‹ 𝖯𝖺𝗋𝗍 𝟣 ›

1.9K 200 78
                                    

"یونجون پسر پارک جیمین"

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

"یونجون پسر پارک جیمین"

_______________

کلاه کاپ مشکیش رو برداشت و روی سرش گذاشت." شب نیستم"

"دیگه تکرار شده شنیدنش."

از چهره‌ی خودش داخل آینه چشم برداشت و برگشت سمت پسر نوجونش که همین دیشب به مناسبت تولد هیجده سالگیش براش سوپرایز و جشنی که همیشه دوست داشت رو تدارک دیده بود و اون؟ خیلی زیادی قدردان بود.

" هنوزم شغل پدرتو قبول نکردی یونجون.این که به نفع توام هست میتونی شبا بدون استرس سوبینو مثل هروقت دیگه-"

نگاه تیز و جدیش رو از پسر لختش که روی کاناپه خوابیده‌ بود گرفت.
" مثل هروقت دیگه بکنیش هوم؟"

یونجون مثل برق زده ها نیم خیز شد و عصبی به چهره‌ی خثنیای پدرش که حتی نمیتونست حدس بزنه حرفش از سر شوخی بود یا توهین و یا هر کصشر دیگه‌ایی؛ خیره موند.
نفس گرمش رو بیرون فرستاد و موهای مشکیش رو چنگ زد.

"مشکلت چیه که همه چیز یه رابطه رو سکس میبینی؟"

جیمین بی توجه به بی ادبی همیشگیه پسرش پای راستش رو بالا اورد و روی سکوی کوتاه کنار در گذاشت و مشغول بستن بندای بوت چرمش شد.
براش چیزی مهم نبود که بخواد به حرفش هم فکر کنه و نظر منطقی‌ای رو جواب بده.
یونجون از حالت درازکش بلند شد نشست.ماگ قهوه‌ی روی میز رو برداشت و بعداز ذره‌ایی خوردن دوباره به جمله‌ش ادامه داد.

"ترسناک شدی بابا. دیگه نه عشق میشناسی نه احساسی نه عاطفه‌ایی.هروقتم من بگم باعثش همون جای کوفتیه که میری و بهش میگی شغل  عصبی میشی و فقط دسته به زدنت میخاره."

جیمین صاف ایستاد و کمر شلوارش رو کمی بالاتر کشید و نگاه آخری به پسرش انداخت.

" آره خب توام حاصل همون احساس کوفتی که میگی هستی.نمیگم بدی ولی دست روت بلند نکردم اینی یون."

دست گیره در خروجی رو گرفت و قبل از باز کردن حرفش رو تموم کرد.

"من از داشتنت خوشحالم ولی گاهی زیاده روی میکنی توی حرف زدنات با پدرت،حسابش از دستم در رفته که برای بار چندمه بهت گفتم حق دخالت تو انتخابا و کارای من نداری."

𝐀𝐛𝐬𝐜𝐨𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐍𝐮𝐦𝐞𝐫 𝟖 | YoonminDonde viven las historias. Descúbrelo ahora