Part 03

1.5K 348 176
                                    

🌸🍃{قسمت سوم}🍃🌸
🌸🍃{من هم اهداف خوردم رو دارم}🍃🌸
__________________________________

سه ماه از ورود جونگ کوک به شرکت گذشته بود و جونگ کوک و تهیونگ صمیمی تر شده بودن.

جونگ سو تا بعد از کار جونگ کوک خونه پدربزرگ و مادربزرگش میموند و حتی چند بار مجبور شده بود به خاطر سفر های کاری جونگ کوک، شب ها هم اونجا بخوابه.

(جونگ سو داره بهونت رو میگیره کی برمیگردی؟)

با دیدن اس ام اس مادرش با لبخند از جمع سر میز عذرخواهی کرد و بعد از جواب دادن به مادرش دوباره مشغول صحبت شد.

-پس اگر راضی باشید فردا برای بستن قرار داد هم رو ببینیم...

اقای لی، گفت و خنده ای کرد. شرکت قرار بود برای یکی از بخش ها چند تا همکاری داشته باشه و اقای لی یکی از گزینه ها بود.

تهیونگ همونطور که شراب سرخ رنگش رو می نوشید لبخندی زد و بعد از پایین گذاشتن جامش جواب داد:

-قطعا شراکت خوبی در پیش خواهیم داشت...

اقای لی خنده ای کرد و به گارسون کنارش اشاره کرد تا شامپاین بین دست هاش رو باز کنه و داخل جام ها بریزه.

با پر شدن جام ها از مایع براق و طلایی رنگ، اقای لی جامش رو بالا گرفت و با نیشخند گفت:

-پس به سلامتی شراکتمون...

-به سلامتی...

تهیونگ با پوزخند گفت و جامش رو بالا گرفت.

بعد از اتمام شامشون داخل ماشین در حال برگشت بودن که تهیونگ پرسید:

-جونگ کوک... از وسط شام یکم گرفته به نظر میرسیدی... اتفاقی افتاده؟...

جونگ کوک خنده ای کرد و موهای گیره زده شده اش رو مرتب کرد.

-نه... چیز مهمی نیست... جونگ سو یکم بیقراری میکرده نگران اونم...

تهیونگ هوم کشداری گفت و بعد نگاهش رو به جونگ کوک که از پنجره به بیرون خیره شده بود دوخت.

امگا کت و شلوار خوش دوخت قرمز مخملی پوشیده بود و موهای بلند و قهوه ایش رو روی یک شونه اش ریخته بود و با سه تا گیره نگین دار ساده اون ها رو از طرف دیگه صورتش دور نگه داشته بود.

-امشب خیلی جذاب شده بودی...

تهیونگ با سرفه کوتاهی گفت و جونگ کوک با لبخند ازش تشکری کرد.

با ایستادن ماشین جلوی خونه مادری جونگ کوک، از هم خداحافظی کردن و جونگ کوک بعد از یاداوری برنامه فردا از ماشین پیاده شد.

تهیونگ به ورود امگا به داخل خونه خیره شدو بعد از مطمئن شد از ورودش به راننده اجازه حرکت داد.

Assistant JeonOnde histórias criam vida. Descubra agora