Part 01

2.1K 399 266
                                    

🌸🍃{قسمت اول}🍃🌸
🌸🍃{تازه وارد}🍃🌸
______________________

همونطور که ظرف غذاش رو روی میز میذاشت نگاه دیگه ای به شخص غریبه ای که از لحظه ورود چشمش رو گرفته بود انداخت و رو به بهترین دوستش پرسید:

-اون کیه؟... از ورودی های جدیده؟...

یونگی نگاهی به شخصی که تهیونگ با سر بهش اشاره کرده بود انداخت و با شناختن دختر امگا گفت:

-اها.‌.. اون تازه وارده... ولی سال یازدهمه... اسمش جونگ کوکه و ظاهرا دختر عموی نامجونه...

تهیونگ ابرو هاش رو از سر تفکر داخل هم گره زد و با لحن متعجبی گفت:

-کی اسم دخترش رو میذاره جونگ کوک اخه؟...

یونگی شونه ای بالا انداخت و کمی از ترشی تربچه اش رو داخل دهنش گذاشت و بعد از قورت دادن غذای داخل دهنش با کمی اب گفت:

-ولی خدایی خیلی خوشگل و دوست داشتنیه... از همین حالا کل مدرسه روش کراشن...

تهیونگ نگاهی به دختر انداخت و با پوزخندی که روی لب هاش نشسته بود جواب داد:

-حیف که گیم...

یونگی تکخندی زد و مشغول خوردن غذاش شد. تهیونگ نگاه دیگه ای به جونگ کوکی که در حال بستن موهای لخت و بلندش بالای سرش بود انداخت و بعد با بیخیالی سرش رو پایین انداخت و مشغول خوردن غذاش شد.

جونگ کوک که سنگینی نگاهی رو روی خودش احساس کرده بود سرش رو بالا گرفت و کمی اطراف رو نگاه کرد اما با ندیدن کسی دوباره سرش رو پایین انداخت و مشغول خوردن غذاش شد.

-هی کو...

با شنیدن صدای اشنایی سرش رو بالا گرفت و با دیدن پسر عموش لبخند بزرگی روی لب هاش نشست.

-سلام هیونگ‌...

الفا لبخندی زد و بعد از نشون دادن چال گونه هاش سینی غذاش رو نشون داد و پرسید:

-می تونم کنارت بشینم؟...

جونگ کوک خنده ای کرد و جواب داد:

-البته نامجون هیونگ...

نامجون پشت میز نشست و بعد از خوردن کمی از برنجش پرسید:

-با مدرسه اشنا شدی؟...

جونگ کوک سری به نشونه تایید تکون داد و موهای موج دارش رو از روی شونه اش عقب زد.

نامجون کمی اب نوشید و بعد با لحن اخطار دهنده ای گفت:

-ببین کو... اینجا چند تا ادم هست که باید حواست باشه باهاشون در نیافتی... اولی جانگ ووبینه... جانشین پک اسمان سرخه... دومی مین یونگی... پدرش مشاور اصلی پک ستاره شمالیه... سومی کیم تهیونگه... پدرش رییس پک سایه ماه و سهامدار اصلی شرکت های KOK ئه... ادم های بدی نیستن و حتی میشه گفت ادم های خونگرم و صمیمی هستن اما اگه باهاشون سر لج بیافتی به معنای واقعی میتونن روزگارت رو سیاه کنن... پس حواست رو جمع کن که باهاشون لج نکنی... فهمیدی؟...

Assistant JeonDonde viven las historias. Descúbrelo ahora