره خود را بانوشیدنی سرگرم کرد. کریس زیر چشمی نگاهی به
اوانداخت":کیه؟ سوهو یا...نکنه"...
جهیون نمیخواست جواب بدهد.لیوان را سرکشید و روی میز
گذاشت":من دیگه باید برم"
کریس مچش را گرفت":جهیون؟ "جهیون مجبوربود نگاهش کند.
کریس چشمک زد":تاوقتی امتحان نکنی نمیتونی بفهمی"
جهیون فقط سرتکان داد و ازجا بلند شد .وقتش بود باخودش و احساسات ناشناخته اش روراست باشد ولی انقدر باخودش ناشناس بود که نمیفهمید اسمش را چه بگذارد.تنها میدانست هیچوقت چنین حسی نسبت به کسی نداشته ودلیلش راپیدا نمیکرد.
*******
درنبود جهیون نمیدانست چکارکند.کمی در حیاط چرخید و باتوپ تمرین کرد تا انطور که جهیون میخواست بازی کند ولی بدون جهیون هیچ چیز صفا نداشت .به خانه برگشت و اشپزخانه رفت .تابرای شام چیز خوشمزه ای بپزد.جز یک مرغ یخزده چیزی پیدا نکرد.انرا هم دراورد تا یخش اب شود بعد سراغ تلویزیون رفت .اینبار واقعا قصد داشت پورن تماشاکند وبفهمد چیست وچرا جهیون اینقدر تاکید میکند ببیند ولی بنظر می امد جهیون کانالهای مخصوص را قفل زده بود و او بلد نبود بازکند بعد ازکمی زیپ زاپ کردن دریکی ازکانالها صحنه عجیبی دید !دو مرد داشتند همدیگر را میبوسیدند !!!چشمانش گردشد دهانش ازتعجب باز شد .اولین باربود همچین چیزی میدید .شاید
هم اشتباه میکرد!پس دقیق ترشد !بوسه ها وحشیانه و پر ولعبودند و لحظه به لحظه هیجانشان بیشترمیشد .انیکی دست انداخت لباس اینیکی و اینیکی دست انداخت به کمربند انیکی !چه اتفاقی داشت می افتاد؟مگر دومرد هم میتوانندعشقبازی کنند؟ البته میدانست همجنسگراها وجود دارند ولی تابه حال صحنه ای درمورد انها ندیده بود!هنوز لبهای بازیگران روی هم بود
و مشغول لخت کردن هم بودند !بناگه حس عجیبی دراو بیدارشد انگار او هم میخواست( !یعنی چطوری میشه؟چه حسی میده؟یکی مثل خودت و...شاید ازخودت قوی تر !دیگه مجبورنیستی جلوش مرد باشی...چون اون بقدرکافی.... مرد هست )!نتوانستجلوی ذهنش رابگیرد.خود را با جهیون تصور کرد و بههیجان امد !بازیگران همدیگه را لخت کرده به تخت رفتند و صحنه فیلم عوض شد!یک لحظه متوجه خودش شد!تنش به جنبش امده بود و داشت تغییرمیکرد!ترسید وتلویزیون را خاموش کرد ولی فکرش گیر کرده انجاماند(تو تخت.... قراربود چکارکنند؟)!
دلش میخواست بیشتر ببیند وبهتربفهمد!پس نا امیدانه شروع به گشتن کانالها کرد بلکه فیلمی مثل ان برای تماشا پیدا کند.
**********
(نه مسخره اس من هیچیم نیس !فقط تاحالا تجربه زندگی با یه پسر نداشتم واسه همین !اگر اون برادرواقعیم بود و با من
بزرگ میشد این حس ها و افکارمسخره به ذهنم نمیومد )باخودش حرف میزد و مسیر خانه را میپیمود(من هیچوقت مثل کریس نمیشم !اون یه عوضی شهوتران که هیچی نمیدونه. تیونگ فقط هنوز به سن قانونی نرسیده!بااینکه نمیخواستم قبول کنم ولی بامزه اس وازش خوشم اومده مامیتونیم دوستای خوبی بشیم..اگر کمی زودتربزرگ شه )!وبیاد صحبتهایشان درمورد مردانگی افتاد
وخندید (نیم وجبی دوست داشتنی)!
*********
باصدای پارس سگ از جاپرید !همه جا تاریک بود. تنها نور تلویزیون بود که اتاق راروشن وتاریک میکرد .باعجله از روی
کاناپه بلند شد وچراغها را روشن کرد .ساعت دوازده شب را گذشته بود.ترسید. چرا جهیون نیامده بود!صدای سگ بلند تر
شد .نمیفهمید از کجاست رفت و درشیشه ای حیاط را قفل کرد .ولی صدابلندتر و بلندتر شد!ازپله ها بالا دوید وبه اتاقش پناه برد.بنظرمی امد صدا کمتر شده بود .سراغ تختش رفت و زیرپتو پرید.هنوز میلرزید.سالها پیش یک سگ وحشی پای او را گاز زده بود وازان روز به بعد از سگ ها متنفر بود.
وارد خانه شد واهسته کفشهایش را عوض کرد.خانه روشن بود اما از تیونگ خبری نبود حتما درخواب بود .به سمت پله ها راهی شد.چیزی که کریس تعریف کرده بود مثل فیلمی اززندگی او درحال پخش جلوی چشمانش بود .او کریس شده تیونگ را باشلاق میزد !دلش نمی امد ...نه...ولی... شاید...اگر باملایمت بزند طوری که صدای ناله اش دربیاید و شلاق لباسهای او را بدرد تا تن بلوریش کم کم ظاهر شود(...اوه من حتما دارم دیونه میشم!لعنت به تو کریس با این فانتزی های کثیفت )!بدون انکه به دراتاق تیونگ نگاهی بیندازد وارد اتاق خودش شد ودر راپشت سرش بست.
صدای بازوبسته شدن در اتاق جهیون را شنید.برادرش برگشته بود .
میخواست از تخت خارج شود و پیشش برود ولی خجالت میکشید.او باید مرد میشد مرد شجاع و قوی که از تنها ماندن
در خانه نهایت استفاده را میبرد نه اینکه به اغوش مرد
دیگری برود ولی صدای پارس سگ بلندتر شد.پتو را برسرش کشید ودر تخت قوز کرد.صدا خیلی واضح و نزدیک بود.یاد
درد زخمش افتاد یاد خونی که از پایش روان بود یاد دندانهای تیز وچشمان سرخ سگی که او را درید"...جهیون شیییی"....
پتو به سر از تخت خارج شد وبه سمت در دوید.جهنم اگر مسخره اش میکردجهنم اگر از مردانگی به دور بود.جهنم اگر بیرونش میکرد همین که لحظه ای در اتاق و کنارش باشد واو را ببیند کافی بود تا ترسش ازبین برود.
دراتاقش زده شد ولی اهمیت نداد خوابش می امد و نای جواب دادن هم نداشت .هرکاری داشت میتوانست صبح سراغش بیاید ولی...در جرجری کرد و نور راهرو به چشمش زد
"جهیون شی؟"!
"هممم؟"
جهیون باکمر لخت روی شکمش خوابیده بود .تیونگ باشرم
همانطور پتو برشانه داخل اتاق قدم گذاشت":حهیون شی...میترسم"
جهیون سرش را روی بالشت چرخاند بلکه نور اذیتش نکند":ازچی"...
تیونگ فهمید نور اذیتش میکند زود داخل شد ودر راپشت سرش
بست":صدای سگ میاد"
جهیون چرت میزد .تیونگ شرم میکرد خواسته اش رابیان
کند":میشه...امشب اینجا بخوابم؟"
جهیون چیز زیادی نفهمید نیمه بیدار بود پس فقط موافقت
کرد":اوووهوم"!
تیونگ با شادی پتو را کناری پرت کرد و به سمت تخت دوید.
بنا گه تخت تکانی خورد وچیزی به پهلوی لختش چسبید!خوابش پرید !باتعجب سر از بالشت بلند کرد و به تیونگ که در تختش مچاله شده بود نگاه کرد":داری چه غلطی میکنی!؟"
تیونگ دودستش راروی دهنش مشت کرد":خودت گفتی"....
جهیون باخستگی وکلافگی خود رابالا کشید وبه ساق دستش تکیه زد":خدای من!اینجا نمیشه"!
تیونگ شرمنده ترشد ":فقط همین یه شب ...خواهش میکنم
جهیون شی...خیلی میترسم"
جهیون نمیتوانست نگاهش را ازاو بگیرد.با ان موهای خوشگل پریشان روی بالشت با ان چشمان درخشان وملتمس ازترس.
باان پیژامه گشاد که دو دکمه اخرش باز بود و میتوانست شکم صاف و ناف ریزش راببیند.دوباره سر بر بالشت گذاشت":ازسگ میترسی؟"
تیونگ بغض کرد و سرتکان داد .جهیون فوتی کرد وپتو را از زیر خودش ازاد کرد تا راحت روی هر دو را بپوشاند
"منو یه بار گاز گرفته"!طرز بیانش جهیون را خنداند.دوباره صدای پارس سگ بلند شد تیونگ سر جا لرزید":نیاد تو؟"
جهیون به پشت دراز کشید": مال همسایه اس... با زنجیر بستن نترس"!
صدای پارس بلند ترشد.انصافا خیلی بلندتر ازهمیشه بود.
تیونگ برای توجیه ترسش اضافه کرد":هفت تا بخیه خوردم...وقتی رسوندند بیمارستان دکتر به بابام گفته بود"...باتلفظ کلمه بابا بغض کرد.اگر پدرش انجا بود اینطور به تخت یک جوان بیگانه پناه نمی اورد.
"بگیربخواب بذارمنم بخوابم"!جهیون غر زد وپشت به او
چرخید.درواقع از لحظه ای که تیونگ ناغافلی به تختش خزیده بود خوابش پریده بود وقلبش ضربان بدی شروع کرده بود .حالا دیگر حضور تیونگ باعث لرز تن و قلبش میشد وداغشمیکرد !ازاینکه با کریس حرف زده بود پشیمان بود دراو احساسات وافکار و عقایدی بیدارکرده بود که نمیتوانست از شرشانبه راحتی راحت شود!
پارس سگ بلندتر شد.بنظرمی امد سگ زنجیرش را پاره کرده بهحیاط انها امده بود !تیونگ دیگر نمیتوانست حتی یک
سانت هم از جهیون دوربماند .بی اختیارخود را به او چسباند
ودودستش را برکمر داغ جهیون گذاشت":مامانمو میخوام"!
نمیخواست چنین چیزی بگوید ولی بی اختیار به زبان اورد وبعد از شدت شرم دوباره به گریه افتاد!
جهیون دستهای سرد اما نرم تیونگ را برکمرش حس کرد و لرزید .
فکرکرد دارد از ترس گریه میکند و دلسوزی مجبورش کرد
روبه او بچرخد":بیا اینجا"!
تیوتگ باذوق منتظر شد و جهیون بازوهایش رابازکرد(بله من خیالم ازخودم راحته هیچی نمیشه اون فقط یه )...بازوی
تیونگ را گرفت و اورا به سمت خود کشید .تیونگ ازخدا خواسته به اغوش جهیون پناه برد وسر بر سینه اش
گذاشت(.پسرک خوشگل و شهوت انگیز و)....نگاهی به پایین
انداخت!چقدر زیبابود !!!حتی کلمه زیبا درمقابل این
صورت اسمانی کافی نبود( زیباست !خیلی)....بازوهایش را تنگ کرد وتن ظریف اورا به سینه لخت خود فشرد!تیونگ
راضی از شرایط دنج سر بربازوی جهیون چشم برهم گذاشت .چقدر عضلات قوی داشت .میتوانست باکف دستش که روی سینه او بود بخوبی حس کند":اوه تو خیلی خوبی جهیون شی"!بیینی اش را بالا کشید واشک هایش را متوقف کرد.
جهیون چیزی نگفت .فقط او را همانطور نگه داشت تابخواب برود .
تیونگ شرم میکرد چیز بیشتری بگوید انقدر ازشرایطش خوشحال وراضی بود که نیازی به توضیح نمیدید .پس چشم
برهم گذاشت تا از این موقعیت خوب استفاده کرده یک خواب راحت بکند.
تیونگ درعرض دو دقیقه خوابید ولی خواب جهیون کاملا پریده بود.هرقدر سعی کرده بود نادیده بگیرد ولی ازاین ضرباننامنظم قلبش ازاین لرزش وحشیانه تن وپوست عرق کرده اش میفهمید احساساتی که نسبت به این شخص داشت طبیعی و قابل کنترل نبود!لذتی که از حضور و تماس با او میبرد بی مانند بود واو را به هرکاری وامیداشت!بازوهایش راتنگ ترکرد و صورتش را لا به لای موهای اوفرو کرد.این عطر لعنتی که از موهای مخملی اش به مشام میرسید...این تن ظریف که بابغل سفت به خوبی میتوانست پیچ و خم قشنگش را باتن خودش حس کند...این پوست نرم وکمرباریک که یک بازویش به دورش حلقه بود...
دست تیونگ از سینه جهیون ارام پایین افتاد .کاملا بخواب رفته بود ونفس های کند وطولانی ازدهان نیمه بازش میکشید!
ولی جهیون اجازه نداد دستش کاملا از تن او جدا شود!گرفت و دوباره روی سینه خود کشید.چقدر نرم وقشنگ بود .دوس
داشت به لبهایش بفشرد وببوسد !انقدر حس ترحم وعلاقه عجیبی نسبت به این موجود کوچک و دوست داشتنی حس میکرد که نمیتوانست خود راکنترل کندمیدانست دلیل اصلی مستی بود ولی انصافا این پسر خیلی قشنگ بود!حالا واقعا از اینکه به بهانه نابرادری بودن با اون دریک خانه زندگی میکرد خوشحال بود .
بازویش را تنگ تر کرد شانه های کوچک تیونگ را
بخود فشرد و گونه اش را به فرق سر او تکیه داد .همین که او را درتخت وکنار خود میان بازوهای خود داشت عالی بود!نفهمید کی چشمانش سنگین شد وخوابش برد...
YOU ARE READING
Dance with me(jaeyong)
Romanceعشق واژه ایه که زیبایی ها و احساسات قشنگی رو به یادمون میاره ....ولی راهش آسون نیست ... بیخود نیست که میگن عشق اگه کفش آهنی نخواد که عشق نیست! .... عشق دو برادر ناتنی ..... احساساتی که بین دو برادر ناتنی به وجود میاد میتونه زمینه ساز اتفاق های بزرگ...