های قبل از شروع
بچه ها جونگ توی پارت قبل منظورم لی جونگ سوک بود ببخشید من درست منظورمو نرسوندم بهتون._______________
_مگه اینو انتقالی نداده بودید؟
آقای کیم پروندهی تو دستش رو بست و عینکش رو بالاتر کشید.
+نه لغو شد.
_چرا؟+چرا نداره چون هیچ قبرستونی زندانیایی که ما نگه میداریمو قبول نمیکنن.با سابقه های وحشتناکی که دارن همه فرارین ازشون.اینا حتی یسریاشونم دیگه ملاقاتی ندارن.
پارک سری تکون داد و دست به سینه ایستاد.
نگاهی به دختر کنار مرد میانسال انداخت و با چشمای عصبیش به در خروجی اشارهای کرد و بعد از گفتن "فعلا" از اونجا خارج شد.
اون میدونست کیم یسری از حرفاشو نمیزنه یا نه
حداقل به اون نمیگه دقیقا چه اتفاقی میافته تو این زندان لعنت شده.جنی متوجه منظورش شد و نفسش رو بیرون فرستاد و مدارک ثبت شدهی داخل کامپیوتر رو به فولدر سند کرد و بعداز اینکه ورقای تو دستش رو با چند ضربه به عرض و طولشون روی میز مرتب کرد و داخل فولدر مشکی رنگ گذاشت.
از روی صندلی چرخدار بلند شد و سمت کشوی بزرگ و فلزی جنس طبقه بندی شده رفت و از پایین، اولین کشو رو بیرون کشید.
_کارم تموم شده من دارم میرم یه چیزی بخورم.
کیم پدر جنی و معاون رئیس این زندان بزرگ توی برهوت ترین قسمت شهر بود.
در جواب دخترش هومی گفت.
+شبه به همه خبر بده احتیاطا بیشتر بشه.بعدشم انفرادیا رو هم تونستی یه چک کن،ببین نگهباناشون غذاشونو دادن؟ خصوصا-جنی با صدای بلند بعداز اینکه فولدر رو تو قسمت s " جا داد کشو رو بست و حرف پدرش رو تایید کرد.
_آره میدونم زندانی اتاق شماره هشت.لی جونگ سوک بدبخت.فعلا.جنی حین خروج موهاش رو جمع کرد بالای سرش و با کش موی دور دستش موهاش رو بست.
از در که خارج شد توی سالن طولانی و ساکت ایستاد و اطرافش رو چک کرد تا پارک جیمین رو که باهاش کار داشت ببینه.ولی وقتی ندید شونهایی بالا انداخت و به سمت بوفهی کوچیک متعلق به مدیریت و زندان بان و افراد دیگه اونجا رفت
گرچه همچین مکانی که از تیمارستانا هم ترسناک تره افراد زیادی هم درش وجود نداره همیناش هم شاید بخاطر حقوق بالا و شاید هم بخاطر هیجان و حماقت و علاقهی بیخود اونجا بودن نمونش خودش.روبه روی سکو پر از خوردنی ولی خلوت ایستاد و برای خودش سینی غذایی رو پر کرد و بطری ابی برداشت.
خلوت نه خالی بود، چون تنها خودش بود که اونجا ایستاده بود و صدای زیر لبی خوندناش توی اون محیط بزرگ و ساکت بود که میپیچید.حتی سرایدار و آشپز هم اونجا نبودن.
آروم خندید و و برگشت تا بره بشینه که برگشتش مساوی شد با یه فریاد بلند از ترس و شوک یهویی.
YOU ARE READING
𝐀𝐛𝐬𝐜𝐨𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐍𝐮𝐦𝐞𝐫 𝟖 | Yoonmin
Fanfiction『 فـراری شـماره هشـت 』 | •Yoonmin ،Yeonbin | •completed✔ | •criminal ,harsh ,smut شوگا قاتلی که تو زندان آلاسکا گرفتار شده. واقعا گرفتار نشده اون فقط قلبش گرفتار نگهبان توش شده که براش کلکسیون عروسک هارو درست کرده و میخواد که نشونش بده. - "اِس ملقب...