🌸🍃{قسمت دوم}🍃🌸
🌸🍃{همسایه های فضول}🍃🌸
_____________________________صفحه جلوش رو رد کرد و نگاه دیگه ای به ساعت انداخت. چیزی تا زمان ملاقاتش با جونگ کوک نمونده بود.
با تقه ای که به در خورد نیشخندی زد و بعد از دادن اجازه ورود، منشیش همراه جونگ کوک وارد اتاق شدن.
-قربان جونگ کوک شی اومدن...
تهیونگ لبخندی زد و گفت:
-ممنون سهرا... میتونی بری...
دختر منشی تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد. تهیونگ همونطور که از روی صندلش بلند میشد دکمه های کتش رو بست و گفت:
-خوش حالم که دوباره میبینمت جونگ کوک...
جونگ کوک لبخند گرمی زد و جواب داد:
-منم از دیدنت خوش حالم تهیونگ شی...
تهیونگ روی مبل های پذیرایی جلوی میزش نشست و با اشاره دستش گفت:
-بشین جونگ کوک...
جونگ کوک اروم روی مبل نشست و کیف کوچکش رو کنارش گذاشت.
-خب رزومه ات رو خوندم جونگ کوک... مخصوصا این که تسلط کامل روی ژاپنی و چینی داری خیلی خوبه... می تونی از اول هفته بعد کارت رو شروع کنی... اما...
دست هاش رو به هم قفل کرد و ارنج هاش رو روی زانو هاش گذاشت و با لبخند خونگرمتری ادامه داد:
-برای چیز دیگه ای گفتم بیای اینجا...
جونگ کوک پلکی از سر گیجی زد و پرسید:
-منظورتون چیه؟...
-خب دلم میخواست یه گپ دوستانه بزنیم البته اگه وقت داشته باشی و دوست داشته باشی...
جونگ کوک لبخند نرمی زد و جواب داد:
-البته... مشکلی نیست...
-فهمیدم که ازدواج کردی و بچه داری درسته؟...
تهیونگ برای شروع پرسید و جونگ کوک با یاداوری پسرش با لبخند جواب داد:
-نه ازدواج نکردم... ولی بله... پسرم امسال پنج سالش میشه...
-اوه... خیلی زود بچه دار شدی پس...
تهیونگ حیرت زده گفت و جونگ کوک حرفش رو تایید کرد.
-خب... پدرش چی پس؟... نمیخوام دخالت کنم اگه دوست داشتی بگو...
جونگ کوک چنگی به کیفش زد و بعد از کشید اه کوتاهی جواب داد:
-منو پدر جونگ سو از دبیرستان با هم بودیم اما قبل از اینکه بفهمم باردارم از هم جدا شدیم و اون به کانادا رفت... وقتی متوجه شدم باردارم باهاش تماس گرفتم و براش پیام گذاشتم اما اون هیچ وقت جوابمو نداد...
YOU ARE READING
Assistant Jeon
Fanfiction🍃نام: دستیار جئون 🍃کاپل: ویکوک 🍃ژانر: امگاورس، امپرگ 🍃وضعیت: کامل شده 🍃قسمتی از داستان: -قدم اول! ببین امگا ها معمولا از گل خوششون میاد بعد از اینکه از مرخصی برگشت براش یه سبد گل بزرگ بفرست. ترجیحا رز باشه چون امگاها دیونه رزن. +اما اون از لیلی...