بالاخره روز عروسی از راه رسید .در ان شهر غریب کس زیادی برای دعوت کردن نداشتند جز چند دوست و همکار قدیمی که از شهرهای دیگر امده بودند . اقای جانگ و جهیون هم فامیل و اشنایی نزدیکی نداشتند سالها پیش اقای جانگ با همسرش ازخانه فرارکرده ازدواج کرده بودند ودرطی این مدت با خانواد هایشان در ارتباط نبودند ولی بازهم همین دوستان نزدیک ولی کم برای کمک انها امدند و جشن زیبایی اماده کردند...
حالا وقت رفتن به سالن بود.تیونگ کت شلوار را پوشیده عطر زده موها را به عقب شانه کرده و مقابل اینه باز هم با پاپیونش ور میرفت .چرا گره زدن این تکه پارچه اینقدر برایش سخت بود نمیفهمید !درحالی که دستهای لرزانش در گلو برای پایان دادن به این شکنجه درتلاش بود قلبش درسینه میلرزید و لبخند در لبهایش می درخشید .انروز بهترین روز مادرش بود پس برای او هم بهترین روز بود!**********
کت شلوارسفید انجا پشت در اویزان مانده بود واو با شلوارکشطرنجی و رکابی سیاهش روی تخت نشسته بود و سعی میکرد خشمش را کنترل کند .دیشب خواب مادرش را دیده بود برای خداحافظی امده بود او رابغل کرده بود و او حالا دلتنگ مادر واقعی ازاین ازدواج ناراضی بود .دلش نمیخواست برود وپدرش را تنها کسی را که داشت دوشادوش زن دیگری ببیند میدانست نمیتواند ساکت بماند...
با صدای در به خودش اومد":جهیون شی؟"
ولی فرصت نکرد مانع ورودش شود.تیونگ دران کت شلوار باریک سیاه وموهای قشنگ شانه شده داخل شد":میشه اینو واسم"...
پاپیون را بالا اورد ولی سرجا ماند .جهیون اصلا اماده نشده بود !!!
"چرا اماده نشدی؟ !الان دوست بابات میاد دنبالمون"
جهیون موبایلش را از سکوی پنجره برداشت":من نمیخوام بیام" تیونگ نزدیک تر شد":چرا؟ چی شده؟"!
جهیون بابیخیالی روی تخت دراز کشید":هیچی ...فقط دوست ندارم بیام"
تیونگ به تخت رسید":مسخره کردی؟ !ماباید تا نیم ساعت دیگه اونجا باشیم"
تیونگ باز گیمی لود کرد ومشغول بازی شد":تو برو!بامن چکارداری؟"
تیونگ درشوک بود":نمیشه که !!!تو پسرشی"...
جهیون دیگر جوابی نداد .میدانست لجبازی بچگانه ای بود ولی واقعا دلش نمیخواست برود!
تیونگ ترسیده بود.اگر جهیون نیاید ناپدری اش عصبانی میشود مهمانها ناراحت میشوند وقلب مادرش ازبهم خوردن مراسم میشکند":جهیون شی؟ !؟لطفا...اونا منتظرمونن"
جوابش بازسکوت بود...
اینبارقصد ازار پسرک را نداشت میدانست اوچقدربرای این ازدواج خوشحال بود ولی او...چرا او خوشحال نبود؟واقعا دلیلش حسادت بود یا...یانمیخواست با این نیم وجبی برادر شود؟!
نمیدانست چطور قانعش کند جرات نداشت موبایل را ازدستش بگیرد و حواس او را بخود جلب کند ":جهیون شی؟"...!
چه لحن شیرین وخوشایندی داشت .دوستش داشت ساکت بماندتا تیونگ بازهم صدایش کند..
"جهیون شی...خواهش میکنم...اخه دلیلت چیه؟ این قرار ما بود"...
جهیون زیرلب غر زد":بازم گفتی ما؟"
تیونگ اهمیتی به کنایه اش نداد":پدرت داره خوشبخت میشه وقراره ما باهم"...
"برو بیرون حوصله ات و ندارم"
"اخه بگو چرا نمیخوای بیایی"
"به خودم مربوطه"
"لطفا جهیون شی"...
"گفتم برو بیرون"!
"تا تو نیایی من نمیرم"!
جهیون با این حرف نگاه کجی به او انداخت .گونه های صافش سرخشده اخم کرده بود.بنظر واقعا عصبانی می امد.
"جهیون شی؟ !خواهش میکنم ...امروز رو خراب نکن"!
جهیون اخم کرد ودوباره سراغ موبایل برگشت.تیونگ انگارباخودش حرف میزد":باید راهی باشه"...
جهیون جواب نداد داشت گیم بازی میکرد ولی اعصاب متشنجش باعث شده بود دستهایش بلرزد" .چطورمیتونم راضیت کنمبیایی؟ "جهیون صدای گوشی را بلندتر کرد تا حال تیونگ را بگیرد
که تیونگ بانفسی عمیق اضافه کرد":لخت شم؟"!
با ناباوری به چشمان گیرای این پسرک دوست داشتنی نگاه کرد وموبایل را تاروی شکمش پایین اورد. یعنی واقعا؟ !بی
اختیار لبخندزد.فکرخوبی بنظر میامد .میدانست چه بخواهد چه نخواهد مجبور است به این جشن لعنتی برود ولی با ازار این بچه شیرین میتوانست جشن را برای خودلذت بخش بکند"نمیتونی"!
تیونگ اب دهانش را فرو برد":اگر بتونم ...قول میدی بیای بریم جشن؟"
جهیون نیشخند زد ":اگربتونی"....
"میتونم"!تیونگ از زمین بلند شد.حس عجیبی داشت کمی ترس کمی خجالت ولی بیشتر از هردو... خوشحال بود !!!بله
خوشحال بود ! بعد ان لحظه که جهیوت او را لخت دید حس خوبی پیدا کرده بود نمیتوانست نگاه هرچند کوتاه اما خاص جهیون را در ان لحظه فراموش کند.انگار خوشش امده بود وان چشمان پرتحسین وجذب شده به او اعتمادبنفس میداد .همین بس که شرط اموزش رقص لخت شدن دوباره او بود وحالا با این درخواست میتوانست راضی اش کند !پس جهیون هیکل او راپسندیده بود!
دوقدم عقب رفت وکت سیاه تاکسیدو را دراورد .چشم درچشم هم داشتند .نمیتوانست که چشم بگیرد!روی ساق دستش تکیه زد .بله میدانست این بشر دختر نبود که دیدن اندامش او را تحریک و شاد کند ولی چرا....آیافقط زیبا بودنش کافی بود؟ یادش بود ارزشها تا ان وقت برایش ارزشمند بودند که باعث تفریح و شادی او میشدند واین جوانک شهوت انگیز با ان اندام لعنتیش....باعث شادی او میشد!
تیونگ حالا داشت دکمه های بلوز سفیدش را بازمیکرد.هنوز همچشم درچشمش داشت ":هرجا بگی کافیه می ایستم"...
تیونگ موبایل را طرفی گذاشت":ادامه بده"!
جهیون همه دکمه ها راباز کرد وبادستان لرزان ،شرمگین بلوز را از شانه های صافش پایین کشید تا افتاد روی مچ هایش...
حالا میتوانست دقیق ترببیند تنی ظریف و بی نظیر!پوست سفید وصاف ! نیپلای صورتی وسفت.کمر
باریک وشکم کوچک...نفس عمیقی کشید نمیتوانست هیجانش را مخفی کند .چرا اینقدر درنظرش بینظیر جلوه میکرد... ازنگاه تیز و شهوت آلود جهیون لذت میبرد شرم کمرنگ شده وچیزی ناشناس وادارش میکرد ادامه بدهد...رها کرد بلوز زمین افتاد ودست به کمربندش برد!
میدانست باید مانع میشد این حرکت خیلی بدی بود ولی...هیچعضوی ازبدنش، ازچشم گرفته تازبان وقلب و...حتی آلتش نمیخواست!بیشتر میخواست ...اهمیت نداشت چرا...وقت نداشت به دلیلش فکر کند نمیخواست این دقایق بی نظیر را با افکار ایمانی خراب کند!
شاید نشان دادن پاهای ضریفش هم باعث افتخارش میشد
یا باسن ولگنش؟ ولی حتی ازروی شورت نمیخواست فرم تنشرا نشان نابرادری اش بدهد.هر چند میدانست این نشانه مردانگی بود و اصولا نباید شرم میکرد خصوصا که این کارش باعث میشد جهیون به جشن بیاید ولی...
شلوارش راپایین کشید و ارام ازداخلش درامد.جهیون سعی کرد مثل قبل به نفس کشیدن ادامه بدهد ولی دیگر نمیتوانست .حالا با یک شورت تقریبا تنگ سفید مقابلش ایستاده بود .چه پاهای قشنگی داشت !چقدر خوش فرم خوشرنگ چقدر صاف و... چنگ زدنی!!!
گونه هایش انگار در اتش میسوخت .میتوانست ببیند جهیون مجذوب اندامش شده ولی لگنش...
دو دستی سعی کرد برجستگی جلوی شورت رامخفی
کند":خب؟...کافیه؟"
نگاه جهیون بالا امد.بیشترمیخواست !!!بله یادش بود ازان
چیز ...شاید کوچک اوهم یکی داشت ولی(... چرامیخوام ببینمش؟! نمیفهمم)!!!
"جهیون شی؟ "!نگاه جهیون روی دستهای او بود ومنتظر جواب بود.. "ادامه بده"!!!
"چی؟"!چشمان تیونگ گرد شد.این هم باید ادامه آزارش
باشد!جهیون سربلند کرد وبه چشمان متعجب تیونگ خیره شد.با ان گونه های صورتی ولبهای لرزان وچشمان درشت چقدر دوست داشتنی دیده میشد":درش بیار"!
خب او دیگرنمیتوانست بیشترازاین ادامه بدهد"!نه...نمیشه"!
جهیون شهوتی شده بود":گفتم دربیار"!
تیونگ تسلیم شد":اصلا میدونی چیه؟ !نیا !نیااااااا !به جهنم من میرم"!
خم شد ولباسهایش را جمع کرد.جهیون حتی نانداشت بخندد تا تیونگ دوان دوان اتاق را ترک کرد به خود نگاه کرد .تحریک شده بود!
**
"پس جهیون کجاست!؟"
تیونگ دستپاچه شد":نمیدونم....شاید تو راهه"
اقای جانگ در کت شلوار دامادی جوانتر ازقبل بنظرمی امد ":پاپیون رو بد بستی"وبه منظور کمک به پسرخوانده اش جلوامد.
بغض داشت .چرانمیشد همه دنیا با او شاد باشند؟امروز روز مهمیبود.برای او...برای مادرش...
چانه اش را بلند کرد تاناپدرش پاپیون را درست کند":مامانم
کجاست؟"
اقای جانگ همچنان لبخند داشت":توی اتاق دارند آرایشش میکنند"
"میتونم ببینمش؟"
اقای جانگ پاپیونش را درست کرد":تو مرد خانواده هستی!باید دوشادوش من بایستی وبه مهمونا خوشامد بگی"
تیونگ بایک لبخندساده سرتکان داد و اقای جانگ پیشانی اش
رابوسید":حالا خوب شد"
متوجه امدن مهمانان جدید شد وچرخید تا دوشادوش ناپدری اش قراربگیرد که کسی ازپشت درگوشش گفت ":جای من ایستادی"!
جهیون بود!با خوشحالی سربرگرداند.بله جهیون درکت شلوار سفید،صورت سه تیغ اصلاح شده موهای شانه وبسته شده و
عطر مردانه پشت سرش ایستاده بود !باشادی لبخند زد":خیلی بدجنسی میدونی؟"
جهیون هم لبخند زد":میدونم"!
و با شانه به تیوتگ تنه زد و او را از کنار پدرش دور کرد تا جای او بایستد":برحسب سن می ایستیم"!
تیونگ خوشحالتر از ان بود که دلیل رفتار جهیون برایش مهم
باشد":خوشگل شدی"!
جهیون یقه اش را الکی درست کرد":خوشگل بودم"!
لبخند تیونگ بزرگتر شد.حالا مثل یک خانواده واقعی شده
بودند.زوجی وارد شدند همگی ردیفی دست دادند .با دور شدنشان جهیون خم شد ودرگوش او زمزمه کرد":تا یادم نرفته ...دفعه بعد شورتتو هم درمیاری"!
تیونگ لبخند دستپاچه ای ولی جهیون جدی میگفت!
بالاخره وقتش رسید.ساعت دیگر عروس و داماد آنجا روی سکو مقابل کشیش بودند .یک زوج میانسال با لباسهای ساده
دو ردیف مهمان در دو طرف سالن و پسرها بر سر میز روبروی هم. کشیش صحبتهایش را کرد انگشترها زده شد وعقد خوانده شد .تمام مدت جهیون بجای پدر و مادر جدیدش به تیونگ چشم دوخته بود .چیزی فراتر از زیبایی چهره او را به این کار وامیداشت قبول اینکه از نابرادری کوچولویش خوشش امده بود سخت بود ولی بنظر می امد همینطور بود پس چرا از این ازدواج اینقدر ناراحت بود؟ چراباید از صاحب شدن چنین برادر دوست داشتنی خوشحال نمیبود؟!
هر بار سر میچرخاند میدید زیرنگاه سنگین جهیون است.این بجای خوشحال کردن کمی میترساندش!
حالا نوبت رقص بود عروس داماد هرچند رقص بلد نبودند ولی رسم بود و مجبور بودند کمی مقابل مهمانان دونفری برقصند.
موسیقی ملایمی شروع شد و زوج وسط سالن زیر نورهای ضعیف و رنگی شروع به چرخیدن ورقصیدن در آغوش هم
کردند.نگاه هردو مرتب روی فرزندانشان بود تا عکس العمل و شادی انها را ببینند .تیونگ محو این زوج دوست داشتنی به
میز تکیه زده بود و با لذت ؛لبخند برلب تماشایشان میکرد ولی جهیون هنوز هم نمیتوانست نگاهشان کند.گاهی سربه زیر می انداخت گاهی زیرچشمی به تیونگ نگاه میکرد گاهی فوتی میکرد و با موبایلش ورمیرفت .دیدن زن دیگری جز مادرش دراغوش پدرش دلش را اتش میزد.
بالاخره رقص تمام شد و موسیقی تندتری شروع شد واینبار مهمانان برای رقصیدن بلند شدند .خانم کیم شوهرش راسراغ
جهیون فرستاد وخودش سراغ پسرش رفت...
"افتخاررقص میدید؟"
جهیوت خنده سردی به پدرش که انطرف میز ایستاده دست بهسمت او دراز کرده بود نشان داد" :متاسفم...رقص بلد نیستم"!!!!
اقای جانگ دستش را تکان داد":زود باش دیگه !الان وقت لوسکردن نیس"
جهیون با اینکه هنوز از این وصلت ناراضی بودولی نمیخواست شادی پدرش را درچنین روزی ضایع کند پس از جابلند شد "پسرم؟"
تیونگ با دیدن مادرش ازجا پرید و میز را دورزد .خانم کیم
پسر نازنینش را بغل کرد و سرش را که بخاطر کفشهای پاشنه
بلند به چانه اش میرسید بوسید":خانواده جدیدت رو پسندیدی؟"
تیونگ به سرعت دست های مادرش را گرفت و وسط سالن
کشید":خیلی خوشحالمممم"
مادرش بخنده افتاد":برقصیمممم"!
اقای جانگ و پسرش هم وسط سالن دوشادوش بقیه شروع بهرقصیدن کردند .حتی ان دقایق شلوغ هم نگاهش ازتعقیب
تیونگ دست برنمیداشت. چقدر دراغوش مادرش ظریف و زیبا وشاد بنظر می امد...
پدرش متوجه شد":چطوره؟بچه بدی که نیست؟"
جهیون دوست نداشت درمورد تیونگ حرف بزنند !نمیدانست چرا ولی انگار میترسید رفتار ولحن صحبتش سوتفاهم پیش بیاورد":بعد عروسی مستقیم میرید جیجو؟ "به چشمان پدرش نگاه کرد. اقای جانگ سرتکان داد" :کارت بانکی با کمی پول خورد گذاشتم کشوی پاتختی اگر چیزی نیاز شد اگرمشکلی پیدا شد...
هرچیزی، زود بهمون زنگ بزن!توالان مرد خونه ای وباید مواظبتیونگ باشی"
دلش باشوق لرزید میدانست نبود پدر و مادر یعنی ازادی یعنی راحتی یعنی...
اقای جانگ اضافه کرد":فکرمیکنی میتونید ازپس خودتون بربیایید؟"
جهیون نمیدانست ":نگران نباش یه کاریش میکنیم "و بایک
چرخش بزرگ پدرش راساکت کرد":تو سعی کن خوش
بگذرونی"
خانم کیم پسر سبک وزن وکوچکش را مثل عروسک برمیداشت و اینطرف انطرف میچرخاند !تیونگ میخندید":مامان نمیذاری برقصم"
خانم کیم هم خندید":توکه رقص بلدنیستی دارم آبرو داری میکنم کسی نفهمه"
تیونگ با شرم حرف را عوض کرد":کی برمیگردین؟"
خانم کیم حالا داشت یک دل سیر صورت قشنگ پسرش را تماشا میکرد":فعلا نمیدونم اقای جانگ هتل رو برای دو هفته
رزرو کرده اگر براتون سخت نبود شاید ازاونجا بریم جای دیگه"
تیونگ سر بر سینه مادرش گذاشت":توبه فکر ما نباش ازپسش برمیاییم"
موسیقی عوض شد واینبار اقای جانگ سراغ تیونگ امد":زوجامونو عوض کنیم؟ "مخاطبش همسر جدیدش بود .خانم کیم سر تکان داد و دست ظریف تیونگ را در دست همسر جدیدش گذاشت ":بفرمایین اقا !اینم پسر گل من"!
جهیون میخواست دربرود .هیچ چیز شرم اورتر از رقصیدن بانامادری جوانش نبود ولی خانم کیم بادوقدم بزرگ خود را به او رساند ":افتخار رقص میدید؟"
جهیون نیشخند زد":باید برم دستشویی"...
ولی خانم کیم دست پسر خوانده اش را گرفت و وسط سالن کشید":یه دوربچرخیم بعد برو
"اقای جانگ لطفا مواظب مادرم باشید... باشه؟"
اقای جانگ اخم کرد":بازم که میگی اقای جانگ؟یادت رفته چی گفتم؟"
تیونگ غمگین شد":منم دوس دارم پدر صداتون کنم ولی جهیون شی دوست نداره"
اقای جانگ فوتی کرد .میدانست پسرش چقدر تخس بود": اون مجبورت کرده بهش جهیون شی بگی؟"
تیونگ بایک لبخند ساده سعی کرد موضوع را عوض کند مبادا باعث بحث ودرگیری شود":قول بدید مادرمو خوشبخت کنید
اقای جانگ"!
اقای جانگ پیشانی این پسرک شیرین را بوسید":توهم قول بده کمکم میکنی"
"ازمن خوشت نمیاد نه؟"
چه زن رکی بود!مثل پسرش .مجبور شد به صورت ارایش شده نامادری اش نگاه کند":مسئله علاقه نیست"...
خانم کیم اهی کشید":میدونم دوست نداری کسیو جای مادرت ببینی ولی"...
جهیون هم میخواست رک باشد":ولی شماجاشو گرفتید"!
خانم کیم ایستاد":هدف ما تشکیل یه خانواده سالم و خوشبخته"!
جهیون هم ایستاد ودستش را ازدست نامادری اش
دراورد":چقدرموفق بودید زمان نشون میده"!و جداشد.
تیونگ دید که جهیون میخواهد سالن را ترک کند وباهیجان زمزمه کرد":یعنی بامن میرقصه؟"
ناپدری اش درتعقیب نگاهش فهمید منظورش جهیون است
و زود رهایش کرد":برو درخواست بده حتماقبول میکنه"تیونگ باحمایت ناپدری اش بدنبال جهیون دوید وقبل از رسیدنش به در خروجی صدایش کرد ":جهیون شی؟؟؟"
این صدای تیونگ بود!لعنت او دیگر برادرش بود !نایستاد ولی
تیونگ خود را رساند و مقابلش پرید" :افتخار رقص
میدید؟"دستش رابالا اورد و لبخند زد.گونه هایش باز صورتی شد چاله اش ظاهر شد و چشمانش مثل دوستاره درخشید .جهیون خنده تلخی کرد چه خوش خیال بودحتما فکر میکرد درخواستنش راقبول میکند..
"برو پی کارت " به او تنه زد وسالن را ترک کرد.
YOU ARE READING
Dance with me(jaeyong)
Romanceعشق واژه ایه که زیبایی ها و احساسات قشنگی رو به یادمون میاره ....ولی راهش آسون نیست ... بیخود نیست که میگن عشق اگه کفش آهنی نخواد که عشق نیست! .... عشق دو برادر ناتنی ..... احساساتی که بین دو برادر ناتنی به وجود میاد میتونه زمینه ساز اتفاق های بزرگ...